ᴾᵉᵃᶜᵉ ˢᵉᵉᵏᵉʳ

304 74 102
                                    

جوینده آرامش

دوروز گذشته بود.
جونگ‌کوک سردرگم توی قسمت های مختلف قلعه پا میگذاشت و هیچ کس مانعش نمیشد چون همه میدونستند اون همراه با جانشین فرمانده به داخل قلعه اومده و خوب کسی دوست نداشت مورد تنبیه کیم تهیونگ قرار بگیره.
هضم موقعیت پیش اومده براش سخت بود ولی پذیرفته بودش، اما اون نیاز به چیزی داشت تا برای دقایقی هم که شده این حجم سنگین رو رها کنه.

توی محوطه قلعه نزدیک در ورودی ، منتظر نشسته بود.
بعد از دقایقی صدای بلند باز شدن در قلعه توسط سرباز ها به گوش رسید ، جونگ‌کوک با عجله از روی اون تخت سنگ بلند شد و شلوارش رو تکوند. به لطف کیم تهیونگ اون الان شبیه این مردم لباس پوشیده بود.

تهیونگ سوار بر اسب به داخل قلعه اومد. اون اشراف زاده حتی اسب سواریش هم با وقار خاصی انجام می‌داد.
با عجله به سمت تهیونگ رفت و سعی کرد از اون موجود چهارپا دور بمونه ، اولین دیدارشون خوب پیش نرفته بود و جونگ‌کوک میترسید اون اسب بهش صدمه بزنه.

- اون شاگردی که گفتی هنوز نیومده؟

تهیونگ که از زمان ورود نگاهش به دنبال جونگ‌کوک و رفتارش بود، از اسب پایین پرید و افسارش رو به سمتی کشید.

- گفتم دوروز دیگه میاد اما نگفتم به قلعه میاد احتمالا الان داخل شهر باشه ..تا شب پیداش میشه

با اعصاب آشفته سری تکون داد.
تهیونگ اما همچنان به اون پسر عجیب غریب نگاه میکرد.
چرا دوست داشت هرچه زودتر شاگرد برادرش برسه؟
از وقتی اون پسر گفته بود نیاز داره تا یسری دارو رو برای تسکین خودش پیدا کنه ، سپرده بود به محض بازگشت اون شاگرد داروهای لازم به جونگ‌کوک برسه.

- از وعده ظهر میگذره اما اگه میخوای میتونیم با هم غذا بخوریم.

جونگ‌کوک اصلا حوصله اون پسر رو نداشت از دوروز پیش تا الان هروقت میخواست تنها باشه و تمرکز کنه اون پسر به هر طریقی میخواست باهاش حرف بزنه.

- نه!

تهیونگ با اینکه ذوقش کور شده بود اما توی صورتش نشون نداد. اون باید درک میکرد پسر روبروش بسیار سردرگم و مضطربِ.

- مشکلی نیست ، من بعد-

- آره باشه فعلا

جونگ‌کوک همونطور که از کنار اون میگذشت مکالمه رو به اتمام رسوند .

- آه .. ناسلامتی من جانشین فرمانده‌ام چطور میتونی.

بعد از اینکه وارد ساختمون قلعه شد به همون اتاقی که دو روز پیش در اون اقامت داشت راه افتاد.

جونگ‌کوک در یک شب همه چیز رو از دست داده بود و حتی مشخص نبود قراره همه چیز به موقعیت اول برگرده یا نه.
حتی دیگه به خواسته هاش قبل این اتفاق فکر هم نمیکرد.

•ᴘᴇᴀᴄᴇ ᴏꜰ ᴍɪɴᴅ•   Kde žijí příběhy. Začni objevovat