آشپزی با طعم عشق

چرا باید آشپزی یاد بگیرم؟!

خستگی و بی حوصلگی بهش فشار اورده بود و
مرتب غر می زد

+:اصلا چرا من باید آشپزی یاد بگیرم مگه زوره؟
نمی خوام آشپزی یاد بگیرم

-:کلافم کردی ییبو انقدر غر نزن
دلیلش کاملا مشخصه برای اینکه نقش یه سرآشپز رو بازی کنی باید حداقل های آشپزی رو یاد بگیری

+:اون فقط یه فیلمه چرا من باید براش کلاس برم
اصلا نمی فهمم چه لزومی داره؟؟؟

-:تو حتی بلد نیستی درست چاقو دستت بگیری اونوقت چطور می خوای نقش یه سراشپز معروف رو بازی کنی؟

جلوی روش ایستاد و گفت:

به نظرت لزومی نداره؟
منو احمق فرض کردی یا خودتو یا کارگردانو؟

انگار داشت تو این بحث کم می اورد اما همچنان از موضع خودش پایین نمی اومد

+:از اولم نباید این نقشو قبول می کردین

-:اختیارش دست منه یا دست تو؟
خود رییس این قرارداد رو امضا کرد

+:من نمی فهمم تو منیجر من مگه نیستی پس چرا
برام کاری نمی کنی؟!!!

دوباره از حرکت ایستاد روبروش قرار گرفت و اینبار خیلی جدی گفت:

برای چندمین باره که دارم بهت می گم
اگه می خوای از این وضعیت خلاص بشی باید
به شهرت برسی تا بتونی قدرت رو به دست بگیری و
هر قراردادی خواستی امضا کنی یا رد کنی

تو الان فقط یه بازیگر جوون و متوسط هستی
که شهرتش به خاطر قیافه خوبشه
اما ییبو این دووم نمیاره و همش نیست
اینو بدون برای اولین بار رییس به نفعت کار کرده

با پاش سنگی رو پرتاب کرد و گفت:
چه نفعی تو این کاره مزخرف می تونه باشه؟

-:این سریال ماله کارگردان لیانگه
اگه بتونی این نقش رو بگیری و نقشتو خوب بازی کنی
می تونی به شهرت نزدیک تر بشی

همین الانم کارگردان تو انتخاب تو شک داره
و اگه به خاطر وساطته تهیه کننده نبود این نقش رو از دست داده بودی

باید بهش ثابت کنی که می تونی از پسش بربیای

همونجور که سرش پایین بود و دستاش تو کاپشنش بود پرسید:
حالا چند روز در هفته باید برم کلاس؟

با احساس اینکه حرفاش مورد قبول ییبو واقع شده با ملایمت جوابشو داد:
فقط ۲ روز در هفته

سوار ونی که در چند قدمیشون بود شدند و ون به راه افتاد

منیجر ادامه داد:

کسی که می خواد بهت یاد بده یکی از بهترین سراشپزهاست و وقتش به شدت محدوده به بدبختی
تونستم راضیش کنم که برات کلاس خصوصی بزاره