تهیون صداشو صاف کرد و لبخندی زد:«در حقیقت اون فقط یه جور خاطرهی قشنگه شاید زیبا باشه ولی نه برای من،فقط توقع نداشتم اینجا ببینمش»
بومگیو سرشو تکون داد و دفترشو از تو کیفش دراورد:«این چیزی نیست که بهم مربوط باشه مجبور نیستی توضیح بدی»
تهیون دستشو روی دستش که روی میز بود گذاشت و اروم فشردش:«دلم نمیخواد برات سوتفاهم پیش بیاد بومگیو پس تا وقتی به یه ثبات نرسم و چیزی بهت نگم تمام سعیمو میکنم تا افکار غلط برات به وجود نیارم»
بومگیو نگاهشو بالا اورد و روی یقهی باز تهیون نگه داشت:«منظورتو نمیفهمم»
تهیون با قرار گرفتن ماگ های بزرگ روی میز صبری کرد و بعد رفتن پسر با صدای ارومی گفت:«هنوز نمیتونم چیزی بگم چون مطمئن نیستم،گفتی مشکلت کدوم درس بود؟»
بومگیو لبخندی زد و دفترشو بست:«عام..خب..همهی درسا..در واقع تنها چیزی که از این زبون میدونم حروف الفباشه!»
تهیون تکخند ناباوری زد و تکیه داد:«جدی که نیستی؟»
-کاملا جدیم
تهیون نفسشو بیرون داد و موهاشو عقب زد:«خیلی خب..خیلی خب..هیچ اشکالی نداره فعلا بیا درسایی که برای امتحانت میادو مرور کنیم».
______________-بسه سونو برو روی مبل بشین مطمئنم شیرکاکائوت هم خسته شده!.
این صدای سونگهونی بود که چند دقیقه تلاش بی وقفه سونو رو برای نشستن روی اپن دیده بود و الان خسته شده بود.
بالاخره سونو تونست و خودشو کشید بالا و روی اپن نشست اما لحظهای که خواست جای خودشو محکم کنه دستش به ماگ کنارش خورد و و صدای گوشخراش شکستنش سونو رو توی شک فرو برد.
سونگهون اروم بهش نزدیک شد و تیکه های بزرگی که قابل دیدن بود رو از روی زمین برداشت و بعد سونو رو از کمرش گرفت و تقریبا بغلش کرد و جسم لرزونشو تا کاناپه حمل کرد و بعد از نشستن،سونو رو روی پاهاش نشوند:«بهت نگفتم شیرکاکائوت خسته شد؟دیدی اخرش خودکشی کرد؟»
و بعد خندید.
سونو متعجب به خندهی سونگهون که عصبی به نظر نمیرسید نگاه کرد،احساس میکرد اروم گرفته.
سونگهون صورت کوچیکشو بین دستاش گرفت و بوسه سبکی روی بینیش گذاشت،
بعدش گونه هاش بودن که با لباش نوازش شدن
و در اخر بوسه عمیقی روی پیشونیش گذاشت:«تو خیلی شیرینی پسر»
احساس میکرد دیگه سردش نیست،انگار که دیگه چیزی نبود تا استرسی بهش بده یا اذیتش کنه.
ولی نمیتونست درک کنه،
وقتی سرش توی سینهی سونگهون فرو رفت ترسید،
اما اینبار از سونگهون نه از خودش که قرار بود با افکار بی سر و تهش تنها بشه.
سونگهون براش خیلی عجیب بود،انگار هر لحظه داشت با یک فرد تازه صحبت میکرد که فقط ظاهری شبیه به سونگهون داشت.
نمیخواست با سوالایی که خودشم نمیدونست چطور قابل فهم بیانشون کنه ارامش نسبی بینشونو خراب کنه.
سونگهون کسی بود که اول بعد سکوت غیر عادیشون شروع کرد به صحبت:«معمولا در طول روزت چیکار میکنی؟»
سونو سرشو بلند کرد و نگاهشو به بالا داد و شونه هاشو بالا انداخت:«خب..نمیدونم من بیدار میشم،یه چی میخورم و میرم مدرسه و میام و یه جی میخورم و بعد با بومگیو وقت میگذرونم و باز یه چی میخورم و بعد احتمالا موسیقی گوش بدم یا درس بخونم و بعدش..»
