𝘊𝘩𝘢𝘱𝘵𝘦𝘳 8

243 55 26
                                    

با صدای الارم نا‌شناسی کلافه از بین چشماش تونست اتاق سونو رو انالیز کنه،توی جاش نشست و همونطور که با یه دستش چشماشو میمالید با اون یکی دستش ضربه های نسبتا محکمی حواله کمر سونو میکرد‌.
سونو مچ دستشو به سختی گرفت و با صدایی وه بخاطر فرو کردن سرش توی بالش خفه به نظر میرسید
ازش خواست تمومش کنه.
اما چند لحظه بعد خودشم بخاطر صدای ازاردهنده‌ی
الارمش بلند شد و با دیدن گوشیش روی دراور
با خشمی که به شدت راه رفتنشو کیوت کرده بود
سمت میز رفت اما با دیدن تایتل الارمش فریز شد‌:«بومگیو،میدونی امروز سه شنبست و ما باید بریم مدرسه؟»
بومگیو که هنوز به شدت توی دنیای خوابش بود سرشو تکون داد و دوباره سرجاش برگشت‌‌
سونو به خودش و موهاش که تقریبا روی اسمون بود نگاه کرد و ترسیده سمت حمومش رفت اما نگاهشو به بومگیویی داد که موهاش وضعیتی بهتر از مال خودش نداشت،ناچار از بازوش گرفت و بدون توجه به نق زدناش تا حموم عملا کشیدش و بعد روی زمین حموم دقیقا زیر دوش انداختش روی زمین‌.
بومگیو چشماشو به سختی کامل باز کرد و نگاهشو به سونویی که دیگه چیزی به جز باکسرش تنش نبود داد:«داری چیکار میکنی،چرا تو حمومیم»
سونو با چشمای ریز شدش همونطور که دوشو روی سر بومگیو باز کرده بود گفت:«شاید چون باید تا کمتر از یک ساعت دیگه توی مدرسه باشیم و شبیه هیولاهای تبعید شده هستیم»
لومگیو با خیس شدن لباساش بالاخره از جاش بلند شد و لباساشو دراورد:«فک میکردم امروز نباید برم مدرسه،برای چی؟»
سونو شونه هاشو بالا انداخت و زیر دوش رفت:«مطمئن نیستم اما منم همین حسو داشتم‌»
بومگیو سمتش رفت و دستاشو دور کمر باریکش حلقه کرد و چونشو روی شونه‌ی خیسش گذاشت‌:«اگه فک کردی دیشبو یادم رفته کاملا اشتباه میکنی،و اگه فک کردی نمیتونم به سونگهون سونبه بگم حتی بیشتر اشتباه کردی،پس به نفعته اذیتم نکنی»
سونو برگشت سمت گیوم و یکم از شامپو سبز رنگشو
روی سرش ریخت و شروع به شستن موهاش کرد:«نمیدونم چیشد فک کردی قراره خجالت بکشم اگه بهش بگی اما هاها احتمالا وقتی بهش بگی توی نزدیک ترین مکان خلوت اونجا باهاش سکس کنم‌»
بومگیو همونطور که چشماشو محکم رو هم فشار میداد اخم ریزی کرد:«منظورتو نمیفهمم منطقی نیست»
سونو نفسشو فوت کرد و بدن گیومو به خودش نزدیک تر کرد تا اب بیشتری روی سرش بریزه و مشغول اب کشی موهاش شد‌.

