Chapter 1

1.4K 139 27
                                    

و بازم کاپل مورد علاقه بنده😌

_اون خوب میشه؟
دختر موبلند درحالی که خیره به بدن بی جون مرد روی تخت بود، پرسید.
مرد کناریش جوابی جز سکوت نداد. نه به این دلیل که جوابی نداشت، بلکه به خاطر احساس آشفتگی ای که با دیدن مرد روی تخت توی سینش سنگینی میکرد.
هیولای درونش بیدار شده بود. هرکس جرعت کرده بود به کسی که متعلق به اونه دست بزنه، مطمئنا تاوان سختی میداد و با دستای خودش کارشو یکسره میکرد.
اون از احساس دیگه ای که مثل طناب دور قلبش پیچیده بود کاملا باخبر بود و به طرز ناامیدانه ای میخواست از شرش خلاص شه ولی امکانش نبود. دو سال توی سوئیس موندنم فایده ای برای از بین بردن احساسش نداشت. اینکه اون ریشه جوری عمیق بود که خودشم نمیتونست درکش کنه، اذیتش میکرد.
جسم روی تخت یهو تکون خورد و صدای ناله های کوتاهش اونو از افکارش بیرون کشید.
یوهان به تخت نزدیک شد و دستشو روی پیشونی مرد گذاشت.
گائون درد شدیدی که تا حالا هیچوقت تجربش نکرده بودو توی بدنش حس کرد.
آخرین چیزی که یادش میومد این بود که دوازده تا مرد با چوبای تو دستشون محاصرش کردن و هدفشونم این بود که بریزن سرش و تا میخورد بزننش. هیچ راه فراری نبود و مطمئن بود که فرشته ی مرگو به چشم دیده بود. از این میترسید که انقدر زود و اول جوونیش بره پیش خدا. احساس خوبی داشت البته اگه اون درد آزاردهنده رو نادیده میگرفت! نکنه اینجا بهشت بود؟ گرمای دستیو روی پیشونیش حس کرد. چشماشو به آرومی باز کرد و سعی کرد دیدشو واضحتر کنه. یچیزی دقیقا روبروی صورتش آویزون بود. وقتی موفق شد اون شئ رو تشخیص بده فورا فهمید ناجیش کی بوده. زنجیری که صلیب بهش آویزون بود فقط میتونست متعلق به ینفر باشه. شاید بخاطر شوکه شدنش بود ولی هوشیاریش تحلیل رفت و دنیا جلوش تیره و تار شد.
_شت
یوهان زیرلب فوشی داد و بدون اتلاف وقت دکمه تماس با دکترو فشار داد.

