همه چی عوض شد... 01

991 36 4
                                    

هه جین ( + ) یااا شما دیوونه شدید ؟ من حتی اونو نمیشناسم !
کانگ ( ٪ )  آشنا میشی ! همین که گفتم
+ نمیخوام ! ( با تاکید )
یون سو ( مادرخوندش ) ( € ) هه جینا
+ چجوری میتوتید اینکارو با من کنید
کانگ بلند شد و محکم روی میز کوبوند و داد زد
٪ همین که شنیدی تو باید با اون ازدواج کنی ! ( با داد ) فردا شبم میان اینجا به نفعته جوابت مثبت باشه
بعدش هم گذاشت رفت 
آروم روی صندلی سر خوردم و ی قطره اشکم ریخت
€ هه جینا بیا قبول کن ( با بغض )
برگشتم و نگاه‌ش کردم
+ تو هم ؟ ( با چشمای اشکی )
€ آنی ( نه ) من مخالفه اینم ولی هه جینا اگر با اون ازدواج نکنی زندگی تو نابود میکنه ، هه جینا من فقط میخوام راحت باشی هوم ؟ این قرارداد فقط 3 ساله منم راضیش میکنم تا ی مدت فعلا فقط خبر نامزدیتون باشه
بدون اینکه جوابشو بدم بلند شدم رفتم
چطور ممکنه

ویو تهیونگ

تهیونگ ( _ ) ( خنده عصبی ) میچسو ؟ ( دیوونه شدین ) من خودم دوست دختر دارم اونوقت چرا باید بیام با یکی دیگه ازدواج کنم ؟
کیم ( ₩ ) بهت گفتم نمیتونی با اون دختر باشی فهمیدی ؟ و حالا باید با اون ازدواج کنی
_ اونوقت کی میخواد مجبورم کنه ؟
₩ اگر باهاش ازدواج نکنی نه تنها از ارث محروم میشی بلکه اون شرکت و پاشین زیر پاتو ازت میگیرم و خودت میری کار میکنی
_ منو داری از این میترسونی ؟
کیم در حالی که داشت می نشست گفت
₩ اگر ارث و شرکت بهت نرسه اونوقت میرسه به داداشت . اینو میخوای ؟
بعدش قهوه شو از روی میز برداشت و ی قلپ ازش خورد
_ نمیتونی اینکارو کنی اون گند میزنه به همه زحمتای چند ساله تو و خودم
خانم کیم ( ÷ ) پس فقط باهاش ازدواج کن !
دستمو کردم توی موهامو بهمشون ریختم
_ نمیفهمم چرا نمیزارید با یونگ سو باشم ( عصبی )
₩ اون فقط دنبال پولته پسره کله شق ، فردا شب میریم خاستگاری
عصبی از خونه زدم بیرون
_ لعنت بهتون

*فردا
ویو هه جین

بازم از خواب پریدم
کی این کابوسا تموم میشه ؟
ساعتو نگاه کردم ساعت 8 بود . پاشدم رفتم دوش گرفتم و اومدم لباس پوشیدم ، ی آرایش لایت کردم و موهامو صاف کردم ساعت شده بود 09:15
تو آینه به خودم نگاه کردم : واو عجب جیگری شدما ~'~
کیفمو برداشتم و رفتم پایین دیدم دارن صبحانه میخورن رفتم نشستم سر میز
€ داری میری دانشگاه ؟
+ بله امروز پروژه دارم
٪ زود برگرد شب میان
اشتهام کور شد
+ کامسامیدا ( ممنونم )
سریع از خونه زدم بیرون و راه افتادم به سمت دانشگاه

/دانشگاه/

داشتم وارد کلاس میشدم که سوهیوک پرید روم
سوهیوک ( £ ) هه جین حدس بزن چی شده
+ چیه
که میرا ازون طرف اومد کنارمون
میرا ( ¤ ) امشب میخواد با سوهیون بره بیرون
£ یسسس بنظرتون چی بپوشم
+ لباستو نمیدونم ولی لطفا مث آدم رفتاد کن
£ نمیتونم چون من ی فرشتم ~•~
همون لحظه منو میرا برگشتیم همو نگاه کردیم

*شب

ساعت 7 بود دیگه کم کم میرسیدن ی شلوارک سفید با تیشرت سرمه ای پوشیدم قشنگیه خاصی با پوست گندمیم داشت و ی آرایش لایت کردم
همون موقع مامان اومد تو
€ هه جینا بیا رسیدن
+ باشه
€ خیلی خوشگل شدی
+ ( لبخند )

رفتیم پایین که اونا روی مبل نشسته بودن رفتم و سلام کردم و اونا هم شروع کردن به حرف زدن باهم پسره اصلا نگام نمیکرد
ایش انگار من عاشق چشم ابرو شم
همونطور داشتم باخودم فکر میکردم که با صدای کانگ از افکارم درومدم
٪ بچه ها تا میزو میچینن شما برین یکم حرف بزنید ، هه جین برو به تهیونگ حیاطو نشون بده
پس اسمش تهیونگ بود
ی نگاه بهم انداخت که بلند شدم اونم بلند شد رفتیم تو حیاط
سکوت بدی که بیمون بود داشت اذیتم میکرد که اون بالاخره حرف زد
_ چرا قبول کردی
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
+ چیو
_ این ازدواجو
+ کی گفته من قبول کردم ؟ تو چرا قبول کردی ؟
وایستاد و برگشت نگام کرد
_ یعنی تو قبول نکردی ؟
+ مگه دیوونه شدم ازدواج با آدمی که حتی اسمشم نمیدونم و قبول کنم
_ واو پس برا خودشون بریدن و دوختن ( پوزخند )
به راه رفتنش ادامه داد ولی من تکون نخوردم
+ نمیتونی منصرفشون کنی ؟
_ آنی
بعدش راه افتادم پشتش
+ حداقل میتونی از خودت بگی ؟ من حتی اسمتم نمیدونم
ازین که من بودم که همش سر حرف رو باز میکردم خوشم نمیومد
_ تهیونگ. کیم تهیونگ
+ نادو ( منم ) هه جین . کانگ هه جین
_ واسم مهم نیست
ایش چرا اینقدر سرده

بالاخره اون شب گذشت و به این نتیجه رسیدن که منو تهیونگ از امروز ی جا زندگی کنیم

*فردا

وسایلمو جمع کرده بودم و از مامان خدافظی کردم و همینطور اون کانگ که زندگی مو به گند کشید

الان رسیدم خونه اون
تو حال بود داشت کتاب میخوند
+ سلام
با سر سلام کرد
+ وسایلمو کجا بزارم ؟
_ دنبالم بیا
دنبالش رفتم که در ی اتاق و باز کرد که تم دارکی داشت و من عاشق اینجور اتاقو بودم
_ اون کمد توعه و اینم کمد من
وقتی گفت کمد من برگشتم سمتش با تعجب گفتم
+ کمد تو ؟

______________________________________

هاییی
این بود پارت اول از پارت های بعد خیلی اتفاق ها قراره بیوفته 😄
ی چیزی هم درباره داستان بگم
تهیونگ 24 سالشه هه جین 20 سالشه
سوهیوک ( پسر ) و میرا ( دختر ) دوستای صمیمی هه جین هستن
و  رابطه تهیونگ و داداشش هم تو داستان میفهمین
امیدوارم خوشتون بیاد
خدافظ تا پارت بعد ♡

   ▪            زندگی اجباری           ▪Where stories live. Discover now