___________

علاوه بر کیف نسبتا سنگین خودش کیف بومگیو‌ام توی دستای تپل و کوچیکش بود و احساس میکرد دیگه نمیتونه تحمل بکنه و میخواست بی توجه به موقعیتش کیفارو ول کنه اما قبل از انجامش اون سنگینی ازاردهنده از روی دستاش برداشته شد.
وقتی برگشت سونگهون رو با لبخند درخشانش دید‌.
لبخند بزرگی زد و خودشو توی بغلش انداخت و از گردنش تقریبا اویزون شد‌.
سونگهون خندید و دست ازادشو روی موهای سونو کشید و یکم عقب رفت‌:«برای چی اینا انقدر سنگینن»
سونو شونه هاشو بالا انداختو دستاشو پشتش قایم کرد:«چیزایی که همیشه هس-»
نگاهش روی لبای سونگهون موند،ناخوداگاه فکرش سمت خواب دیشبش رفت‌.
نفس عمیقی کشید و ضربه ارومی توی گونه های احتمالا سرخش زد‌.
سونگهون اروم خندید جلوتر از سونو سمت سالن رفت:«داشتم فکر میکردم شاید شیرکاکائوتو با خودت اوردی تا از روی بدن سونبه امتحانش کنی»
سونو مشتشو بالا اورد اروم کوبید روی کمر سونگهون:«یااا سونبه تو میدونی جدی نبودم»
سونگهون شونه هاشو بالا انداخت بعد اینکه وارد کلاسشون شد کیفارو روی اولین میزی که دید انداخت
و نگاهشو به سونویی که بین در کلاس ایستاده بود داد:«من فکر نمیکردم جدی نباشم یعنی خب اینطور به نظر نمیرسید»
سونو خواست چیزی بگه که یهو بومگیو با صدایی که ذوقشو کاملا نشون میداد وارد کلاس شد و کنارش وایستاد:«سونو مامانت گفت میتونیم امروز ناهارو بیرون بخوریم گفت حتی میتونیم از محلتون خارج بشیم»
سونو با چشمای گرد شده حواسشو به بومگیو داد:«جدی میگی؟منو تو؟تنهایی اونم خارج از محلمون بریم رستوران؟»
بومگیو سرشو تکون داد و بعد برگشت سمت سونگهون و لبخندی بهش زد‌.
شاید این مورد برای پسرای همسن یا حتی کوچیک‌تر از اونا خیلی پیش پا افتاده باشه ولی اون دوتا مادرای به شدت نگران و سختگیری داشتن و ورود و خروجشون به شدت محدود بود‌.
سونگهون که یجورایی از ذوق اونا تعجب کرد خواست از کلاس خارج بشه قبلش دستشو روی موهای بومگیو کشید و ازشون خداحافظی کرد‌.
اما سونو که هر لحظه توقع داشت دست سونبه‌ی مورد علاقش موهای اونم لمس کنن با اخم ریزی دنبال سونگهون راه افتاد و با کشیدن پیرهنش اونو متوجه خودش کرد‌.
قبل اینکه سونگهون چیزی بگه سونو دستشو گرفت و روی موهای خودش گذاشت:«سر سونو رو هم نوازش کن سونبه»
سونگهون تکخند ناباوری زد و یکم خم شد تو صورت سونو:«جدی الان اومدی دنبالم و مثل یه پاپی حسود میخوای سرتو ناز کنم؟»
سونو مظلومانه سرشو تکون داد:«تو باید به سونو توجه کنی نه گیوم سونو تورو دوست داره گیومی تورو دوست نداره»
سونگهون نوک انگشتشو روی گونه‌ی سونو کشید:«گیومی منو دوست نداره؟»
سونو سرشو به دو طرف تکون داد و دستاشو طبق عادت پشتش برد:«اون جز تهیون سونبه علاقه‌ای به کسی نداره،البته این خیلی تابلوعه متوجهش نشده بودی؟»
سونگهون که از رفتارای ضایع اون دوتا میتونست به وضوح متوجه علاقشون به خودشون بشه سرشو به نشونه تفهیم تکون داد.
اما کمی بعد دستشو بالا اورد و روی موهای سونو گذاشت،سونو لبخند بزرگی زد که با حرکت بعدی سونگهون صورتش از درد تقریبا جمع شد‌.
سونگهون تارهای لطیف موی سونو رو توی مشتش گرفته بودو داشت در حدی میکشید که خودشم احساس میکرد یه عالمه از موهای سونو از سرش جدا شدن.
با دست دیگش سر سونو رو بالا اورد و مستقیم توی چشماش خیره شد:«میدونی سونو،سونبه ترجیح میده اینکارو با موهای قشنگت بکنه اینطوری..»
مکثی کرد و چهره متفکری به خودش گرفت:«اینطوری بیشتر خوشش میاد‌‌»
و با وارد شدن شخصی توی راهرو موهاشو ول کرد و سونوی به شدت متعجبو وسط سالن تنها گذاشت.
سونو احمق نبود و برای اولین بار گیج نمیزد میتونست بفهمه چرا سونبه‌ش این حرکتو ترجیح میده‌،اما بازم نمیتونست بدون اینکه به بومگیو چیزی رو بگه برای خودش تصوراتشو رشد بده‌.

__________

هی لیلیوم کوچولو‌ها،جرمی هستم‌.
در حقیقت چیزی برای گفتن وجود نداره
امیدوارم ازش خسته نشید‌.
مراقب خودتون باشید و سالم بمونید‌.
شب/روز خوبی داشته باشید‌.

Clock Alarm.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora