𝘊𝘩𝘢𝘱𝘵𝘦𝘳 3

300 77 18
                                    

تهیون همونطور که به در خروجی کتابخونه نزدیک میشدن فشار دستشو از مچ بومگیو کمتر میکرد،
و با بیرون اومدن قبل اینکه بومگیو چیزی بگه گفت:«مغازه‌ای که نزدیک اینجا باشه رو میشناسی؟»
بومگیو سرشو تکون داد و گفت:«راستش یه چیزی حدود صد متر اونطرف تر از سر خیابون»
تهیون که دید سر خیابونی که ازش حرف میزد خیلی فاصله کمی باهاشون داره سرشو تکون داد و راه افتاد
و بومگیو هم پشتش اومد:«خب داشتی میگفتی،برای چی میخواستی جلب توجه بکنی؟»
بومگیو با اینجا تهیون نمیدیدش سرشو پایین انداخت
و خیلی یهویی بدون اینکه فکر کنه گفت:«سونبه من ازت خوشم میاد‌»
تهیون سرجات ایستاد و برگشت سمت بومگیویی که سرش پایین بود چشماشو محکم رو هم فشار میداد
و دستشو رو شونش گذاشت و با دست دیگش موهاشو از جلوی صورتش کنار داد و بعد انگشتشو رو گونه‌ی نرمش کشید و لبخند کوچیکی زد:«تاحالا افراد کمی اینو بهم نگفتن ولی تو سافتم کردی»
و بعد زد زیر خنده که بومگیو گیج شد:«ولی چرا میخندی سونبه»
تهیون دستشو رو موهاشو کشید و بعد گرفتن دستش
به راهش ادامه داد:«اخه تو خیلی سوییتی گیوم،اومدی دفترچمو دزدیدی تا جلب توجه کنی چون ازم خوشت میومده و من چه فکری کردم؟اینکه تو از من بدت میاد و دنبال یه چیزی هستی تا بخوای ابرومو ببری»
بومگیو با چشم گرد شده نگاه به تهیون کرد:«منم فکر میکردم با توجه به اینکارم نظر منفی داشته باشید ولی من به هیچ وجه از شما بدم نمیاد»
تهیون که دیگه داشت وارد مغازه میشد لبخندی بهش زد:«متوجه شدم سوییتی»
بومگیو ترجیح داد همونجا جلوی مغازه صبر کنه،به هر حال پول تو جیبی این هفتشو به کل خرج کرده بود که بیشترش به همون عملیات "اوردوز با شیرکاکائو" که ایده سونو بود ربط داشت.که با پولی که اونا داشتن موفقیت امیز نبود.
تکخندی از فکر احمقانشون زد و بعد سرشو بالا اورد و متوجه تهیون شد که بیسکوییت و شیرکاکائویی رو جلوش گرفته بود:«قیافت به کسایی که قبل اومدن بیرون چیزی خوردن نمیخورد»
بومگیو لبشو جلو داد و سرشو تکون داد:«درسته راستش سونو گفت باید از صبح زود دنبالتون کنیم تا..»
با دیدن چهره‌ی گیج تهیون ضربه‌ی ارومی به پیشونی خودش زد:«ما چاره دیگه ای نداشتیم»
تهیون ناباور خندید و سرشو تکون داد:«خب استاکر کوچولو،میخوای شمارمو سیو کنی یا نه؟»
بومگیو سریع بیسکوییت رو به اون یکی دستش داد و گوشیشو از تو جیبش خارج کرد و بعد وارد کردن شماره‌ی تهیون متوجه سونگهون و سونو شد که جلوی کتابخونه‌ ایستادن،با ریز کردن چشماش متوجه چیزی شد که بلافاصله با دور شدن سونگهون و تهیون به زبون اوردش:«بهش شماره دادی پسر؟»
سونو با لبخند بزرگی سرشو تکون داد و بعد شیرکاکائو رو از تو دست گیوم گرفت که صداش دراومد:«پاکتشو دور نندازیا اینو تهیون برام خریده»
سونو صدای "اوو" مانندی از خودش دراورد که بومگیو
ادامه داد:«تازه شمارشم بهم داد»
سونو شیرکاکائو رو که باز کرده بود رو جلو دهن بومگیو گرفت:«بیا شیرکاکائوی تهیونی بخور»

Clock Alarm.Onde histórias criam vida. Descubra agora