Part 4

35 11 17
                                    

"مثل بچه‌ای که از پشت یه حصار شیشه‌ای به اسباب بازی‌ مورد علاقش نگاه میکنه، تورو همونقدر میخوامت اقیانوس بی‌کران."
***
"تهیونگ"

اسپیکر کوچک مشکی رنگم رو روشن کردم و با صدای متوسطی یکی از آهنگ های مورد علاقم رو پخش کردم. گوشیم رو به شارژ زدم و اجازه دادم برای مدتی تنها بمونه تا باطریش پر بشه.

کلاس صبحم به لطف کاری که برای استاد پیش اومده بود کنسل شده بود و من امروز قرار بود کار‌های عقب مونده‌ی این هفته‌ام رو انجام بدم.

اسپیکر رو از روی کاناپه برداشتم و داخل آشپزخونه رفتم تا کمی سر و سامونش بدم، بوی نامطلوبی از آشپزخونه به مشامم می‌رسید. به احتمال مربوط به ظرف‌هایی که چند روزی شسته نشده، بود.

هنوز خیلی از کارتن‌هارو باز نکرده بودم‌. اما خب وسایل ضروری رو چیده بودم. این خونه رو دوست داشتم. حس خوبی رو ازش می‌گرفتم.
دستکش‌های مخصوص ظرف شستن رو پوشیدم‌. چون متنفر بودم از اینکه دستم به اون غذا‌های باقی مونده‌ی توی بشقاب برخورد کنه.

آشغال‌ِ ظرف‌هارو توی سبد‌ِ سینک انداختم و با یه آبکشی جزئی اون‌هارو داخل ماشین ظرفشویی چیدم.
و وقتی پر شد با ریختن پودر شوینده‌اش، روشنش کردم. داخل سینک مواد شوینده‌ ریختم و با اسکاچ مشغول پاک کردنش شدم، چون با این بوی بدی که شنیده بودم عمرا دلم با یه شستشوی معمولی راضی می‌شد.

با اینکه زمستون بود پنجره رو باز کردم چون بوی اون موا شوینده باعث می‌شد نتونم به خوبی نفس بکشم.
آشپزخونه رو طی کشیدم و روی کابینت‌هارو با دستمال پاک کردم.

با احتیاط در حالی که مواظب بودم سر نخورم از آشپزخونه خارج شدم و به سمت اتاق خوابم رفتم تا کوه لباس‌های کثیفم رو هم بیارم و داخل ماشین‌لباسشویی بندازم. خوشحالم که حداقل تکنولوژی اونقدری پیشرفت کرده که نیاز نباشه لباس‌ها و ظرف‌هامو بشورم.

از پشت اون‌همه لباس که توی دستم بود به سختی جلوم رو می‌دیدم، کورکورانه به سمت آشپزخونه قدم برداشتم و بعد لباس های تیره و روشنم رو جدا کردم و داخل ماشین‌لباس‌شویی انداختم.

اسپیکرم هنوز داشت آهنگ پخش می‌کرد. خاموشش کردم و به سمت اتاق‌خوابم رفتم خونه خیلی خالی بود. فکر کنم همین‌روزا برم و چند تا گلدون گل بگیرم، رنگ سبز گل‌ها به تم عسلی و سفید خونه‌ام میومد و کمی از این حالت بی‌روح خارجش می‌کرد.

کف اتاق رو یه قالیچه‌‌ی آجری انداخته بودم و بقیه با پارکت عسلی رنگ پر شده بود.
اتاق خوابم و پذیرایی رو جارو زدم و بعد از مرتب کردن روتختی همه‌ی کار‌ها تموم شد.

با صدای آهنگ لباسشویی که نشون می‌داد کارش تموم شده دوباره با سبد توی دستم به سمت آشپزخونه رفتم تا لباسارو روی بند پهن کنم.
توی بالکن عطر غلیظ سیگارِ کاپیتان بلک پیچیده بود، ابرو‌هام رو توی هم گره زدم. این عطر تلخ از بالکن بالایی نشات می‌گرفت. که یعنی از بالکن جئون!

ultramarine [kookv]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang