گائون درحالی که لبخند شیرینی رو لبش بود با قدمای آروم و محتاط وارد آشپزخونه شد. هنوزم بخاطر رابطه ی دیشبش درد کمی داشت ولی نمیتونست منکر لذتی که برده بود بشه.
با اهنگی که زیرلب میخوند مشغول درست کردن صبحونه شد. سس هولاندایز رو آماده کرد و به همراه سفیده تخم مرغ روی نون تستای کَره ای ریخت.
_رو مود خوبی هستی!
الیا درحالی که کتاب و لپتابش دستش بود وارد آشپزخونه شد و با لباسی که پوشیده بود گائون حدس میزد کنفرانس صبحگاهی داره.
بدون اینکه جوابی بده لبخند قشنگی تحویل الیا داد و بعد از اینکه بشقاب صبحونش رو جلوش گذاشت خودشم کنارش نشست و به خوردنش خیره شد. الیا بعد از اولین گاز سری از رضایت تکون داد که باعث شد لبخند گائون بزرگتر شه. صبحونه هم نتونست حواس الیا رو پرت کنه و بازم سوالشو تکرار کرد.
_نگفتی چرا انقدر شاد و شنگولی؟
گائون بازم جواب نداد و سعی کرد سر به سرش بزاره.
_چطور؟ یعنی میخوای بد باشم؟
_اخه دیشب خوب نبودی
گائون با شنیدن جواب الیا جا خورد و ترس وجودشو فرا گرفت. الیا غذاشو جوید و سعی کرد با دهن پر حرف نزنه، مطمئن شده بود که گائون ناشیانه سعی داره بحث رو عوض کنه.
_صدات میومد...انگار درد داشتی...و همزمان لذتم میبردی؟! نمیتونم منظورمو کامل برسونم
اون فقط داشت چیزایی که شنیده بود رو میگفت و فکرشم نمیکرد چقدر به واقعیت نزدیکه. با حرفای الیا گائون عملا نفس نمیکشید و وحشت کرده بود. سعی کرد به خودش مسلط شه.
_آممم من...من دیشب...
نمیدونست چی بگه و احساس میکرد هر ثانیه داره اندازه یه ساعت طول میکشه.
یوهان که کنار ورودی آشپزخونه بایستاده بود تصمیم گرفت خودشو نشون بده. با آرامش لیوانی از تو کابینت برداشت و بعد از پر کردنش با آب، مقابل گائون گرفت که نشون میداد اونم حرفاشون رو شنیده.
گائون حرکت انگشتای گرم یوهان رو که گردنش رو ماساژ میدادن حس کرد. جوری رو به روی هم قرار گرفته بودن که گائون تقریبا تو آغوش یوهان بود. با لمسای یوهان داشت تحریک میشد و همزمان از خجالت میخواست بمیره.
خودشو جمع و جور کرد و سعی کرد مثل احمقا بنظر نرسه و همزمان دنبال یه بهونه درست حسابی میگشت ولی جوابی پیدا نکرد.
با تردید گفت: _خب من...من دیشب حالم خوب نبود پس...
نتونست ادامه بده. اگه الیا میفهمید چی؟ وضعیت خیلی افتضاح بود. یوهان کنترل اوضاع رو بدست گرفت.
_از اونجایی که عصبانی شدن و ناراحتی گائون تقصیر من بود، من کسی بودم که باید برا عذرخواهی پیشقدم میشدم، دیشب حرف زدیم و اون سوتفاهمو رفع کردم. بدن گائون بخاطر تنش و کارای زیاد اخیرش خسته و گرفته بود پس کمترین کاری که میتونستم براش انجام بدم یه ماساژ فول بادی بود تا عضلاتش بهتر شن!
گائون نمیدونست بخاطر توضیحات یوهان قدردانش باشه یا بخنده! کدوم ماساژ؟ بهرحال حرفاش تونست الیای کنجکاو یا بهتر بگیم فضول رو ساکت کنه ولی تصاویر واضح و شرم آور تو ذهن گائون که شب گذشته رو یادآور میشدن و نگاه درنده ی یوهان که خیره بهش بود، دست به دست هم داده بودن تا گائون مثل گوجه قرمز شه. بدون اینکه با یوهان چشم تو چشم شه، دستشو از پشت گردنش برداشت و با عجله بلند شد و به سمت میز وسط آشپزخونه رفت. نمیخواست با رفتارای ضایعش خودشو یه عاشق تشنه نشون بده.
_منم که دیدم عموت پشیمونه، امروز یه صبحونه ی خوشمزه درست کردم تا بهش نشون بدم بخشیدمش!
یوهان با ابروهای بالا رفته به گائون نگاه کرد، اگه میگفت از شنیدن جوابش خوشحال نشده دروغ بود. گائون تظاهر کرد نگاه یوهان رو ندیده و از افکار یوهانم خبر نداره. بنظر میرسید الیا از اعترافات اون دونفر خیلی خوشحال شده. صبحونش رو تموم کرد و کتابا و لپ تاپش رو از میز برداشت.
