هانیبال در حالی که حرکات آدام و زیر نظر داره میگه "لطفا بد برداشت نکن, البته که تو حیوون دست
آموز نیستی" آدام زانوهاش و توی سینه ش جمع کرده و درحالی که دستهاش و دور ساق پاهاش حلقه
کرده سر جاش به اطراف خودشو تکون میده. عصبیه, قابل درکه. "من قصد ندارم بهت اسیب بزنم یا...
ازت سواستفاده کنم, اگر این چیزیه که بخاطرش نگرانی"
"همم خب, این خوبه ولی من خونه و زندگی دارم, کار دارم, وسایل هام, پروژه هام."
"متاسفانه از دست میرن, اما میتونی پروژه هات و به مرور دوباره بسازی"
"اصال چیزی که من واقعا میخوام اهمیت داره؟"
هانیبال لبخند مالیمی میزنه "از نظر ترک کردن,نه. از نظر موندن, بله"
آدام غر میزنه, با دستاش صورتش و میماله و از پنجره ی باز به بیرون خیره میشه, میتونه جیغ بزنه اما
نمیزنه. این میتونه برای هانیبال فقط لحظه ای طول بکشه تا آدام و آروم کنه اما همون اندازه با توجه به
شلوغی اون خیابون برای خبردار شدن مردم کافیه. حتما دلیلی وجود داره که آدام بیشتر از این تالشی
نمیکنه.
حدس هانیبال؟ آدام عمیقا تنهاست.
آدام ویل نیست, هیچکس نمیتونه باشه, اما یک مرد منزویه درست مثل هانیبال و این یک فرصت خواهد
بود. هانیبال میتونه این دفعه با ویل درست رفتار کنه از طریق اینکه مطمئن بشه این مرد راحته و باهاش
خوب رفتار میشه و حمایت میشه.
حاال که انگار ترس و وحشت آدام داره تموم میشه هانیبال امیدواره که چندتا کلمه درست و بجا بتونه اونو
کنارش نگهداره.
"چیزی که میخوام بگم اینه که تو میتونی هرچیزی که بهش احتیاج داری و داشته باشی, هرچیزی که
برات لذت بخشه البته الزم نیست کار کنی, من همه چیز و برات فراهم میکنم."
آدام بلند میخنده و نگاهش بین تزیینات ظریف و درعین حال گرون اون اتاق بزرگ میچرخونه "این اولین
چیزیه که میتونم بابتش بهت اعتماد کنم"
"درسته, من حاضرم هرچیزی که احتیاج داری و برات بگیرم و اینطوری تو میتونی وقت خیلی بیشتری
و به مطالعه ستاره ها و همینطور بقیه سرگرمی هات اختصاص بدی, من هیچ قصدی برای آسیب زدن
بهت ندارم"
به نظر میرسه کلماتش جای درستی قرار گرفتن چون حالت چهره آدام نرم میشه و سرش و روی
زانوهاش میذاره.
"اجازه دارم که جاهای دیگه هم برم؟"
هانیبال میگه" بیا نزدیکتر لطفا" و بعد قلپی دیگه قبل از اینکه لیوانش و بذاره کنار از شرابش میخوره و
بعد به سمت پایین تخت میره و زانو میزنه " تا زمانی که با من باشه تو میتونی هرجایی که دلت میخواد
بری"
آدام به سمت جلو خم میشه و با حرکتش زنجیر صدا میده و به سمت انتها تخت حرکت میکنه, به نظر
سردرگمه اما مضطرب نیست, هانیبال متعجبه که چطور اینقدر خوش شانس بوده. "پس دوستام چی
میشن؟"
"خیلی صمیمی هستین؟"
"خب... با یکیشون, با بابام تو ارتش بوده, خیلی وقته که میشناسمش و اون یکی هم فقط دوست دختر
سابقمه"
"پدرت زنده است؟"
"نه چند سال پیش ُمرد"
"در این صورت تو میتونی برای دوستات یک نامه بنویسی و بهشون بگی که رفتی اما همیشه بهشون
فکر میکنی"
"قرار نیست بدونن کجا میتونن پیدام کنن اره؟"
هانیبال به آرومی دست آدام و میگیره, دستهاش نرم و کمی سرده, این اولین تماس هانیبال با یک آدم
دیگه تو این چند ماهه. کلمات بعدی هانیبال ناخواسته آرام بیان میشن." میتونی براشون کارت پستال
بفرستی"
آدام نفس عمیقی میکشه و برای مدت طوالنی تو سکوت به بیرون از پنجره خیره میشه و هانیبال تمام این
مدت تماشاش میکنه.
