- تو از کجا اومدی؟ از دنیایی که زیر آبه؟
این سوالی بود که اون، شب دوم اقامتم توی جزیره خالی از سکنهش ازم پرسید.
- نه، من از خشکی های اون طرف دریا اومدم. تو از اول اینجا بودی؟
پسر به دست هاش تکیه کرد و همونطور که به آسمون پر ستاره شب خیره شده بود، جواب داد:«پس اون طرف آب هم خشکی هست»
با اینکه جواب نداد، ولی نگاه کردنش به آسمون یه جورایی جوابم بود؟ یعنی اونم اینجا غریبه بود؟
- گاهی اوقات دلم میخواد برگردم خونه.
درست حدس زدم. جواب دادم:
- یعنی تو اهل اینجا نیستی؟
نباید انتظار پاسخی ازش میداشتم. به حرف زدنش ادامه داد:
- من یه گوسفند داشتم که توی یه جعبه زندگی میکرد. یه گل رز که مغرور نبود و دو تا آتشفشان که باید هر روز تمیزشون میکردم. ولی از همه بیشتر دلم برای درحالی بائوباب تنگ شده.
در تمام زندگی خسته کنندم، تنها داستانی که برای ابد و دهر توی ذهنم حک شده بود، شازده کوچولو بود. و الان یه شازده کوچولو داشت از سیاره خودش برام حرف میزد.
BINABASA MO ANG
my Little Prince (Completed)
Fanfiction«میدونی عشق چیه؟» «آره میدونم...» تعریف بومگیو از عشق زیادی قشنگ بود؛ ولی با این حساب، یعنی من عاشق بومگیو بودم؟ آره اون پرنس فضایی من بود... فرشته ای که کنار دریا پیداش کردم... ~شازده کوچولوی من~ رمنس ، فانتزی ، هپی اند اولین نوشته کوتاه من، به خ...