4 : Smells of the Lavenders

71 18 42
                                    

« بوی لاوندر »


4 September

این سومین باری بود که تهیونگ رو اتفاقی میدیدم ؛ ته یکی از کوچه های تنگ و نیمه تاریک سئول درست وقتی که ماهِ کامل و درخشان پشت ابرهای پریشون مخفی شده بود .

قبل تاریکی هوا به خونه هوسوک اومده بودم تا چندتا از کتاب‌های به‌دردبخورش درباره تاریخ هنر رو قرض بگیرم .

فقط چند متر از خونه هوسوک دور شده بودم که صدای زد خوردی که از ته یکی از کوچه های اون‌ اطراف به گوشم رسید باعث شد برای ادامه دادن مسیرم تعلل کنم.

خودش بود ؛ همون پسر موطلایی شیرین فروش ؛ که حالا روی زمین افتاده بود و از درد توی خودش جمع شده بود !

بخاطر نور کم ماه سایه محوی روی دیوار پشتی کوچه مشخص بود ، خواستم نزدیک تر برم که سایه مزد تکون خورد ناگهان چکمه پای راستش توی سینه تهیونگ فرود اومد .

_ فقط یکبار دیگه نزدیک اونی که نباید ، ببینمت ، مردی !

صدای همون مرد نسبتا قد بلندی بود که حالا جلوی تهیونگ روی پاهاش نشسته بود و ضربه محکمی توی صورت تهیونگ زد .

فقط چند ثانیه طول کشید تا اون مرد توی تاریکی محو بشه و من وقتی متوجه رفتنش شدم که صدای ناله های آروم تهیونگ توی اون کوچه تاریک به گوشم رسید.

بند های کوله پشتیم رو محکم تر گرفتم به سمتش دویدم ، گوشه لبش زخم شده بود و با دست سالمش درحال فشار دادن قفسه سینه اش بود ، درست مطمئن نیستم بخاطر دردی که میکشه من هم ناراحت شدم یا چیز دیگه ای فقط بدون هیچ حرفی بهش کمک کردم تا از روی زمین بلند شه !

خواستم چیزی بپرسم که گفت:

_ خونه ام توی همین خیابونه ؛ میتونی منو تا اونجا ببری؟

با نگاهم انگشتش رو دنبال کردم و چشمم به خونه ویلایی که چند تا خونه بالاتر از خونه هوسوک بود افتاد .

چند دقیقه بعد به سختی کلید رو از توی جیب کتش درآوردم و در خونه اش رو باز کردم .

قبل از هرچیز بوی عجیب و خاصی زیر دماغم پیچید ؛ خیلی سعی کردم اون بوی آشنا رو به یاد بیارم اما استرس و نگرانی توی اون لحظه مثل یه ماز بزرگ دور مغزم پیچیده بود.

تهبونگ چراغ هارو روشن کرد و روی کاناپه خاکی رنگ توی سالن دراز کشید .

نمیدونم چرا ولی انگار میتونستم دردی که داشت رو حس کنم ؛ سمت آشپزخونه دویدم و سعی کردم جعبه کمک های اولیه رو  از توش پیدا کنم و نهایتا همراه جعبه ای که داخل یکی کابینت ها بود به سمتش رفتم .

کمک کردم کتش رو دربیاره و دکمه های پیراهنش رو باز کردم ؛ از زیر گردن تا بالای سینه اش کاملا قرمز شده بود و مشخصا تا چند ساعت دیگه کبود میشد .

[𝙂𝙧𝙚𝙚𝙣 𝙃𝙤𝙢𝙚]Where stories live. Discover now