part 2

144 32 0
                                    

"فکر میکنم دلیلش این بوده که تو خیلی باهوش و بامعلوماتی, ممنونم که با من وقت گذروندی, اما دیگه
واقعا باید برگردم هتل"
"چقدر از اینجا دوره؟"
"اوه خب.." آدام به نقشه نگاه میکنه و اخم میکنه "پیاده تقریبا نیم ساعت میشه"
"من فقط یک خیابون اون طرف تر زندگی میکنم, تو میتونی امشب و پیش من بمونی و اینجوری تو
هزینه ت صرفه جویی کنی"
آدام لبش و میگزه "نمیدونم, تو خیلی مهربون بودی اما ما تازه همو دیدیم, ترجیح میدم پولم و برای هتل
و بقیه چیزها خرج کنم"
"البته!"
هانیبال سکوت میکنه و آدام مدام با انگشتهاش روی رانش میکوبه. تمام احساساتش با حروف روشن و
درشت توی صورت و زبان بدنش نوشته شده اند. تو این زمینه هیچیش شبیه ویل نیست. اما هانیبال اینو
میتونه توی استخونهاش حس کنه که اگر ویل بود از آدام خوشش میومد و این کشش هانیبال و برای
نگهداشتن این مرد جوان بیشتر میکنه, ویل هم ممکن بود اینو بخواد و میتونستن با هم آدام و نگهدارن.
هانیبال دهن کجی میکنه
آدام میگه: "اوه من متاسفم, قصدم این نبود که بهت توهین کنم"
"نه هیچ توهینی نشده فقط راستشو بخوام بگم چیز دیگه ای و ترجیح میدادم"
"چی؟"
هانیبال مکث میکنه, سعی میکنه تصمیم بگیره که چه چیزی قابل گفتنه و چه چیزی و میتونه بگه. "من
چند ماه پیش یکی از آدمهای خیلی عزیزم و از دست دادم و تو منو یاد اون میندازی"
آدام آهسته میگه:" اوه, بخاطر همین بود که میخواستی با من حرف بزنی؟"
هانیبال به تایید سرش و تکون میده و بعد روش و برمیگردونه "کارم درست نبوده, عذرمیخوام"
"نه!نه! عیب نداره. بابای منم چند سال پیش مرد و من از اون موقع خیلی درباره سوگ خوندم و میدونم
که هرکسی یک مدل بهش واکنش نشون میده."
"کامال درسته"
آدام دستهاش و میاره باال و سرش و مصمم تکون میده "میتونیم برای یه مدت تو خونه تو با هم حرف
بزنیم اما نمیتونم شب و بمونم ولی میتونیم تو یکی دو روز اینده تا قبل از اینکه برگردم خونه دوباره همو
ببنیم"
آدام خیلی مهربون و صمیمیه, هانیبال به پیتربرناردون فکر میکنه و بیشتر از همیشه مطمئن میشه که
اگر ویل بود از ادام خوشش میومد.
"ممنونم آدام, باعث افتخاره برام"
آدام لبخند کجی میزنه و هانیبال به پایین خیابون اشاره میکنه.
"از این طرف, دنبالم بیا"
دقایقی بعد اونها دارن از پله های در ورودی خونه هانیبال باال میرن.
به محض اینکه وارد شدن شروع میکنن به حرف زدن, بحث پرشوریه و هانیبال به طرز خوشایندی
شگفت زده شده که چقدر کلمات به راحتی بینشون جاری میشن. هانیبال افسانه هایی در مورد ستگارن
میگه و آدام درباره تاریخچه کاوشگرهایی که تا االن برای جستجو اعماق کهکشان استفاده شدن جوابشو
میده. این واقعا جذابه و این طوری که آدام درباره عالیقش با شوق حرف میزنه هانیبال رو خوشحال
میکنه و باعث میشه هانیبال برای اینکه آدام به صحیتش ادامه بده مدام ازش سوال های مختلفی بپرسه.
در نهایت وقتی عقربه های ساعت به سمت نیمه شب میرن آدام لیوان آبش و روی میز میذاره.
