Part 3

265 50 5
                                    

های هاییی
یه معذرت خواهی به همتون بدهکارم بعد از دوماه فکر کنم قراره آپ کنم..
فقط میخوام بدونین شرایط خیلی بدی پی اومد و من نتونستم آپ کنم..
خودتون بیشتر اطلاع دارین..مدرسه و اینا..
به هرحال امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد قشنگا💜

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

با صدای الارم ساعتش به زور چشماشو باز کرد و با برخورد نور افتاب بهش به سرعت دوباره چشماشو بست. اخه کی پرده رو کشیده بود؟
طبق معمول، مادرش‌.

دلش میخواست بازم بخوابه مخصوصا با خواب رویایی که دیده بود. درحالی که توی سالن بزرگی بود پیانو مینواخت و همه براش دست میزدن. خلسه ی دوست داشتنی و واقعا رویایی بود.

به زور از تخت بلند شد و زیر چشمی به ساعت دیجیتالی که ساعت ۶ صبح رو نشون میداد نگاه کرد. به سرعت وارد حمام شد و بعد حمام مختصری و پوشیدن فرم مدرسه و سشوار کشیدن موهای بلوندش، کفش های جردنشو پوشید، کیفش و توی دستاش گرفت و از اتاقش بیرون زد.
دلش میخواست بدون دیدن پدر و مادرش فرار کنه بره ولی متاسفانه نمیشد.

پدرش درحالی که روی صندلی سلطنتیش نشسته بود و میز پر از غذاهای جور واجور بود روزنامه میخوند و با حرفش فلیکس رو متوقف کرد.

"بیا و غذات و بخور فلیکس"

پسر به زور با چهره ای که نارضایتی ازش می بارید سر صندلی کنار پدرش نشست و به سفره نگاهی انداخت.

"ولی دیرم میشه پدر، تو مدرسه میخوردم"

پدرش مقداری از قهوه اش نوشید و بدون‌گرفتن نگاهش از روزنامه پاسخ پسرش و داد.

"چند بار باید قوانین این خونه رو برات بازگو کنم؟هر سه وعده ی غذاییت و میای و کنار خانواده ات میخوری. فهمیدی؟ امروزم به قدر کافی دیر کردی و دنیلا مجبور شد خیلی صبر کنه . میدونی امروز روز اولی که پا به مدرسه ی جدید میذاره نباید تنهاش بذاری، الانم تو ماشینه. سریع صبحونه ات و بخور و برو پیشش"

باید میفهمید، بازم دنیلا. مشکل اصلی همین بود.

پوزخند بی صدایی زد و تنها به خوردن مقداری لیوان آب پرتقالش اکتفا کرد.

"مامان کجاست؟"

پدرش که بالاخره رضایت داد روزنامه رو پایین بذاره رو به چهره ی درهم پسرش کرد‌

"رفت بیمارستان"

فلیکس هوم آرومی گفت و بعد خوردن یه لقمه از پدرش به سرعت خداحافظی کرد تا از فضای تنگ و خفه کننده خونه به اون بزرگی بیرون بیاد.

با دیدن ماشین شخصیشون نفس عمیقی کشید و در باز کرد و کنار خواهر کوچیکترش نشست.

"صبح بخیر اوپا"

دنیلا درحالی که تو آینه ی کوچیک توی دستش موهاش و درست میکرد، گفت و برای هزارمین بار خودشو چک کرد.

GeniusWhere stories live. Discover now