3 هفته بعد
وقتی گائون دوباره بیدار شد یکم گیج بود ولی دردش از بین رفته بود. برا راحتی بیشتر، آروم بدنشو جا به جا کرد. سعی کرد تصویر اون صلیبو بیاد بیاره و فقط یه اسم روی لباش شکل گرفت
+یوهان...
لحافو از روی خودش پرت کرد اونور و پرید رو تخت نشست و یهو با دختری که به سختی روی پاهاش بایستاده بود روبرو شد.
+الیا...الیا! واقعا خودتی...تو میتونی راه بری!
الیا دست به سینه نگاهشو یه طرف دیگه چرخوند و وانمود کرد داره خسته کننده ترین چیز عمرشو میشنوه
_مونده بودم بالاخره چقدر دیگه افتخار میدی و از خواب زیبای خفته‌ات بیدار میشی
گائون مثل گوسفند لبخند دندونمایی زد. الیا همون دختر حاضر جواب و گستاخ قدیم بود و یکمم تغییر نکرده بود. اهمیت نمیداد الیا چی فکر میکنه، باید همین الان بغلش میکرد.
الیا توی آغوش گائون وول خورد که یهو سیل اشکای گائون روی گونه هاش راه افتاد
+نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود الیا
الیا گائونو هل داد و با شوخی گفت
_بچه ننه بازی در نیار! لباس مورد علاقمو با اشکات خیس کردی
لبخند گائون بیشتر کش اومد، خوشحالیشو نمیتونست مخفی کنه.
_تنها کاری که الیا کرد این بود که هردفعه میومد ملاقاتت شروع کنه نالیدن و غرغر کردن! فکر نکنم لیاقت این کاراتو داشته باشه
گائون جوری گردنشو چرخوند که صدای ترق استخوناش دراومد و با یوهانی که دست به سینه به لبه ی در تکیه داده بود روبرو شد. از کی اونجا بایستاده بود و داشت نگاهشون میکرد؟ نگاهش به یوهان قفل شد و چیزی تو اعماق قلبش شعله کشید که هیجان زده‌اش کرد. یه چیزی درونش بهش اصرار میکرد که بهش حمله کن و ببوستش ولی یهو به خودش اومد و با صورتی که مطمئن بود از خجالت قرمز شده سعی کرد افکار احمقانشو پس بزنه.
یوهان متوجه صورت مرد جوونتر شد و در عجب بود که چرا یدفعه انقدر قرمز شد
گائون با احترام روبروی ارشدش خم شد و گفت
+ممنونم یبار دیگه جونمو نجات دادی. زندگیمو بهت مدیونم
یوهان نگاه ناخوانایی بهش انداخت که باعث دستپاچه شدن گائون شد و بدون قطع کردن ارتباط چشمیشون به سمت تخت قدم برداشت تا فاصلشونو کمتر کنه. بالاخره وقتی فاصله ی صورتاشون چند سانت شد، بایستاد. گائون همه ی سعیشو کرد تا نفسهای سختشو یکنواخت کنه تا آبروش نره. میخواست از دست مرد روبروش که بدون هیچ تلاشی قلبشو پیچ و تاب میداد، فرار کنه.
دست یوهان روی شونه ی چپش نشست و آرومی فشار داد و بعد کف دست گرمشو روی صورت گائون گذاشت که باعث شد گائون ناخودآگاه پلک بزنه. لعنت! حتی از دفعه قبل که توی لابی اداره ی دادگستری ازهم جدا شدن هم جذاب تر شده بود.
_آماده ای دوباره برا من کار کنی؟
+چی؟
_اخیرا داری دنبال یه رئیس جدید توی دادگستری میگردی و بخش عدالتم منو از همه ی جرائم تبرئه کرده
گائون با تردید پرسید
+پس اونا میدونن مرگتو جعل کردی و با این قضیه مشکلی ندارن؟
یوهان درجواب سرتکون داد
+ولی چطور میتونی بعد کاری که باهات کردم بهم اعتماد کنی؟
وقتی به این فکر میکرد که پروفسور مین جونگ‌هو مغزشو شست و شو داده بود و کاری کرده بود اون یوهانو قاتل بهترین دوستش سوهیون بدونه، احساس گناه مثل خوره به جونش میفتاد.
_من هیچوقت به تو شک نکردم و تورو مقصر ندونستم
گائون دستشو دراز کرد و همون دستیو که یه زمانی گلوشو گرفته بود و میخواست خفش کنه رو گرفت و به طرف خودش کشید. یوهان گیج شده بود و قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده، گائون خودشو پرت کرد روش و جوری بغلش کرد که انگار جونش بهش وابسته ست. صورتشو توی گردن یوهان فرو برد ،انقد نزدیک شده بود که یوهان نفس هاشو کاملا رو پوستش احساس می‌کرد.
همین طور که صورتشو بیشتر فرو می‌برد تو گردن یوهان بوی آشنای افترشیوش به مشامش خورد...
یوهان به طور غیر ارادی دستاشو دور گائون حلقه کرد و چند لحظه تو بغل هم بودن که..‌.
_اهم اهم! میشه برید اتاق بگیرید؟ من گشنمه و همین الان صبحونه میخوام!
گرچه گائون میخواست همچنان تو بغل یوهان بمونه ولی اولین نفر بود که از بغلش اومد بیرون.
+درسته. بریم سراغ صبحونه ی خانوم خونه
مجبورا توجهشو داد به الیا، دستشو دور شونه های الیا گذاشت و بدون نگاه کردن به مرد گیج پشت سرش، از اتاق رفتن بیرون.

The Return of Devil JudgeOù les histoires vivent. Découvrez maintenant