Part 1

107 20 23
                                    

"برای اشکایی که مقصدی جز بالشتت نداشت."
***
"جونگ کوک"

صدای شیری که جوش اومده بود سکوت خونه رو می‌شکست، شیرکاکائوی داغم تنها مزه‌ی شیرین روزام بود. صبح‌ها، خیلی وقته که دیگه حس و حال قبلیش رو نداره.

روزنه‌ی کوچیک نوری که از پنجره داخل خونه‌ام اومده باید خیلی شجاع باشه که وارد اینهمه تاریکی شده؛ به طرف پرده می‌رم تا کمی بیشتر بکشمش، از شیشه‌ی غبار گرفته کامیونی که با اسباب وسیله پر شده بود رو می‌بینم.

یه آدم جدید، یه غریبه، در هر صورت بی اهمیته تا وقتی با من ارتباطی نداره. پرده رو رها می‌کنم و جرئه‌ای از شیرکاکائوم رو سر می‌‌کشم.
امروز باید کلاویه‌های خاک گرفته‌ی پیانوم رو لمس کنم و کمی تمرین کنم، زمان برای من صبر نمی‌کنه، این منم که دارم جون می‌کَنم تا بهش برسم...!

پالتوی مشکیمو روی دورس توسی رنگم پوشیدم و با برداشتن شالگردنم خونه‌ی دلگیرم رو به مقصد فروشگاه ترک کردم.
کامیونِ وسایلی که دیدم به نظر می‌رسید مال همین پسر تازه وارد روم به روم با صورتی که از سرما قرمز شده بود، باشه.
اون آسیاییه. یه کره‌ای!

من از پله ها پایین می‌اومدم و اون با کارتن های سنگین توی دستش بالا می‌رفت، دقیقا تضاد هم..
سرش رو بالا آورد و به صورتم نگاه کرد، جا خورد‌. منم جا خورده بودم ولی نه به اندازه اون...

زودتر از انتظارم خودش رو جمع کرد و به کره‌ای گفت:

_صبح...بخیر‌.

نفسم توی سینه‌ام حبس شد. صداش حس خونه می‌داد. یادم نمیاد چند وقت بود کسی با زبون مادریم بهم صبح بخیر نگفته بود.

_صبح توام بخیر.

ولی بی اهمیت زمزمه کردم و از کنارش رد شدم. از گوشه‌ی چشم دیدم لبخند کمرنگی که روی لبش نشسته بود وا رفت.
آسانسور خرابه، و اون خیلی بدبخته که دقیقا همچین موقعی اسباب‌کشی کرده...

***

وقتی با ماشینم وارد پارکینگ می‌شم، پسر آسیایی روی پله‌های سرد نشسته و خستگی در می‌کنه...
شاید بد نباشه یکم کمکش کنم...؟

اما من با خودم عهد بستم که دیگه غریبه های آشنا رو توی زندگیم راه ندم. اونم از همون غریبه‌هاست. از اونایی که باهات گرم می‌گیره و وقتی مطمئن می‌شه کاملا بهش وابسته شدی ترکت میکنه..‌.

فقط نایلون خریدامو از صندوق عقب برمی‌دارم و به طرف راه‌پله می‌رم.
سرم رو پایین می‌ندازم تا نگاهم بهش نیوفته و بهم پیله نشه، ولی بیشتر شبیه گول زدن خودمه. مثل اینکه چشمامو ببندم و باور کنم چون من نمی‌بینمش اون هم نمی‌تونه منو ببینه!

ultramarine [kookv]Where stories live. Discover now