⅛ like my father

86 17 5
                                    


CHANYEOL VR:

از وقتی که جونگ کوک رفته خیلی وقت میگذره
صدای جشن همه جا رو پر کرده بود و اصلا نمیشد صدای کسی رو لای جمعیت شنید

از جام بلند شدم و بی توجه به بقیه بچه ها که جمع شده بودن و برای خودشون میخندیدن و مست بودن رفتم داخل

اومدم داخل قصر...
همه جا تاریک و ساکت بود ، همه حتی خدمتکار ها رفته بودن بیرون از قصر و محوطه قصر همه ساکت بود مثل یک جای متروکه

فقط صدای جشن بیرون از قصر اونجا می چرخید و به خاطر بسته شدن در قصر پشت سرم خیلی کم صدا میومد داخل و اکو میشد

اولین قدم رو که برداشتم صدای باز شدن در پشت قصر سرم اومد
همزمان با باز شدن برگشتم و بک رو دیدم

° کجا رفتی چان؟!

¤ دنبال کوک بگردم

° چیزی شده

نگران پرسید ؛ رایحه نگرانیش کل محیط رو پر کرد ؛ حتی خودمم داشتم استرس میگرفتم
ولی باید خودم رو کنترل کنم اینطوری بک هم میفهمه 
لبخند عادی ای زدم و خیلی خونسرد جواب دادم

¤ باید اتفاقی میفتاد؟! نه چیزی نشده فقط صدای جشن اذیتم میکنه

بک نگاه نا مطمئنی بهم کرد ؛ من برای اینکه خیالش رو راحت کنم یک لبخند کوتاهی کردم

° باشه پس من برمیگردم پیش بچه ها
فقط چان لطفا این بار، حواست باشه دردسر درست نکن وقتی مشکوک میزنی اتفاق بدی میفته

لبخند شیطانی ای کردم

¤ نگران منی ؟!

بکهیون پوزخند صدا داری زد

° من ؟! نه برام مهم نیست

بعد روش رو برگردوند و در دروازه رو باز کرد و از لای در که به زور تونست به خاطر سنگینیش بازش کنه رد شد

اینکه اعتراف کنه که دوستم داره ، یا اینکه نگرانمه خیلی براش سخته ، چرا تا الان بهش فکر نکردم
اون قبلا بهم گفته بود دوستت دارم ؟!

  سرم رو برگردوندم و به سمت طبقه بالا رفتم
استرس داشتم 
بوی عسل قوی ای پیچید ، میتونستم بزرگ شدن قرنیه های چشم هام رو احساس کنم
لویی بی قراری میکرد و مدام زوزه میکشید
میخواست کنترل رو به دست بگیره ، احساس میکنم  که یک اتفاقایی داره میفته

دستم رو به موهام کشیدم و اون ها رو عقب دادم
نفس عمیقی کشیدم‌ و سعی کردم نفس هام رو یکی در میون بکشم تا بوی اون عسل بیشتر وارد ریه هام نشه

آروم با پاهایی لرزون به سمت پله ها رفتم، با دستم میله بغلم رو گرفتم و بهش تکیه دادم

دوباره رایحه شدیدتر شد ...جونگ کوک
با احساس رایحه گل های وحشی خشکم زد

  ✖(2) A̶ N̶E̶W̶ K̶I̶N̶G̶D̶O̶M̶Where stories live. Discover now