"واقعا دیگه الزمه که برگردم هتلم. ممنونم که وقتتو با من گذروندی و بابت عزیزی که از دست دادی
متاسفم"
"برام لذت بخش بود آدام, تو خیلی شگفت انگیزی خیلی بیشتر از اون چه که خودت بدونی, بذار کتت و
برات بیارم"
"اوه الزم نیست"
"خواهش میکنم, این کم ترین کاریه که میتونم بکنم"
وقتی هانیبال برمیگرده کفش هاش و درآورده و فقط با جوراب روی سرامیک به سمت آدام میره, آدام
اصال متوجهش نمیشه حتی سرشو بلند نمیکنه.
هنوز همونطور ایستاده و سوزن بدون هیچ مشکلی وارد بدنش میشه, قبل از اینکه بدنش شل بشه و به
پشت روی صندلی بیوفته با چشمهایی گیج و متعجب به هانیبال نگاه میکنه, هانیبال آدام و روی دستهاش
بلند میکنه و اونو به سمت تخت بزرگ اتاق مهمان استفاده نشده میبره و آدام و با زنجیری از کمد
لوازمش به تخت میبنده.
و اونها شب اولشون و اینطوری کنار هم میگذرونن. هانیبال کنار آدام خوابش میبره و اینقدر بهش
نزدیکه که میتونه آدام و لمس کنه.
ِ
صبح بعد خیلی بد میگذره
آدام یک ساعت بعد از هانیبال بیدار میشه و وقتی میفهمه چه اتفاقی افتاده از جاش میپره و تقال میکنه تا
از اتاق فرار کنه اما ضعیف و گیجه. هانیبال خیلی راحت اونو میگیره و به سمت تخت هولش میده, هیچ
جای مقاومتی نیست, آدام به پشت روی سطح نرم و کرکی میوفته و کمی به هوا پرت میشه. گریه میکنه,
یک بغض سنگین و بزرگ و باعث میشه برای لحظه ای چیزی شبیه به پشیمانی در هانیبال به وجود
بیاره.
بعد تبدیل میشه به جیغ زدن که این به معنی یک دور دیگه از تالش برای آزادیه.
هانیبال با این پروسه غریبه نیست اما این دفعه متفاوته, قبال انگیزه هایی بیرونی وجود داشتن. میریام ِلس
یه تهدید برای آزادی هانیبال بود و یک وسیله کاربردی خوب علیه جک کرافورد بود. فقط آزار دهنده
ترین بخش زندانی کردن او مشکل در انتقال دادنش به محل نگهداری بود.
هانیبال نفس عمیقی میکشه ومجبور میشه دوباره به آدام آرامبخش تزریق کنه و بعد تقریبا کل روز و
کنار آدام توی اتاق میگذرونه و تماشاش میکنه, فکر میکنه. این کار درسته, باید که باشه. نشونه ها خیلی
واضحن و این اتفاق خیلی بزرگه. هانیبال به خودش میگه اگه ویل بود با هم این کارو میکردن و این
بهش کمک میکنه.
آدام چند ساعت بعد دوباره به خودش میاد و پروسه دوباره تکرار میشه. هانیبال دوباره تو همون اتاق
میخوابه و به خودش اجازه میده تا کمی آدام و لمس کنه, شونه ادام و نوازش میکنه و با مالیمت موهای
فر آدام و از چشمهاش کنار میزنه.
اواخر همون شب وقتی که آخرین دور از تالش ادام برای آزادی تموم میشه آدام با کوبیدن سرش تو یکی
از چندین آینه توی اتاق سعی میکنه به خودش اسیب بزنه. آرامبخش بیشتر...
هانیبال روی تخت میشینه و به جثه کوچک مرد در حالی که دستهاش روی سینه ش جمع شده و بزاق از
کنار دهنش بیرون میریزه نگاه میکنه.
در صبح روز سوم آدام اولین کلمات یکنواختش و از بعد از زندانی شدنش میگه "چرا نمیذاری من برم؟
میخوای منو بکشی؟"
هردوتا سوالش منصفانه و مرتبطه.
"نه, قصد ندارم بکشمت"
"پس چه اتفاقی داره میوفته؟ لطفا بذار برم"
هانیبال میپرسه "میدونی من کیم؟"
آدام حاال میتونه چهره ش و کامل ببینه بدون کاله و تو نور خوب اما هنوز چیزی به یادش نیومده.
