𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 28

174 14 5
                                    

دوباره مقابل همون اینه بود و ایندفعه با ذوق خاصی به زبانش نگاه میکرد و دوباره صدای مادرش به گوش رسید که داشت توصیه های هلن رو درمورد مراقبت از پیرسینگش بازگو میکرد‌.
دوروز از پیرسینگش گذشته بود و دوروز بود که مدرسه نرفته بود و بجاش با مادرش وقت گذرونده بود.
حس زیبایی عجیبی که فقط بخاطر فلز روی زبونش داشت خیلی خوشحالش میکرد .
این چند روز رو با کسی صحبت نکرد تا همین ظهر که سونگهون بالاخره بهش پیام داده بود.
دوباره پیم که سونگهون چندساعت پیش بهش داده بود رو نگاه کرد و با دیدن زمانی که برای قرارشون گذاشته بود متوجه شد فقط بیست دقیقه برای رسیدن به خونش وقت داره و احتمالا دوباره قراره دیر کنه.
بعد بوسیدن مادرش همونطور که کفشاشو میپوشید از خونه خارج شد و با دویدن سعی کرد سرعتش رو بیشتر کنه.

بعد پنج دقیقه انتظار برای تاکسی با کلافگی مسیر نسبتا کوتاه رو تا خونه سونگهون دوید‌ه بود و حالا درحالی که نفس نفس میزد منتظر بود تا دوست‌پسرش درو براش باز کنه‌.
با دیدن سونگهون ناگهان دلتنگی عجیبی رو حس کرد و خودش رو تو بغلش انداخت‌ که توسط پسر پس زده شد.
متعجب نگاهشو به سونگهون داد و اولین چیزی که ازپسر نصیبش شد تودهنی محکمی بود که باعث شد لبش که از قبل خودش داغونش کرده بود شروع به خونریزی کنه‌ و بعد موهاش بود که توی دستاش پیچیده شد و بیرحمانه دنبالش کشیده شد و توی اتاق روی زمین افتاد.
-س..سونگهون تو چه مرگته؟
تو دهنی دوم رو بخاطر انتخاب کلمات اشتباه خورد.
زبونش که از قبل درد خفیفی داشت حالا بیشتر درد گرفته بود و کم کم اشک هاش صورتشو خیس کردن‌.
با درد کشیده شدن تار های موهاش سرشو به اجبار بالا گرفت
-چطوری جرئت میکنی انقدر راحت خودتو گم و گور کنی و حتی جواب تماس هامو ندی؟
فریاد سونگهون فقط باعث شد گریه‌ش شدت بگیره و چشماشو ببنده.
توی ذهنش میخواست خودشو با اینکه "اون فقط نگران شده" اروم کنه ولی نمیتونست‌.
-برای چی جواب تماسام رو ندادی؟
سونو دنبال دروغ مناسب میگشت ولی لحظه‌ای با خودش فکر کرد چرا باید دروغ بگه؟
نگاهشو به چشمای سونگهون داد و با صدای قاطع اما ارومی گفت:"فقط دلم نخواست که جوابتو بدم"
سونگهون موهاشو رها کرد و ایستاد.
تکخندی که زد فقط استرس سونو رو بیشتر کرد‌‌‌.
به سختی از جاش بلند شد خون کنار لبش رو پاک کرد‌.
-منم یوقتایی برام پیش میاد که حالم خوب نباشه و بخوا-
-اون دیگه چه کوفتی بود؟
سونگهون با نگاه گیجی ازش پرسید.
انعکاس نور باعث برق زدن پیرسینگش شده بود و مثل اینکه قبل اینکه بخواد بهش بگه خودش متوجه شده بود و این از نظر سونو به هیچ وجه جلوه ‌ی خوبی نداشت.
-بدون اینکه به من بگی پیرسینگ زدی؟
لحن سونگهون ناخوانا بود و سونو نمیتونست متوجه احساس خاصی بشه‌.
-این چیزی نبود که بخوام ازت اجازشو بگیرم.
سونگهون صورتشو بین دستش فشرد و از بین لب های نیمه بازش به پیرسینگی که روی زبونش بود خیره شد.
نمیتونست به خودش دروغ بگه،واقعا وجود اون روی زبون صورتی رنگش تحریکش میکرد ولی عصبانیتی که از رفتار اخیر سونو داشت بیشتر از شهوتش بود.
-من منظورم این نبود هی..میدونستی شبیه به جنده ها شدی؟
سونو حتی نمیدونست چی باید بگه و فقط دهنش مثل ماهی باز و بسته میشد.
-چطور..چطور میتونی اینطور باهام صحبت کنی؟
اشکاش دوباره سرازیر شده بودن .
با اینکه خودشو نمیدید حس میکرد که چقدر منزجر کننده به نظر میرسه و از این متنفر بود.
انقدر محکم سعی داشت با کشیدن دستاش روی صورتش اشکاش رو پاک کنه که صورتش درد گرفته بود.
