بعد از این که یونهی و یورا رفتن گوشیو برداشتم زنگ زدم به میرا^ مکالمه تلفنی
¤ یس
+ میرایا میایی باهم بریم خرید ؟ برای ی مهمونی باید لباس بگیرم
¤ اوکی ولی تو خوبی صدات یجوریه
+ آره خوبم
¤ خیلی خب پس ۲ ساعت دیگه میام دنبالت لوکیشن این خونه جدیده رو هم بفرست
+ باشه پس میبینمت^ پایان مکالمه
از کافه اومدم بیرون و سریع ی تاکسی گرفتم رفتم خونه
/خونه/
لباسامو عوض کردم یچیزی خوردم منتظر میرا نشستم تا بیاد
Tea pov
_ خانم لی ( سوهیون ) من امروز رودتر میرم حواست به شرکت باشه اگر چیزی شد بهم زنگ بزن
& ( سوهیون ) چشم آقای کیم خیالتون راحتاز شرکت زدم بیرون امروز نمیدونم چم شده سرم داره میترکه
/خونه/
_ آجوماا کجایی
+ آجوما حال پسرش بد شد رفت بیمارستان
ازینکه هه جین و دیدم تعجب کردم بهم گفته بود میخواد با دوستش بره خرید
دستمو کشیدم پشت گردنم و گفتم
_ واقعا پس هیچی
بعد یکم مکث ادامه دادم
_ تو مگه نمیخواستی با دوستت بری خرید
+ هوم چرا هنوز نیومده دنبالم منتظرشم
_ آ اوکی
بعدش رفتم بالا ی دوش گرفتم که شاید بهتر شم40 min later
_ هوفف چرا این سردرد تموم نمیشه شاید بهتر باشه ی مسکن از هه جین بخوام نه نه بیخیال خودم پیدا میکنم اصن شاید تا الان رفته باشه
رفتم پایین دیدم هنوز هه جین هست ولی الان داره فیلم میبینه
_ نرفتی
برگشت نگام کرد
+ میرا ماشینش خراب شد گفت یکم دیر تر میاد
فقط به ی سر تکون دادن اکتفا کردم
داشتم دنبال مسکن میگشتم توی جعبه دارو ها ولی هرچی نگاه میکردم پیدا نمیکردم کدومو بخورم
+ دنبال چی میگردی
برگشتم سمتش دیدم داره نگام میکنه بعدش پاشد اومد سمتم
+ ی ساعته توی این دنبال چی میگردی
آروم گفتم
_ مسکن
+ چی
_ م س ک ن
+ آها چرا برای چی میخوای
ی پوفی کردم و با بی حوصلگی جواب دادم
_ سرم درد میکنه
یدور دارو هارو نگاه کرد بعدش ی دارو آورد بیرون بهم داد
+ بیا استامینوفن کارتو راه میندازه
ازش دارو رو گرفتم
_ مرسی
+ ( لبخند ) خواهش میکنم
بعدش گوشیش زنگ خورد مثل اینکه دوستش بود
چند تا سوال ازم کرد و رفت
بعد از این که مسکن رو خوردم یکم خوابیدم30 min later
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم نگاه کردم کیه
Clerk Lee
_یعنی چی شده^ شروع مکالمه
_ بله
& آقای کیم چند تا پرونده هست که باید باهاتون چک کنم
_ بزارش برای فردا که اومدم باهم چک میکنیم
& ولی خیلی مهمه
_ هوف میگی چیکار کنم ؟
& میخوایید من بیام خونتون باهم چک کنیم ؟
_ خونه ی من ؟ ممکنه نامزدم دچار سوءتفاهم بشه
& چرا ما فقط میخواییم باهم کار کنیم
_ فکر نکنید زیادی خودمونی دارید حرف میزنید با من ؟
& ببخشید آقای کیم
_ خیلی خب بیا اینجا ولی زود تموم میکنیم
& چشم ( خیلی ذوق زده )
_ دلیلی برای ذوقتون نمیبینم
YOU ARE READING
▪ زندگی اجباری ▪
Fanfictionفیکشن : زندگی اجباری نویسنده : خودم => کاپل : تهیونگ و هه جین ( boy x girl ) خلاصه داستان : هه جین دختری یتیم که خانواده پولداری او را به سرپرستی میگیرند اوایل زندگی راحت و خوبی داشت تا اینکه اتفاقاتی زندگی او را تغییر می دهد . او در گذشته اش خیل...