آشنایی دوتا گربه لوس

208 73 27
                                    

وقتی دید ییبو جواب نمی ده بهش پیام داد:

"سلام،بهت زنگ زدم تا بگم کلاس فردا تعطیله اما
گوشیتو جواب ندادی فکر کنم سرت شلوغه،
مزاحمت نمی شم و معذرت می خوام که کلاس کنسل شد"


ییبو که ساعت ها مشغول فیلمبرداری سخت و سنگین بود
تا نیمه شب متوجه پیام جان نشد
چون درست وقتی که کارش تموم شد فهمید گوشیش شارژ تموم کرده

نیمه شب که به خونه رسید گوشیش زد به شارژ
و با دیدن پیام جان از جا پرید
و بدون توجه به ساعت بهش زنگ زد

تموم دلخوشیش بعد از سختی همچین روزایی
دیدن جان بود و حالا جان کلاس رو کنسل کرده بود


جان که به خاطر تب و لرز تو عالم خواب به سر می برد
جواب نداد

اما ییبو بی خیال نشد و دوباره و دوباره زنگ زد

تا اینکه جان از عالم خواب بیدارشد و خودشو به
تلفن رسوند و با صدای گرفته و بیحالی گفت:
الو؟!!

ییبو که متوجه بی حالی صدای جان شده بود نگران شد:
جان خوبی؟صدات چرا اینجوریه؟

جان که حالا تونسته بود صدای ییبو رو تشخیص بده گفت:
ییبو تویی؟چیزی نیست فقط یکم سرما خوردم...[سرفه] ...[سرفه]...

با صدای سرفه جان ییبو نگران تر از قبل شد:
کجایی؟کسی پیشت هست؟



خودشو روتخت انداخت و با دیدن جیانگو که
اونور تخت لم داده بود گفت:
خونم،اره دخترم اینجا کنارمه

با تعجب و تردید پرسید:
دخترت؟!!!تو مگه بچه داری؟


ج:اررره...بهت که....[سرفه]...گفتم...[سرفه] ...جیانگ آه...جیانگوووو

ی:اون اخه مگه ادمه؟
می تونه یه لیوان اب بده دستت
فقط یه مزاحمه که با پشماش سرفت رو بدتر می کنه

ج:راجع به دخترم...اینجوری....[سرفه]...حرف نزن...[اینبار عطسه ]

حرصی گفت:چی اون گربه انقدر خوبه اخه؟
ادرس خونتو برام بفرست

با بیحالی و صدای خش گرفته پرسید:
می خوای چیکارررر؟

در حالی که یه دستی لباساشو می پوشید گفت:
فکر نکن از جلسه کلاسم به این راحتیا می گذرم
حالا که نمی تونی بیای رستوران من میام اونجا

خنده محوی رو لبهاش نقش بست
یه جورایی مطمئن بود که ییبو ولش نمی کنه و نگرانش میشه
در همون حال خرابشم دست از اذیت کردن ییبو
بر نداشت:
حالا کو تا ساعت کلاست هنوز چند ساعت مونده


از در بیرون زد و به سمت پارکینگ رفت


ی:ادرسو می دی یا خودم پیدا کنم؟


آشپزی با طعم عشقWhere stories live. Discover now