پسر کوچولو گوشش رو به دیوار چسبوند بود تا بتونه بیشتر اون لالایی زیبا و مادرانه رو بشنوه
صدای ناتالی کل اتاق ابی رنگ رو پر کرده بود
هوسوک ۷ ساله دست هاش رو دور برادر بزرگش یعنی یونگی حلقه کرده بودو یونگی ۸ ساله ام تو اغوش قشنگ و بردارانه و صدای فرشته وار مادرش کم کم داشت به خواب میرفت"
اما توی اون جمع سه نفره هیچ کس نفهمید که جیمین کوچولوی ۴ساله ی ما سرش رو روی دیوار اتاقش گذاشته تا بتونه صدای لالایی زیبای ناتالی رو بشنوه
کار همیشش بود از وقتی فهمید اتاقش با اتاقای هیونگاش دیوار به دیوار و عایق صدا نیست هرشب گوشش رو میچسبوند تا بتونه حتی شده ذره ای از اون لالایی مادرانه رو بشنوه
چیزی که هرگز خودش نشنیده بود و قرارم نیست از مادر واقعیش بشنوه
پدرش کیم نامجون یه مرد خوناشام اصیل بود رابطش با جیمین کوچولو خیلی خوب بود و همیشه فکر میکرد حالا که جیمین طمع مادر داشتن نچشیدهخودش داره خیلی خوب ازش نگهداری میکنه تا کمبودی حس نکنه
اما این مرد برخلاف اصیلی و هوش زیادش درباره ی جیمین همیشه اشتباه میکرد
جیم کوچولو وقتی دیگه صدایی نشنید فهمید که ناتالی یعنی مادر خوندش از اتاق هیونگاش رفته
مثل همیشه در کمد کرمی رنگ و بزرگش رو باز کرد و رفت توش
اتاق کاملا تاریک بود و توی اون کمد حتی مخوف تر و تیره تر بود مخصوصا برای یه بچه ی کوچیک مثل جیمین!اما پسر ۴ساله ی ما اون کمد تنگ و تاریک رو امن تر از اتاق و اغوش پدر و هیونگاش میدید
یجورایی اون کمد کرمی رنگ قلمروی اون بود
قلبمرویی که اونو از مادر خونده و هیونگاش محافظت میکرد یا لااقل جیمین کوچک ما اینطور فکر میکردسرش رو روی کوپه ی از لباساش گذاشت
مثل تخت خودش نرم و لطیف یا حتی جادار نبود
اما برای جیمینی که همیشه توی اون اتاق بزرگ و مجلل که اصلا شباهتی به اتاق کیوت و عروسکی هیونگاش نداشت تنهای تنها بوداین کوپه ی لباس از هر تختی نرم تر و لطیف تره
جیمین کوچولو خودش رو بغل کرد و خیره به جلوش زیر لب با بغض زمزمه کرد:
+میتلسم پاپایی این جا خیلی ترسناکه پی کی میایی؟
جیمین کوچولو حتی اونقدر بزرگ نشده بود که بتونه حتی درست کلمات رو تلفض کنه اما به خوبی با معنی ترس و تنهایی اشنایی داشت
شاید از وقتی که پاپاش رفت اینطور شد
کیم سوکجین امگای مغلوب و پاپای جیمین
اون تا دوسالگی جیمی پیشش بود اون زمان ها چیم کوچولو خوشبخت ترین ادم روی زمین بود زمانایی که ددی نامجون نبودش
هیونگاش نبودن
ناتالی نبود
جیمین بود و پاپا سوک جینشچشمای معصوم و بیگناه چیمی پر از اشک شدنند اشکایی که حتی تو اون تاریکی برق میزدن
+پاپا پس کی میای؟ تو باید چیمی لو ببیشی اخه چیمی داره قیافتو یادش میله!
