فاصله
جونگکوک تمام زمانیکه به چشمه رسیدند ، شاهد چشم غره رفتن های جین و تهیونگ به هم بود.
- گفتی امروز دوباره کتاب ها رو مطالعه کردی ، چیز جدیدی پیدا نکردی؟
به تهیونگ که دور ایستاده بود نگاهی کرد؛
جین همونطور که کولش رو روی زمین میذاشت ،جای خشکی رو برای نشستن پیدا کرد.- چرا بچه ، یسری چیزا راجب اینکه برگردی فهمیدم!
جونگکوک با شنیدنش ذوق زده روی زمین نشست.
- خوب بگو
جین کتاب سنگینی رو از توی کوله بیرون آورد و زیر زیرکی به تهیونگ، که حالت نظامی همیشگیاش رو داشت نگاه کرد.
- میگم اینو چرا با خودت آوردی؟
بعد اتمام حرفش صورتش رو کج و کوله کرد،
جونگکوک نفسش رو آه مانند بیرون داد.- هیونگ نگرانِ بدون خداحافظی برم
جین با حالت نمایشی، سریع دستش رو آورد بالا تا جونگکوک رو با زدن تهدید کنه.
- چه زود شد هیونگت ؛ حالا هی به من بگو جین ، سوکجین ،
- هیووووونگ ! خوب شد؟
- نخواستم تو بهتره همون جین و بگی، احساس میکم داری فحشم میدی
- هی!
- باشه باشه ، گوش کن ! من یه سری جمله اینجا پیدا کردم که به اومدنت ربط داشت ، با کمی فرضیه سازی یه راه هایی پیدا کردم
جونگکوک با جدی شدن کمی جلوتر اومد.
- گفتیم این مکان با مکان قبلی ربط دارن که درواقع چشمه شد همون رابط ؛ حالا گفته شده
روح با تعلقاتی که در زمان و مکان قبلی داشته به زمان و مکان بعدی سفر میکنه و دلیلش همون تعلقاتِ ،
یعنی اونها باعث شدن .
سفر تو در دو بعد انجام شده ، هم روحت و هم جسمت به اینجا اومده پس این برای جسمت هم
باید صدق کنه ؛ تو با چی کنار چشمه بودی؟جونگکوک که سعی داشت حرف های جین رو تحلیل کنه سرش رو تکون داد
- من یه کوله داشتم ، بارونی تنم و یه گوشی
- دقت کن منظورم دقیقا چیزیه که زمانیکه با چشمه ارتباط گرفتی همراهت باشه ؛
جونگکوک با رسیدن چیزی به ذهنش ، نشسته بالا پرید.
- آها گردنبندم ، وقتی صورتم رو با آب چشمه شستم، گردنبندم بی دلیل شروع کرد به داغ شدن..
با دقت بیشتری که کرد، فهمید علت سرگیجه اون شبش همون گردنبند بوده.
- و زمانیکه بهش نگاه کردم چشمام سنگین شد ؛ وقتی هم
بیدار شدم اینجا بودم ، گردنبندی هم وجود نداشت..میخوای بگی علتش گردنبنده؟
YOU ARE READING
•ᴘᴇᴀᴄᴇ ᴏꜰ ᴍɪɴᴅ•
Fanfiction- ۱۲۰۰ سال پس از میلاد چه کوفتیه؟ ینی الان تو ۱۲۰۰ میلادیایم؟ یا منظورت فیلمبرداری مزخرفته؟ ☆ ☆ ☆ - حالا روی سقف این آرامگاه دوتا اسم حک شده کیم تهیونگ ؛ جئون جونگکوک با علامت اختصاصی خودش! ...