اینطور به نظر میرسه که آدام واقعا نمیدونه وارد خونه کی شده , و هانیبال از این بابت ممنونه اما باید
که مطمئن بشه.
صدای آدام متزلزل میشه:" تو گفتی که اسمت مارکوس هانسنه"
"تو حتما باید از اخبار دور بوده باشی"
نگرانی وجود آدام و در برمیگیره و خودشو روی تخت میندازه. هنوز همون لباسهایی که دو روز پیش
پوشیده بود تنشه و دیگه داره بو میگیره اما نباید اینطوری بشه پس هانیبال تصمیم میگیره به هر روشی
شده آدام و حموم کنه.
"لطفا بهم بگو تو کی هستی"
"اسم من هانیبال لکتره"
اخم آدام عمیق تر میشه و اینقدر بالشت و محکم چنگ میزنه که بند انگشتاش سفید میشه. "این هیچ معنی
برای من نداره تنها معنیی که داره اینه که تو به من دروغ گفتی اما این اصال اهمیتی نداره اگه بذاری برم
تنهات میذارم و برام مهم نیست که کی هستی یا چیکار کردی فقط بذار که برم."
هانیبال لبخند میزنه, نمیتونه از وحشت دو روز گذشته آدام چشم پوشی کنه و حاال که داره تالش میکنه تا
با حرف زدن موقعیت و کنترل کنه واقعا تحسین برانگیزه.
آدام درحالی که مدام به بالشت چنگ میزنه و رهاش میکنه ادامه میده:"تو واقعا به من صدمه ای نزدی,
پروازمم تا چند روز دیگه نمیره , من میرم خونه و همه چیز و درباره این فراموش میکنم"
"متاسفم که این اتفاق قرار نیست بیوفته, حتی اگه بعدش پلیس هارو مستقیم نفرستی سراغم هدف من اینه
که نگهت دارم."
"اما چرا؟"
گفتن حقیقت در برابر چنین سوالی عجیبه اما چه چیزی ارزش اینو داره که به آدام دروغ بگه؟ این
احتماال ذره ای از شان و وقار هانیبال و سالم نگه میداره, اما چه چیزی از وقار برای هانیبال از وقتی
که داره اینطوری زندگی میکنه باقی مونده؟
هانیبال بلند میشه و به سمت دیگه آپارتمان میره و برای خودش لیوانی لبالب از شراب پر میکنه, ارزون
تر از چیزیه که تو زندگی قبلیش انتخاب میکرد.
هانیبال لیوان و بلند میکنه "به نظرم تو بیشتر از من به این احتیاج داری"
"مطمئن نیستم که دیگه بتونم به چیزی که تو بهم میدی اعتماد کنم"
هانیبال در حالی که روی صندلی که کنار تخت آورده میشینه جواب میده " عاقالنه است اما الزم نیست"
"چطوری میتونم اینو باور کنم؟"
"چطور ما هرچیزی و میتونیم باور کنیم؟ تو میتونی با تغییر دیدت به یک دید درست از زوایای مختلف
با یک مشکل کنار بیای"
آدام آه میکشه "این هیچ معنی نداره و تو به سوال من جواب ندادی, چرا میخوای منو نگهداری؟"
آدام عمال دو کلمه آخر و تف میکنه, نوعی عصبانیت دردناک که توی اون محیط شعله میکشه اما انگار
هانیبال گرماش و حس نمیکنه, قلپی از شرابش میخوره, به صندلی تکیه میده و یک پاش و روی پای
دیگرش میندازه.
"چون تو شبیه کسی هستی که من از دستش دادم و تو طوری رفتار میکنی که اون اگه بود دوست داشت
به خوبی ازت مراقبت بشه و حتما میخواست ک بهت کمک کنه"
"کی گفته من کمک الزم دارم؟ من اوتیسم دارم, حیوون دست آموز نیستم"

𝑰𝑵𝑪𝑶𝑵𝑻𝑹𝑨𝑹𝑺𝑰 𝑫𝑰 𝑵𝑼𝑶𝑽𝑶  Where stories live. Discover now