با باز کردن چشماش اولین چیزی که دید صورت کوک بود که با اب دهنش تزیین شده بود
خنده بی صدایی کرد و پتو رو روش کشید
بعد از بلند شدن از روی تخت دوشی گرفت و لباساشو عوض کرد و نگاهی به کوک که غرق در خواب بود انداخت
با دیدن این که زیر پتو مچاله شده لبخندی زد و گوشیشو در اورد و از هر زاویه ای ازش عکس گرفت
بعد از چند دقیقه بالاخره بیخیال شدو به طرف اشپزخونه رفت تا صبحانه درست کنه با اینکه جای مواد غذایی خونه پسر کوچیکترو نمیدونست..
YOU ARE READING
red gun/vkook
Randomهیچوقت فکر نمیکردم عاشق اون مزاحمی که برام نود فرستاد بشم.. • ژانر:فیک چت، کمدی، عاشقانه، اسمات، زندگی روزمره • کاپل اصلی:تهکوک • فرعی:یونمین •پایان یافته•