_خوشحالم که جفتتون سر عقل اومدین و آشتی کردین! این مدت جو خونه خیلی سنگین بود. خوب شد که همه چی برگشت به حالت نرمال گائون شک داشت که همه چی به حالت نرمال برگشته. اگه اتفاقی الیا میفهمید قضیه از چه قراره چه واکنشی نشون میداد؟ به محض اینکه الیا از دیدشون ناپدید شد، گائون حوله آشپزخونه ی دم دستش رو برداشت و به طرف یوهان پرت کرد. هدف گیریش خوب بود ولی یوهان با سرعت جاخالی داد و با دستش حوله رو گرفت.
گائون با تندی گفت: _لعنت بهش! چرا دیشب نگفتی صدام بلنده؟
یوهان از سرجاش بلند شد و با قدمای آروم به طرف جایی که گائون بایستاده بود رفت و بهش چسبید. گائون بین میز و بدن یوهان گیر افتاده بود و نمیتونست تکون بخوره. قلبش تندتر از همیشه میزد.
دستشو پشت گائون گذاشت و به جلو کشیدش و درحالی که دست دیگشو زیر تیشرت گائون میبرد و پوست گرمشو نوازش میکرد گفت:
_چون شنیدنشونو دوست داشتم...ناله هات بیشتر تحریکم میکرد
گائون معذب از از وضعیتشون، سعی کرد تیشرتشو پایین بکشه و دست یوهانو دور کنه.
_ولم کن!
برخلاف چیزی که به زبون اورد، صدای نیازمندش خواستنو داد میزد. صورتشو جلوتر برد و با نیشخندی گفت
_گائونا چطور میتونی انقدر خجالت بکشی درحالی که وجب به وجب تنتو دیدم و لمس کردم؟ صورتش اونقدر نزدیک بود که نوک بینی هاشون همدیگرو لمس میکردن و گرمی نفس های یوهان، پوست گائونو میسوزوند.
یوهان بی توجه به اعتراض گائون، لب هاشو به دندون کشید و شروع به بوسیدنش کرد. گائون عملا درحال آب شدن بود. نه اینکه افراد زیادی رو قبلا بوسیده باشه ولی بوسه های یوهان جوری با شدت و عمیق بودن که نفسشو بند میوردن. چجوری فرد خشنی مثل یوهان میتونست انقدر نرم شه؟ اون میدونست که یوهان فقط مراقبش نیست بلکه مالکانه گائون رو برای خودش میخواد. اون فقط متعلق به یوهان بود و این حقیقتش باعث شد قلبش تندتر بکوبه. یوهان بوسهشونو عمیقتر کرد و گائون پذیرای لذتی بود که زبون یوهان بهش میداد. انگار همه ی اطرافشون محو بود.
یدفعه صدای افتادن چیزی اومد ولی هردو مرد هیچ توجهی نکردن. خانوم جی وارد آشپزخونه شده بود و دوباره همون صحنه ی قبلی رو دیده بود. ولی خب ایندفعه زیاد شوکه نشد. اخیرا رابطه ی اون دوتا قبول کرده بود و خودشو متقاعد کرده بود که خیلی بهم میان.
اون خودش ازدواج نکرده بود ولی با خودش فکر کرد که مگه این عشق واقعی نیست؟ وقتی دید اونا حضورش رو به چپشونم نگرفتن و همچنان مشغولن، پشت چشمی نازک کرد و خریدایی که دستش بود رو زمین گذاشت.
_صبح بخیر آقایون! نمیتونم بفهمم تو خونه ای که سی تا اتاق داره از بین این همه جا، چرا باید تو آشپزخونه ی من مشغول باشید؟
گائون سریع بوسه شونو قطع کرد و با چهره ی خجالت زده ای به یوهانِ عصبانی نگاه کرد. با میلی گائون رو ول کرد و رو به خانوم جی گفت: _اینجا خونمه و هرکاری میخوام رو میتونم هرجای این خونه انجام بدم
لحنش اونقدر آروم بود که بنظر نمیرسید قصد سرزنشش رو داشته باشه و بی شک خانوم جی هم اینو میدونست. تا حالا ندیده بود یوهان سرش داد بکشه.
_البته که همینطوره ولی من اینو بخاطر شما گفتم نه خودم...به الیا فکر کنید شما که نمیخواین اون با این صحنه مواجه شه؟!
یوهان سر تکون داد و تظاهر به موافقت کرد. _حق با شماست!
گائون سرخود و بدون اینکه سر و صدا کنه تا توجهشونو جلب کنه، اون دوتارو که درحال حرف زدن بودن رو تنها گذاشت و بیرون رفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/321949571-288-k158439.jpg)
ESTÁS LEYENDO
The Return of Devil Judge
FanficThe devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3