ووت یادتون نره!
"خب ما یه دختر داریم و یه پسر"
"هورااا"
جیمین مثل بچه ها پرید و مامانمو بغل کرد واقعا خانواده ام نرمال نیستن اما باز خوبه خوشحالیم_مامان من میترسم
"کوکی باز این فیلم های زایمان رو دیدی یادته که دکتر چی گفت سزارین به دنیا میان"
_ولی گفت ممکنه دردم بگیره بعد اونطور...
"نه مطمئن باش هیچی نمیشه"بعد از عمل طبیعی سختی که انجام داده بود مشغول شیر دادن به دخترش بود بجز لب و پوستشون همه چیزشون شبیه تهیونگ بود حتی خالی که زیر چشم دخترش بود و خالی که زیر بینی پسرش بود
"اسماشون رو چیمیزاری؟"
_هانی و تهگوگ
اینا اسم بچه های آیندشون بودن تهیونگ دوست داشت دختر داشته باشن و اسمش هانی باشه به این افکارش لبخندی زد
"خدایا خیلی خوشگلن"
مامانش گفت
"درد نداری پسرم"
_یکم پائین تنم درد میکنه
"طبیعیه..."
دوقلو ها
"نوازدی"
هانی
"2"چند ماه گذشت و کوک هیچ مشکلی نداشت اون دوتا فرشته داشت و خیلی مراقبشون بود خونه پر از اسباب بازی و وسایل محافظتی بود
_مامانننن استخر توپ اونم وسط خونه؟؟؟
"چیه مگه بچه ها باید بازی کنن"
_مامان بچه هام خیلی کوچولوئن آخه
کانگ و هیونا خیلی به جونگکوک و نوه هاشون میرسیدن و هر روز وسیله ی جدید میخرید واسشون.4 سال بعد
ESTÁS LEYENDO
DESTINED LOVE ||VK[complete]
Fanficنمیتونیم رحم رو خارج کنیم! _چرا؟ بچه توی رحمه! _چ..چی اما بچه ی من مرده! ______________________ MINI Fiction of Vkook Couple:Vkook,yoonmin (little) Ganer:Mpreg,Smut,Romance,Angst Start:1400,8,6 End:1400,8,10:) [پایان یافته] (پارت ها طولانین) _اون دو...