انتظار برای دیدار مجدد

297 89 15
                                        

دوباره با خودش گفت:
گند زدی ییبو گند
دستی دستی شانس داشتن همچین
دوست پسر معرکه ای رو زدی نابود کردی لعنتی

سریع به سمت اشپزخونه رفت تا بیشتر از این به خاطر تاخیرش به همه چی گند نزده
حداقل باید از دقایق باقیمونده تموم استفادشو می کرد
تا گندی رو که زده جبران کنه و از استاد جذابش که
حالا لباسش به رنگ مشکی بود و اونو جذابتر کرده بود دلجویی کنه.....

جان در مدتی که ییبو نبود لباسشو عوض کرده بود
وقتی ییبو برگشت ازش پرسید:
تایید شدم؟ باور کردی؟
حالا می تونیم شروع کنیم؟

لبشو گاز گرفت و با سر تایید کرد

زمان باقیموندشون اختصاص به صحبت های جان در مورد آشپزی و وسایل آشپزی و اهمیت چاقوی سرآشپز
و عشقی که باید تو غذات بریزی
گذشت

در تموم دقایق باقی مونده ییبو دیگه حرفی نزد و
تمام هوش و حواسشو به جان داده بود
چون می ترسید گند تازه ای بالا بیاره

البته که چیز زیادی از صحبتهای جان متوجه نمیشد
چون محو زیبایی و صدای دلنشینش شده بود

جان از تغییر رفتار یهویی ییبو و سکوت اون
پسر شیطون متعجب شده بود

این سکوتو اول به پای خجالت زده بودنش گذاشت
اما
وقتی فهمید هرچی صحبت می کنه ییبو انگار نمیشنوه
و حواسش جای دیگه ای سکوتشو به پای خوابالودگی و کسالتش نوشت

نمی دونست قرار چه جوری با این پسر شیطون و اتیش پاره که به سرعت نور تغییر مود می ده سر کنه
اونم اگه قرار باشه هر بار با ییبوی
خواب الود و کسل مواجه بشه

دستشو به کمرش زد تا کمی فکر کنه
و در اون لحظه

ییبو به این فکر می کرد که پیشبند باعث شده
کمرش باریکتر نشون داده بشه

و این اصلا خوب نبود چون باعث میشد هرکسی تمایل پیدا کنه
تا دستاشو روی پهلوش بزاره و اونو تو بغلش بگیره
وسوسه ای که ییبو تمام مدت باهاش دست و پنجه نرم می کرد
با اینکه اولین باری بود که جان رو می دید اما
انگار تو همون نگاه اول عاشقش شده بود
و چیزی مثل اهنربا اونو به خودش جذب می کرد

جلسه اول به سرعت گذشت
جلسه ای که برای ییبو به آنالیز تمام بدن جان و حرکات بدنش ختم میشد

و با اومدن کارکنان و آشپزها ییبو مجبور به ترک اونجا شد
قبل از رفتنش جان از ییبو پرسید:

اگه برات سخته ساعت کلاسو عوض کنیم سعی می کنم یه تایم خالی دیگه براش جور کنم تا تو هم خواب الود نباشی

ییبو بدون فکر و با شتاب گفت:
نه نه من اوکیم اصلا خوابم نمیاد
ساعت خیلی خوبیه
اصلا می خوای زودتر بیام؟
یا بیشتر کلاس داشته باشیم؟

آشپزی با طعم عشقNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