Part 4: My blue umbrella!

646 121 24
                                    

هیونجین امروز برای صدمین بار آرزو کرده بود که جای کامی باشه و مجبور نشه با وویونگ بره استودیوی اون پسره. به سگش که بی خیال جلوی شومینه لم داده بود و چرت میزد نگاه کرد. بعد به وویونگ که انگار عروسیشه و هنوز نمیدونست چی بپوشه.

-کوچولوی خوش شانس! بابات امشب قراره قاتل بشه. پس اگر رفتم زندان منتظر من نمون کامی. یه بابای جدید پیدا کن.

وویونگ به درامای تک نفره هیونجین با تاسف نگاه کرد.

-واقعا داری حالمو بهم میزنی هوانگ. بعد از عمری قراره با هم بریم بیرون. این چه قیافه زاریه که به خودت گرفتی انگار قراره بریم قربونیت کنم؟ یه لبخندی بزن. اون قیافه جذابت رو در راه‌های درستی استفاده کن.

-اگر از ساعت ۲ فشن شو راه نمینداختی که برای ساعت ۷ شب چی قراره بپوشی، مطمئن باش منم عین برج زهرمار نمیشستم جلوت. بعدم اصن من نمیفهمم چرا دارم میام اونجا وقتی تو قراره زیر کراشت تتو بزنی.

-راجع به لیکس عزیزم درست صحبت کن هوانگ. اصن نمیفهمم چرا تا اسم فلیکس میاد انقد بد عنق میشی.

بدون اینکه منتظر جواب هیونجین بمونه رفت توی اتاق و کتش رو برداشت.

-بریم عن آقا بریم.

-یخ میزنی اینجوری وو. یه چیز گرمتر میپوشیدی. من حوصله مریض‌داری تو رو ندارم.

-فک کردی همه مثه خودتن ۱۲ ماه سال جین و پیرهن سفید از تنشون در نیاد؟ تو از فشن چی میدونی آخه مرفه بی درد؟

موقع پوشیدن کفشاش بوسی از دور واسه کامی فرستاد و به هیونجین گفت

-شنبه دیگه سالگرد ازدواج نونا و شوگا هیونگه. توام دعوتی. جرعت داری مخالفت کن تا جیهیو شی بیاد سراغمون.

هیونجین سری تکون داد و با خودش فکر کرد عمرا دستپخت یونگی هیونگ با ویوی دیوونه کننده رستورانش رو از دست بده.

***

-یونا محض رضای خدا دو دقیقه بشین. حالت تهوع گرفتم چرا انقد راه میری بچه جون؟

یونا دستاشو توی موهاش کرد و اونا رو بهم ریخت. داشت روانی میشد. وقتی فلیکس اوپا ازش خواسته بود که به اون کاربر زنگ بزنه و وقتش رو اوکی کنه فکرشم نمیکرد کسی که گوشی رو برمیداره دوست پسر سابق برادرش باشه. برادری که تقریبا بخاطر اون پسر در مرز الکلی شدن و افسردگی دست و پا میزد.

برادری که از قضا قرار بود امشب برای تتوش بیاد استودیوی فلیکس. یونا فقط دعا دعا میکرد که این دو نفر همو نبینن وگرنه سان دیوونه میشد یا یونا رو شبانه به قتل میرسوند. باید کول برخورد میکرد. جلوی وویونگ و جلوی سان و جلوی فلیکس که تا همین الان هم داشت به عقلش شک میکرد.

-چیزی نیست اوپا. منتظر نمره امتحانمم واسه همین یکم استرسی شدم.

فلیکس یه لیوان آب به یونا داد و گفت

Blue UmbrellaWhere stories live. Discover now