لیوای دستش رو گرفت و به سمت درخت ها رفت
از انبوه زیادشون نمی شد چیزی دید-اینجا ورود ممنوعه، برای من که اینجوره
لیوای تند راه می رفت
+ می دونم. برای منم ممنوعه ولی الان وقت سوال پرسیدن نیستبعد از مدتی ایستاد و به سمت ارن برگشت و باعث شد ارن تکون بخوره
+اگه چیزی دیدی نترس باشه؟ فقط ازم دور نشوفرصت جواب دادن رو بهش نداد و به سمت جایی که می شناخت رفت، دیگه رسما انقدر تاریک بود که هیچ چیز دیده نمی شد
چراغ قوه اش رو روشن کرد و ارن متوجه موقعیتشون شدبین درخت ها هیچ چیز نبود که اون رو بترسونه
ولی کنار یک دریاچه یا شایدم دریا بودن
که ظاهرا رنگش به جای آبی، سبز تیره بود. صدا های عجیبی که می شنید باعث شد استرس بگیره، دست لیوای رو گرفتانتظار داشت لیوای دعواش کنه ولی بجای انتظارش، لیوای دستش رو فشار داد تا بهش اطمینان بده که از چیزی نترسه
لیوای با زرنگی و سرعت از روی چند سنگ پرید
کنار دیوار ایستاد و روی زمین نشست
زمین خیس بود، و البته تقریبا وسط دریا بود.. ارن سردش شده بود و داشت به خودش لعنت می فرستادمحض رضای لیوای، ارن اصلا خبر نداشت که قراره بجای نوشتن پایان نامه، یه جایی بین دریا و خشکی روی خشکی ای که یکم خیس بود بشینه و مثل لیوای خودش رو پنهان کنه
با دیدن یک موجود، قبض روح کرد
این دیگه چی بود؟- یا حضرت بودا یا پرنسس یا حضرت مسی-
هنوز حرفش تموم نشده بود که دست لیوای روی دهنش قرار گرفت، ارن می تونست صدای ضربان قلبش رو که تند می زد رو بشنوهاون یک ماهی بود اما خیلی بزرگ تر، و خیلی ترسناک تر
به نظر میومد می تونست نگاه کنه و داشت به اطراف نگاه می کرد
با شنیدن حرف های ارن، سرش سمت جایی که پنهان شده بودن برگشتارن آب دهنش رو قورت داد
دست لیوای که روی دهنش بود سرد شده بود و مشخص بود حتی اون هم استرس دارهلیوای با دیدن ارن می تونست حدس بزنه داره فحش می خوره، قیافه ی ارن خیلی خنده دار شده بود. ولی الان، لحظه ای که ممکن بود اون گلادیت اون ها رو ببینه اصلا مکانی نبود که بتونه به ارن بخنده
گلادیت بعد از مکث ازشون دور شد
لیوای دستش رو پایین آورد و انگشتش رو به نشونه ی ساکت بمون روی لب هاش گذاشت
دستش رو دراز کرد و انگشتش رو روی جایی که از گلادیت به جا مونده بود گذاشت، با گشتن توش باعث شد حال ارن بهم بخوره ولی وقتی خز مورد نظرش رو پیدا کرد اون رو گرفت و عقب کشید- اون چی بود؟
+ بهشون میگن گلادیت، واسه ی اینا اینجا ممنوعه چون آدم خوارناگه هر جای دیگه بود، ارن مطمئنا یه ضربه ی قشنگ به جای حساس لیوای می زد که دیگه انقدر راحت در مورد مرگ دیگران حرف نزنه
YOU ARE READING
Prove that Titans exist
Romance× اوه اینجا رو ببین قبل از اینکه بتونه لباسش رو بالا بکشه، شونش توی دست های لیوای گرفته شد. تا قبل از این فشاری که بهش وارد شه، هیچوقت فکر نمی کرد لیوای با اون قدش انقدر زور داشته باشه × جناب یئگر هیچ قدرتی نداره! فکر می کنی مدیر چی راجع به این کارت...