سونگهون دستشو جلو دهن سونو نگه داشت:«بعدشم یه چیزی میخوری میخوابی نه؟»
سونو سرشو به دو طرف تکون داد:«یه چیزی که میخورم ولی نمیخوابم احتمالا با بومگیو فیلم ببینیم یا یه وقتایی میریم توی پارک نوشیدنی میخوریم بعدش دوباره یه چیزی میخورم بعد میخوابم»
سونگهون سرشو تکون داد و با رسیدن به بخش اخر حرف سونو اخم ریزی بین ابروهاش جا گرفت:«منظورت از نوشیدنی الکله؟»
سونو سرشو تکون داد:«نه دقیقا،یعنی نه همیشه بیشتر نوشیدنی گندم و لیمو رو ترجیح میدیم ولی خب یه چندباری هم الکل نوشیدیم ولی خب هیچکدوممون ازش لذت نمیبریم»
-فکر میکردم خانواده هاتون سختگیرن بعد میزارن شبا برید توی پارک و الکل بنوشید؟.
سونو لباشو جلو داد:«بداخلاقی نکن سونگهون،پارکی که ازش صحبت میکنیم روبهروی خونهی ماست و خب خانوادهی روشنفکری نسبت به الکل داریم به علاوه خیلیم دیروقت نیست حتی به نیمهشب هم نمیرسه گاهی اوقات»
سونگهون سرشو تکون داد و نگاهشو ازش گرفت:«بد اخلاقی نمیکنم اصن به من مربوط نیست که توضیح میدی»
سونو خودشو روی پاهای سونگهون جلوتر کشید،بهش نزدیکتر شد و دستاشو دور گردنش حلقه کرد:«البته که بهت مربوطه هیونگ،تو دوستپسرمی..نیستی؟»
سونگهون نگاهشو روی گردن سونو نگه داشت:«هستم»
بدون اینکه چیز دیگهای بگه سرش داخل گردن سونو رفت و بعد بوسهی ارومی روی گردنش قسمتی از گردنش رو بین لباش گرفت و مک محکمی بهش زد و شروع به مارک کردن قسمت های مختلفی از گردنش شد.
سونو دلش میخواست پسش بزنه ولی حس عجیب و خوبی که داشت بهش اجازه نمیداد سونگهونو عقب بزنه،ناخوداگاه صدای ناله مانندی از دهنش خارج شد که سونگهون ازش جدا شد و با نیشخند بهش خیره شد.
ولی سونو که انگار به خودش اومده بود دستشو روی جای مارک سونگهون گذاشت و از جاش پرید و به دنبال اینه وارد اتاق سونگهون شد.
با دیدن مارک قرمز رنگ و نسبتا بزرگی که روی گردنش بود و کبودی های کوچیکتر ترس که اطرافش بود و با صدای بلندی سونگهون صدا زد و با دیدنش کنار در و سمتش رفت و محکم لباسشو بین دستاش گرفت:«سونگهون..من الان درمورد این به مامان چی بگم؟»
-فکر کردم گفتی مامانت با گرایشت مشکلی نداره.
سونگهون ضربهی ارومی توی سرش زد و دوباره لباسشو گرفت:«ولی این به این معنی نیست که با سکس کردنمم تو این سن مشکلی نداره»
سونگهون لباشو جلو داد و قیافهی مظلومی به خودت گرفت:«ولی من فقط مارکت کردم سونو..انقد بدجنس نباش»
سونو جشمای ریز شدشو به سونگهون داد و دستشو اورد بالا تا ضربهی دیگهای بهش بزنه:«الان فکر کردی مامانم باورش میشه؟این خیلی ناجوره»
سونگهون شونه هاشو بالا انداخت:«به من چه،میخواستی گردنتو تو چشمم نزاری»
سونو دوباره ضربهای به سرش زد:«بهم کرم پودر بده سونگهون و بعدش از جلو چشمام دور شو تا خودکارمو توی گردنت فرو نکردم»
سونگهون خندید و بعد برداشتن کرم پودر از توی دراور قبل دادنش به سونو گفت:«راست میگن حتی قاتلای سریالم اشنای کسی هستن میتونی برای تجزیه جنازههات از هید..»
قبل اینکه حرفشو کامل کنه سونو کرم پودرو ازش گرفت و بعد از اتاق بیرونش کرد.
_____________هی لیلیومهای زیبای من،جرمی هستم!
طبق معمول برای لیت متاسفمTT..
هاه مراقب خودتون باشید و سالم بمونید
شب/روز خوبی داشته باشید.
YOU ARE READING
Clock Alarm.
Teen Fiction࣪˖𓏲𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚:𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦,𝘴𝘤𝘩𝘰𝘰𝘭 𝘭𝘪𝘧𝘦,𝘴𝘮𝘶𝘵 ࣪˖𓏲𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚:𝘵𝘢𝘦𝘨𝘺𝘶"𝘛𝘟𝘛"-𝘴𝘶𝘯𝘴𝘶𝘯"𝘦𝘯𝘩𝘺𝘱𝘦𝘯" "وجود خودش رو کنار اون پسر فراموش میکرد میدونست قراره شکسته بشه و با تمام وجودش اون شکستن رو میخواست."