شاهزاده و محافظ

382 90 7
                                    

همزمان با جاخالی دادن از شمشیری که به طرفش میومد روی یه پاش نشست و پای دیگه اش رو دراز کرد و چرخوند و لگدی به پای سرباز رو به روش زد و اونو روی زمین انداخت حتی بهش فرصت جمع و جور کردن خودش رو هم نداد ایستاد و پاشو روی قفسه ی سینه ی مرد گذاشت به جز سرباز زیر پاش که دیگه نایی برای مقاومت نداشت و ترجیح داد به زمین بچسبه سرباز های دیگه که کمی با فاصله ازشون ایستاده بودن با وحشت و صورت درمونده ای داشتن به فرماند‌‌ شون نگاه میکردن نمیدونستن مشت لگد هاش از کجا قدرت میگیرن چون انگار قرار بود همشون همینطور دردناک به زمین بخورن تا فرمانده شون کمی آروم بشه

–عالیه ، اینطوری میخواید از امپراطورتون محافظت کنید ، از مردمتون ، از سرزمینتون.... شما چه فرقی با سربازای عادی دارید.

کسی جرعت سر بالا آوردن و پاسخ دادن نداشت علاوه بر اینکه فرماندشون رو امروز آشفته تر و خشمگین تر از هر وقت دیگه ای میدیدن عملکرد ضعیفشون هم بهشون جسارت دفاع کردن از خودشون رو نمیداد کمی اونطرف طرف ولیعهد ارشد چوسان در حالی که به یکی از اون ستون ها تکیه زده بود و اون ببر وحشی رو تماشا میکرد خوب از دلیل پشت این نفس های آتشین خبر داشت مثلا همین شمشیری که به کمرش بسته شده بود اون داشت در واقع سر خودش داد میزد که نتونست جلوی شمشیر ولیعهد چوسانی مقاومت کنه فکر ناکافی بودن داشت اعتماد به نفسش رو به تمسخر میگرفت یونگی تکخنده ای به سخت گیری اون پسرک به خودش کرد اونم اوایل مسولیت پذیریش همینطور بود زودتر از معلمش خودش رو تنبیه میکرد اون از احساس وحشتناکی که به پسر محافظ دست داده با خبر بود و اینکه خودش عامل اون احساسه اذیتش میکرد

–امروز از استراحت خبری نیست تا خود شب تمرین دارید میخوام وقتی به خوابگاه برمیگردید توی جاتون از حال برید.

همه با صدای بلند اطاعت کردن و مشغول تمرین شدن و حالا تهیونگ و موند احساس مزخرفش که خودش به تنهایی باید باهاش سر و کله میزد اما شاهزاده چوسانی نمیخواست این اجازه رو بده جلو رفت و همونطور که بهش نزدیک میشد نگاهی به تمرینات سرباز ها انداخت اما نوایی برنده درست جلوی صورتش باعث شد یک لحظه وحشت زده از جاش بپره و متوقف بشه قطعا یونگی یکی از چشم هاشو از دست میداد اگه حس ششمش انقد حساس نبود چون تو چشمای وحشی اون پسر اصلا نمیدید که نوک شمشیرش رو عقب بکشه تهیونگ با مکثی که کرد شمشیرش رو پایین آورد و سر خم کرد

–بابت بی دقتیم متاسفم عالیجناب اما شما نباید انقدر بی احتیاط وسط تمرین سربازای من راه برید ، ممکنه صدمه ببینید.

صورت پوکر و تخس پسر جوون رو به روش ذره ای شبیه به یه آدم نگران نبود یونگی خندید انگار ناخواسته خیلی پسرک رو اذیت کرده برای همین بدون مقدمه چینی حرفش رو زد

+میدونم باعث شدم چه حسی داشته باشی ، من اینو نمیخوام برای همین اومدم جبران کنم قبوله؟!.

slave of revenge (به بردگی انتقام)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant