سونو نگاهشو به بومگیویی داد که بیخیال پزر های روی نارنگیش رو میکند داد و ضربه ارومی پشت سرش زد:«اصن عین خیالت هست که من چقد احساس بدی دارم؟»
بومگیو نارگیش رو دو قسمت کرد و یکیش رو گذاشت جلوش:«میشه گفت نه چون تاحالا جای تو نبودم و درکم نمیکنم ولی خب من کنارتم پس نترس»
سونو از جاش بلند شد و روی میز جلوی بومگیو نشست:«سونگهون بیشتر از هیسونگ ترسناکه،تو نباید اونطور بهش میگفتی»
بومگیو اخم ریزی بین ابرو هاش جا گرفت:«اون موقع دقیقا چطور میخواستی از دست هیسونگ خلاص شی؟»
هیسونگ سعی کرد لبخندش تا حد امکان عادی باشه و بعد با صاف کردن صداش دو پسر رو متوجه خودش کرد.
سونو نگاهشو روی زمین نگه داشت و از روی میز بلند شد و جلوی هیسونگ ایستاد:«سونبه من..خب..من گشتم ولی چیزی اونجا نبود»
هیسونگ دستشو رو شونهی سونو گذاشت و توی صورتش خم شد:«دفعه بعدی که خواستی پیش دوستپسرت لومون بدی بهش بگو که تو یه ترسوی احمقی و من به هیچوجه مجبورت نکردم»
بومگیو بینشون مداخله کرد و اروم ضربهای به دست هیسونگ زد تا از سونو فاصله بگیره:«مجبورش نکردی؟حتما بخاطر اینکه سونو هوبه عزیزته ازش خواهش کردی تا برات برگه هارو بدزده ها؟»
از قصد سعی داشت صداشو بالا ببره تا بقیه متوجه بشن.
سونو ضربهای به بومگیو زد و ازش محترمانه با نگاهش خواست خفه بشه!
هیسونگ هیستریک خندید و عقب رفت:«خیلی خب..کلیدارو بده سونو»
سونو درحالی که نمیتونست لرزش دستاشو کنترل کنه کلیدارو از تو جیبش به سختی دراورد و بهش داد:«متاسفم سونبه من میخواستم کمک کنم اما نتونستم»
هیسونگ سرشو تکون داد و بدون حرف اضافه از کلاس خارج شد.
بومگیو با تعجب به جاش خالیش نگاه کرد:«در حالت عادی نباید الان درحال کتک خوردن باشم؟»
سونو شونه هاشو بالا انداخت و روی میز برگشت:«شاید چیزایی که درموردش میگن واقعی نباشه»
بومگیو با اینکه افکار دیگهای داشت سرشو تکون داد و دستشو جلوی سونو گرفت:«بیا بریم خونه دیگه برای چی نشستی»
-سونگهون گفت صبر کنم تو کلاس.
بومگیو نارنگی ای که مثلا برای سونو گذاشته بود رو برداشت همشو تو دهنش جا داد:«سونو تموم شد دیگه،نکنه میترسی بعدا یه جا تنها گیرت بیارن؟»
سونو سرشو به دوطرف تکون داد و نفس عمیقی کشید:«سونگهون لحنش طوری بود که اگه اونم دهنتو سرویس نکنه من میکنم،میفهمی منظورمو؟»
بومگیو دستشو رو میز کوبید و به سونو نزدیک تر شد:«اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه،من پیشتم سونو خودم حسابشو میرسم.»
همون لحظه بومگیو پیامی با مضمون"من واقعا نیاز دارم باهات صحبت کنم"رو از تهیون دریافت کرد،سونو که روی میز بود پیام خوند تظاهر به هیجان کرد.:«هی گیوم..این ربطی به اون روزی که باهاش درس خوندی نداره؟گفته بود مطمئن نیستم و اینا..»
بومگیو که توی تصوراتش غرق شده بود سرشو تکون داد و به سونو نگاه کرد:«اما اگه من برم تو چی..میتونم بگم فردا یا یه ساعت دیگه تو روز»
قبل اینکه پیامشو تایپ کنه سونو موبایل رو ازش گرفت و اخمی کرد:«دیوونه شدی؟اون حتما کلی با خودش کلنجار رفته تا بتونه بهت حرفاشو بزنه،باید بری سونگهونم هیولا که نیست دوست پسرمه،نهایتش یکم غر بزنه»
بومگیو با اینکه واقعا دلش نمیخواست پسرو تنها بزاره ولی کنجکاویش بهش اجازه صبر نمیداد.
گونه پسرو بوسید و بعد برداشتن کیفش ازش کلاس خارج شد.
حدودا پنج دقیقه بود که سونو تنها کلاسو برای خودش متر میکرد که در کلاس با شتاب بدی باز شد.
سونگهون بدون حرف کیف سونو رو برداشت و با دست دیگش بازوشو محکم کشید و از کلاس بیرون برد.
سونو نمیتونست از قیافه پسر چیزی رو تشخیص بده،تو چهرهی بدون حالتش اثری از عصبانیت نبود.
مدرسه تقریبا خالی شده بود و سونگهون بدون توجه به صدای نسبتا بلند سونو فشار دستشو بیشتر کرد و نهایتا وقتی از مدرسه خارج شدن سونو رو تقریبا پرت کرد بیرون و به تاکسی اشاره کرد:«سوارشو سونو»
سونو بدون حرف کیفشو از پسر گرفت و سوار شد و در کنارش سونگهون جا گرفت و ماشین شروع به حرکت کرد.
سونو نفس عمیقی کشید و نگاهشو به چشمای سونگهون داد:«هی..هیونگ ببین من..»
سونگهون مچ سونو رو تو دستش گرفت و با فشار بهش اجازه حرف بیشتر رو به سونو نداد:«الان وقت حرف زدن نیست سونو»
سونو اخمی کرد ولی با این حال چیزی نگفت.
وقتی رسیدن جلوتر از سونگهون راه افتاد و پشت در ایستاد،
با اینکه در باز بود برای وارد شدن به خونه تردید داشت،درواقع میترسید.
سونگهون اما فقط هولش داد داخل و درو پشتشون بست.
کولههاشونو کنار کاناپه رها کرد و رو کاناپه نشست.
سونو معذب وسط خونه ایستاده بود که با صدای سونگهون نگاهشو از زمین گرفت:«بیا اینجا سونو»
سونو احساس میکرد بیشتر از این نمیتونه از اسمش متنفر بشه،با صدا زده شدن اسمش استرس بدی رو احساس میکرد و سونگهون پشت هم اسمشو صدا میزد.
نزدیکش شد اما قبل از اینکه بتونه کنارش جا بگیره ضربه ای به زانو هاش وارد شد و بعد از خم شدنش موهاش بین دستای سونگهون کشیده شد.
پسر با کشیدن موهاش وادارش کرد جایی جلوی پاهاش رو زانوهاش فرود بیاد:«واقعا فکر کردی بعد اون کار احمقانت قراره بیای بشینی کنارم تا باهم مزاکره کنیم؟»
خندهای سر داد و با دست دیگش چونه پسرو گرفت و صورت جمع شده از دردشو بالا اورد:«توقع دیگهای ازت داشتم سونو ولی تو..تو با کارت بهم ثابت کردی فقط یه جونور احمق و بی ارزشی و جونورایی مثل تو جاشون همینجاست.»
موهای پسرو ول کرد و نفس عمیقی کشید:«من داشتم تمام سعیمو میکردم تا باهات رفتار خوبی داشته باشم..»
همونطور که دکمه های پیرهن سفید رنگ سونو رو باز میکرد ادامه داد:«ولی حیف عزیزم،تو لیاقت همچین چیزی رو نداری»
سونو احساس عجیبی داشت،پسر موردعلاقش داشت با تمام وجود تحقیرش میکرد و سونو تکون خوردن چیزی تو قلبشو حس میکرد،انگار تمام حقایقی که از خودش قایم میکرد داشت رو سرش خراب میشد.
حتی نتونست از سونگهون بپرسه چرا لباسشو دراورده.
با رسیدن دستش به کمربندش خودش بلند شد و عقب رفت:«خودم درشون میارم»
اخرین تیکه لباسشو رو تکنفره کنارش پرت کرد و با باکسرش جلوی سونگهون ایستاده بود.
تصورش با وجود اینکه دوست پسرش داشت کمربندشو بازمیکرد یه سکس خشن بود و این تصور نسبی باعث میشد حداقل امادگی داسته باشه.
با صدای شکسته شدن هوا قبل از اینکه سرشو بالا بیاره از شدت ضربه کمربند روی سینش رو زمین افتاد.
چشماش از تعجب گرد شده بود و حتی نمیتونست درست فکر کنه،
با ضربه بعدی روی پهلوش اشکی که با تمام وجودش تا اون لحظه نگه داشته بود از چشمش پایین اومد.
قبل از اینکه ضربه بعدی بهش اسیب بزنه تو خودش جمع شد و کمربند با کمرش برخورد کرد.
سونگهون همونطور که کمربند رو دور دستش جمع میکرد کمی خم شد تا صداش به سونو برسه:«میدونی چیه عزیزم،تو خیلی بدشانسی حس من هرگز قرار نیست با یه عدد مشخص یا شمارش ارضا بشه و تو پسر شیرینم،هرگز نمیدونی کی قراره از زیرم نجات پیدا کنی»
سونو که گریش شدت گرفته بود با ضربهای که دقیقا روی ستون مهرههاش بود حس کرد نفسش بند اومده.
به صورت غریزی سعی میکرد خودشو رو زمین بکشه تا از پسر دور بشه و سونگهون وقتی متوجهش شد،با گذاشت پاش رو شکم پسر برشگردوند و هدف ضربه بعدیش گونهی سونو بود.
اشک های داغش وقتی به جای ضربه رسید باعث سوزش پوستش شد و ناخوداگاه دستشو بالا اورد و رو صورتش گذاشت و سونگهون ساعدشو محل بعدی کمربندش قرار داد.
رونها و دندهها و باقی قسمت های بدنش با کمربند مشکی رنگ سونگهون سرخ شده بود.
سونو بالاخره زبونش به التماس باز شده و به هرشکلی که بلد بود داشت درخواست رهایی میکرد.
با خستگی ناشی از اسیب زدن بهش کنار جسم کوچیک و دردمند پسر زانو زد.
دستشو روی گونهی سرخ رنگش گذاشت و اشکشو پاک کرد:«عا..نه عزیزم تو نباید گریه کنی،اینطوری که من متوجه نمیشم از اشتباهت پشیمون شدی»
سونو هق زد و سرشو به دوطرف تکون داد:«پشیمون شدم هیونگ قسم میخورم،لطفا منو ببخش»
دست خیش از اشکشو با بازوی پسر خشک کرد.
بلند شد و با پاش ضربهی نسبتا محکمی به پهلوی پسر
زد:«گمشو صورتتو بشور،خیلی منزجرکننده به نظر میرسی»
اروم نشست و دستشو روی چشماش که تقریبا نمیدید کشید،فشار دستش رو زمین سعی کرد تعادل نسبی به دست بیاره و وقتی بلند شد تقریبا دوید سمت دستشویی.
سونگهون بطری ابی خارج کرد و بعد لیوانشو تا نصفه پر کرد و با نگاهش حرکات سونو دنبال میکرد که چطور سعی داشت با پیرهنش صورتشو خشک کنه.
پسر هنوز از ترس بدنش میلرزید و سرش هر چند ثانیه یکبار به بالا کشیده میشد.