-تو میدونی سونو..خوب میدونی از چی متنفرم و دقیقا همونکار هارو انجام میدی،واقعا توقع داری چیکار کنم؟
دستشو نوازش وار روی صورت سونو کشید و باعث لرزش ناشی از ترس پسر شد.
-نکنه توقع داری ببوسمت و ازت بابت عصبی کردنم تشکر کنم؟
عقب رفت و روی تخت نشست‌.
-میدونی که هیچوقت دلم نمیخواد بهت اسیب بزنم،تو خودتی که باعث میشی اینکارو بکنم!
همونطور که با دستای لرزون اشکاشو پاک میکرد رو زمین مقابل سونگهون نشست.
هیچوقت بی پناه‌ و درمونده تر از حالا به نظر نرسیده بود.
-من سعی نمیکنم عصبیت کنم و هیچوقت دلم نمیخواد بهت اسیب بزنم.
سرشو پایین انداخت و بینیشو بالا کشید‌.
-هیچوقت نمیتونم بهت اسیب بزنم،متوجهش میشی؟ادم نمیتونه به کسی که دوستش داره اسیب بزنه‌.
-اوه حالا داری احساسات منو زیر سوال میبری؟
سونو سرشو بالا اورد و با حرص اشکاش که بدون کنترل صورتشو خیس میکردن رو پاک کرد.
-تو هیچوقت حرفی از احساسات نزدی و درواقع هیچ حسی از طرف تو به من وجود نداره،فقط نمیفهمم چرا باهام موندی.
موهاشو عقب داد و سرشو توی دستاش گرفت‌.
-تو فقط یکیو میخوای که عصبانیتت رو باهاش تخلیه کنی؟
سونگهون گیج شده بود.
میدونست رفتاراش عادی نیست ولی نمیدونست تا این حد روی سونو تاثیر میزاره‌.
کنارش نشست با دستاش صورت سونو رو قاب گرفت‌.
-این حرفا از کجا میان سونو؟چی تورو اینطور کرده؟
سونو از جاش بلند شد و تو صورتش خم شد.
-تو باعث میشی این احساساتو داشته باشم،یه نگاه به رابطمون بکن،اصلا نرمال نیست سونگهون ما اصلا نرمال نیستیم.
سونگهون کم کم تونست حس کنه مشکل کجاست‌.
-تو مطمئنی؟
وقتی نگاه گیج سونو دید دستاشو گرفت و ادامه داد.
-مطمئنی که دلت میخواد یه رابطه مثل اونا داشته باشیم؟واقعا حوصلت سر نمیره؟
اخم های سونو از روی گیجی رو هم رفته بود.
-چی داری میگی؟حوصلم سر بره؟
سونگهون شونه هاشو بالا انداخت .
-من از روابط نرمال واقعا لذت نمی‌برم سونو،اگه میخواستی اون نوع از رابطه رو داشته باشی نباید ادامه میدادی و برای الان هم مجبور نیستی ادامه بدی.
قبل اینکه سونو ادامه بده بلند شد و همین باعث شد سونو کمی ازش فاصله بگیره.
-الان لازم نیست جواب بدی،من نمیتونم نرمال باشم سونو و تو باید خوب بهش فکر کنی‌.
-و..ولی من دوستت دارم،دلم نمیخواد ازت جدا شم.
سونگهون احساسات ضد و نقیضی داشت.
میدونست سونو رو دوست داره و میدونست که خودش و خواسته هاش رو بیشتر دوست داره.
اون هنوز تو موقعیتی نبود که سونو رو به خواسته‌هاش ترجیح بده ولی نمیخواست سونو رو از دست بده.
-منم همینطور..منم دوستت دارم ولی تو میگی دارم بهت اسیب میزنم.
اخرین چیزی که به ذهنش رسید گیج کردن سونو بود.
-اه سونو باور کن من دلم نمیخواد از دستت بدم ولی تو میگی باید چیکار کنم؟
سونو حس میکرد دوباره میخواد گریه کنه .
خودشو تو بغل سونگهون انداخت و دستاشو محکم دور کمرش حلقه کرد‌.
-بیا فراموشش کنیم،هرچیزی که گفتمو فراموش کن دیگه نمیزارم این اتفاق بیوفته،من دیگه عصبیت نمیکنم.
سونو نمیفهمید که مشکل خودش نیست ولی میخواست به خودش تلقین کنه که اینطوره تا بتونه درستش کنه‌.
اون دیگه نمیخواست به قسمت های تاریک رابطشون نگاه کنه،تنها چیزی که ذهنش رو پر کرده بود حس و زاویه‌ دید عجیب و خوشایندی بود که وقتی کنار سونگهون بود،داشت.
وقتی کنار اون بود انقدر حالش خوب بود که حتی حس نمیکرد واقعی باشه،اطرافش و هرچیزی که جلوی چشمش بود رو حس نمیکرد.
تنها چیزی که میتونست حس کنه حضور پسر کنارش و لمس هاش بود.

Clock Alarm.Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