قلبِ افسار گسیخته {19}

504 109 22
                                    

چرا؟ همه ی سوال های توی ذهنش با این کلمه شروع میشدن چرا رفت؟ چرا نارحت شد؟ چرا به من چیزی نگفت؟ چرا تنهام گذاشت؟ چرا...چرا اونطور قشنگ منو بغل کرد و منو به بازی گرفت؟ همه ی این سوالا باعث میشد حتی ذره ای به تعجب یانگ هو که فهمید بود اون یه پسره توجه نکنه لازم هم نبود اگر جونگکوک  نمیخواست نمیگفت که از این به بعد اون مسول خدمت کردن به این قصره یا حداقل تنهاش نمیزاشت

+عالیجناب براتون لباس نو آوردم عالیجناب به من دستور دادن تا اونجایی که میتونم براتون هر چیزی میخواین فراهم کنم.

–پس میتونی بعد از صبحانه منو به حمام ببری؟.

+البته سرورم قصر عالیجناب حمام جداگانه دارن شما صبحانتون رو میل کنید من میرم تا حمام رو براتون آماده کنم.

لبخند بی جونی زد و به یانگ هو اجازه ی رفتن داد سر میز نشست و به غذا ها نگاه کرد تو این مدت به درستی غذا نخورده بود و احساس ضعف میکرد و غذا ها اونقدر خوشمزه به نظر میرسیدن که دهنش رو آب می انداخت قرار بود هر چقدر کم زندگی کنه ، خودش به خودش محبت کنه اما اگه الان جونگکوک کنارش  پشت میز نشسته بود و با غرور و ابهت همیشگیش غذا میخورد و وقتی میدید جیمین به غذاش دست نمیزنه اخمی میکرد و با صدای مردونه و گیراش بهش میغرید که باید غذاشو تا ته بخوره حتی اگه میل نداشته باشه اونوقت این سفره ی رنگین توی چشمش چندیدن برابر وسوسه انگیز تر به نظر میرسید نفس عمیقی کشید و شروع به غذا خوردن کرد داشت چیکار میکرد زندگی؟حتی از یه دقیقه بعد از خودش هم خبر نداشت و مدام به انتظار مرگ زندگی میکرد اما نمیدونست کی وقتش میرسه قبول کردن سرنوشت تلخش براش راحت بود ولی انتظار برای فرا رسیدنش سخت بود اون شاهزاده ی مهربون خسته بود و تنها خسته از بازی هایی که سرنوشت باهاش میکرد خسته از بازی های اون مردی که چند دقیقه پیش بعد از یه آغوش اعتیاد آور ترکش کرده بود چوب هاشو انداخت و به سینه اش چنگ زد (بس کن خواهش میکنم اینقدر بیچاره ام نکن داری برای کسی مهربونی میکنی که قراره تو رو از تپش بندازه ، لطفا این راه رو تنهایی برو و از جسمم نخواه که توی این راه همراهیت کنه)

+سرورم ، حمام آماده ست.

صدای یانگ هو بود که از پشت در میومد از جاش بلند شد و همراه با یانگ هو سمت حمام رفتن تا حالا قسمت های دیگه ی قصر رو ندیده بود واقعا شگفت انگیز و بزرگ بود یانگ هو که چهره ی تحسین بر انگیزش رو دید لبخندی زد

+سرورم مایلید قصر رو بهتون نشون بدم.

–خیلی مشتاقم اما ممکنه کسی منو ببینه.

+میخواید براتون از ساختارش بگم مطمعنم شگفت زده میشید.

–البته ، هر چیزی رو به سکوت ترجیح میدم.

+قصر عالیجناب جونگکوک یکی از شگفتی ها و شاهکار های خارق العاده ی معماری در چینه که ایشون شخصا رو ساختش نظارت داشتن.

slave of revenge (به بردگی انتقام)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