سونو تمام سعیشو میکرد تا دوباره گریه نکنه،
سمت سونو رفت و همونطور که نگاه درموندشو بهش داده بود با صدای ارومی گفت:«برای چی اینکارو باهام کردی»
سونگهون دستشو روی موهای سونو کشید و اروم خندید:«تو باید بدونی اگه دفعه بعدی دوباره سعی کنی برگههای امتحان رو بدزدی چه اتفاقی میوفته»
سونو اب دهنشو قورت داد و همونطور که سعی میکرد صداش نلرزه ادامه داد:«من..من با خواست خودم انجامش نمیدادم»
سونگهون دستشو روی گلوی پسر فشرد و با خشم بدنشو به اپن کوبید:«تو مثل اینکه هنوز متوجه نشدی چه غلطی کردی،من نگفتم باید همه چیزو بهم بگی؟من نگفته بودم برای انجام هر کوفتی به اجازم نیاز داری؟»
سونو با اینکه فشار دست سونگهون زیاد نبود از بیحالی قبلش احساس بی هوشی داشت و بی هوا سرشو تکون داد.
سونگهون گلوشو ول کرد:«تو بدون اینکه حتی باخبرم کنی رفتی انجامی بدی فقط چون از اون یارو ترسیدی»
شونه های پسرو گرفت و مستقیم بهش زل زد:«تو اجازه نداری از چیزی غیر از من بترسی و به کسی غیر از من گوش بدی!»
موهاشو عقب داد و بدون پایین اوردن صداش ادامه داد:«گوربابای من و اون پسره،اصلا یه درصد فکر کردی اگه معلما ببینت اخراج که هیچ،میتونن ازت شکایت کنن؟کار تو دزدی بوده سونو،دزدی!»
سونو درک نمیکرد چرا همه انقدر روی کلمه "دزدی" تاکید داشتن،و حقم داشت،اون هیچی نمیدونست
بدون خوندن قوانین دبیرستان امضاشون کرد تا زودتر برگرده خونه و کلاژاشو بچسبونه!
سونو خودشو تو بغل سونگهون جا داد و بی صدا شروع به گریه کرد:«متاسفم هیونگ،درک میکنم که نصف عصبانیتت بخاطر خودمه و من دیگه قرار نیست همچین کاری رو تکرار کنم»
نفس عمیقی کشید و دستاشو دور پسر حلقه کرد.
بعد چند ثانیه از هم جدا شدن و سونگهون تازه تونست با از بین رفتن عصبانیتش متوجه وضع وحشتناک بدن سونو بشه.
سونو نفس عمیقی کشید و با دیدن نگاه خیره سونگهون رو بدنش لبخندی زد و دستشو رو گونهش گذاشت:«اشکالی نداره هیونگ،من میدونم اونا برای چی هستن،من ازت ناراحت نیستم»
و سونگهون با جمله کوتاه پسر احساس میکرد هیچی دیگه روی اعصابش نیست،نه حتی صدای موتور یخچال که همیشه گوشهای از ذهنش بود و ازارش میداد.
سونو پسر بیمنطقی که تنها دانشش فسلفه به طور دستوپا شکسته محسوب میشه اونقدری دانش و فن بیان هماهنگ داشت که بدونه چطور باید سونگهون رو اروم کنه.
طوری که تو کمتر از ده دقیقه بعد از کتک زدنش پشیمون مشغول ترمیم زخماش بشه.
_______________هی لیلیوم های زیبای من،جرمی هستم.
چیزی برای گفتن نیست صرفا مراقب خودتون
باشید و سالم بمونید.
شب/روز خوبی داشته باشید.
STAI LEGGENDO
Clock Alarm.
Teen Fiction࣪˖𓏲𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚:𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦,𝘴𝘤𝘩𝘰𝘰𝘭 𝘭𝘪𝘧𝘦,𝘴𝘮𝘶𝘵 ࣪˖𓏲𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚:𝘵𝘢𝘦𝘨𝘺𝘶"𝘛𝘟𝘛"-𝘴𝘶𝘯𝘴𝘶𝘯"𝘦𝘯𝘩𝘺𝘱𝘦𝘯" "وجود خودش رو کنار اون پسر فراموش میکرد میدونست قراره شکسته بشه و با تمام وجودش اون شکستن رو میخواست."