بعد از این زمزمه ی معصوم و لرزون جیمین ناگهان اشک های بیگناهش روی صورت گرد و کوچیکش ریختن
جیمین تقصیری نداشت اخه اون دوسال بود که پاپاجینش رو ندیده بود و این درحالی که عمر کمش تا الان فقط ۴ ساله!!
چیمی از همه بیشتر از این میترسید که یه روزی به کل پاپاشو یادش بره اخه اون از همه ی دنیا اونو بیشتر دوست داشت
جیمین انگشتای کیوت و کوچیکش رو روی گردنش گذاشت با اینکه نمیتونست چیزی ببینه اما فقط لمس اون گردنبند باعث شد اشکاش متوقف شن و قلب کوچیکش اروم بگیره
گردنبندی که شکل یه قلب طلایی رنگ بود اما یه راز توی خودش داشت!
اون گردنی مال سوک جین بود و وقتی لای اون قلب رو باز کنی عکس پاپاش توی اون بود
تنها یادگاریی که جیمین کوچولو از پاپایی جینش داشت همین بودتنها چیزی از نظر خودش ارزشمند ترین چیزیه که داره
دقیقا این گردنبند رو پاپا جینش داشت با این تفاوت که توی گردنی سوک جین عکس جیمین ۲ساله قرار داره...
جیمینی دستای تپل و کوچولوش رو توی هم قفل کرد و توی تاریکی کمد از ته دل ارزو کرد:
+الهه ی ماه خواهش میتونم ملاقب پاپایی جینم باش،اون زود زود ملیض میشه منم نیستم که بوسش کنم تا خوب شه پس لطفا ،لطفا ملاقبش باش
جیمینی کوچولو یواشکی از حرف های دوتا هیونگاش که داشتن یواشکی حرف میزدن شنیده بود که گرگینه ها یه الهه ماه دارن و همشون میتونن یه ارزو کنن تا اون براوردش کنه
پس جیمینی به جای اینکه ارزو کنه پاپاش برگرده
ارزو کرد که اون همیشه سلامت باشه چون توی قلب کوچیک و معصومش مهم ترین خواسته و ارزوش حال خوب و سلامتی پاپاش بوداز نظر خودش ارزو ها و خواسته های خودش مهم نبودن فقط پاپایی اهمیت داشت!
+پاپایی اگر دیگه جیمینی و دوس ندالی اشکال نداره من خیلی دوست دالم از همه ی دنیا بیشتر دوست دالم پس اگر بدون من خوشحالی جیمینی میفهمه....
چیم کوچولو محکم گردنبند رو رو سینش فشار داد
این حرف هایی که زمزمه کرد قلبش رو میسوزوند
اما شادی پاپاییش براش مهتر بود برای همین این حرف هارو به الهه ماه گفت تا به پاپاییش برسونهاما چیمی کوچولو هیچ وقت نفهمید که این ارزو ها رو نباید به الهه ماه میگفت چون اون فقط الهه ی گرگینه ها بود و جیمبن پسر یه خوناشام
چیمی هیچ وقت نفهمید که حرفای هیونگاش رو تصادفی نشنیده بلکه اونا از قصد این رو گفتن تا سر به سرش بزارن و بهش بخندن)).........
پارت بعد باید کامنتا واقعا زیاد باشه و همینطور ووت تا من بفهمم مخاطب دارم و ادامش بدم🥰♥️
ČTEŠ
🔞Fereshte Dar Jahanam 🔥(فرشته ای در جهنم)🖤
Fanfikceکاپل: ویمینکوک🤙🏻♡ ژانر: امگاورس،خوناشام،فانتزی،عاشقانه،تریسام😈♡ خلاصه: تا به حال در مورد مدرسه ی ادرین شنیدی؟ مدرسه ای مخصوص اموزش خوناشام ها گرگینه ها و پریان جیمین پسر کیم نامجون کسی که به خاطر انسان بودنش توسط برادراش یعنی مین یونگی و هوسوک هم...