در نهایت آدام میپرسه "قول میدی که بهم آسیب نزنی؟"
"قول میدم"
"پس قبوله"
"قبوله؟"
"به هرحال به نظر نمیاد اننتخاب دیگه ای داشته باشم"
هانیبال سرشو تکون میده و بهش چندتا کتاب میده و میذاره تا بقیه روز و تو حال خودش باشه.
آدام هنوز رفتارش سرده اما دیگه خبری از گریه های شدیدش نیست و وقتی موقع خواب میشه احتیاج به
آرامبخش نداره اما هانیبال بازم تو همون اتاق میخوابه, احتیاط شرط عقله و آدام به نظر نمیرسه که
حضور هانیبال براش اهمیت داشته باشه, باید اهمیت داشته باشه فقط اگه میدونست هانیبال کی بوده, اما
هنوز وقتش نشه.
هانیبال از زمان زندان دیگه شکار نکرده و اولین کشش به شکار و وقتی احساس میکنه که آدام و میبینه
که داره سوپ ترافل و امتحان میکنه.
آدام اگه قرار بود حقیقت و بفهمه چطور قرار بود کنار بیاد؟ اون تا االن هر طوری که بوده چیزی
ِل آدمخوار تو هیچ رسانه ای ندیده, این یک فرصت کمیابه و هانیبال نمیتونه به چیزی جز
درباره هانیبا
این فکر کنه که آدام پر از فرصت ها نادره, مضطربه اما نسبت به اشتباه عملگراست یعنی اگر کاری و
به اشتباه انجام بده تا نهایت اون کار میره, انزجار خود ویل هم زیاد دوام نیاورد حتی در میان همه
چیزهایی که بینشون گذشت, احتماال آدام هم تو این رابطه همینطوره.
هانیبال سوال هاش و میذاره برای بعد. آدام به مرور زمان میفهمه, مهم ترین چیز اینه که اونها با هم
راحت تر بشن. بنابراین عهد میبنده شکار کردن و دوباره شروع کنه فقط نه فعال. ناگفته نماند که ماندن
در ایتالیا با این تغییری که تو مسیر ایجاد شد دیگه درست نیست.
هانیبال اگه زندانی بشه دیگه نمیتونه از آدام مواضبت کنه.
وقتی به آدام میگه که باید به کشور دیگه ای برن آدام ناراحت میشه اما بحثی نمیکنه, در حالی که سعی
میکنه به اضطرابش غلبه کنه با یک دستش رب دوشامبرش و دور خودش محکم میکنه و دست دیگه ش
و مدام باز و بست میکنه.
"باشه, کجا قراره بریم؟"
"چرا بهم کمک نمیکنی تا انتخاب کنم؟"
هانیبال لیستی ناتموم از تمام امالکش و به آدام داد و بعد از کمی بحث یونان انتخاب میشه, هانیبال بیشتر
وسایلش و جا میذاره و فقط با دوتا کیف سفرشون به سمت خونه جدیدشون شروع میکنن.
سفرشون به راحتی طی میشه, سوار قطار میشن بعد تاکسی میگیرن و بعد کشتی و کشتی سواری بهترین
بخش دو روز گذشته است. هانیبال آدام و شب به عرشه میبره و میذاره تا ستاره هارو ببینه.
خونه جدیدشون یک ویال بین تپه ها تو بخشی از حومه شهره, ظاهر خونه شنی و قهوه ای با پنجره های
بلنده, چندتا اتاق خواب داره و یک زیرزمین و یک آشپزخونه خیلی بزرگ پر از وسایل استیل و براق.
خونه خارج از شهره و همین موقعیتش و برای دیدن ستاره ها عالی میکنه و وقتی هانیبال به این
موضوع اشاره میکنه صورت آدام اینقدر ذوق زده میشه که باعث میشه هانیبال هم به شوقش لبخند بزنه.
هانیبال اجازه میده تا آدام اتاقش و انتخاب کنه و برای اولین بار از وقتی همو دیدن تو تختهایی جدا از هم
میخوابن, حسش طبیعی نیست و هانیبال خودشو در حالی پیدا میکنه که مدام غلت میزنه تا بتونه شونه
آدام و لمس کنه اما چیزی جز هوای رقیق نیست.
اما خودشو مجبور میکنه تا به این موضوع عادت کنه و از این نظر وابسته آدام نشه, در نهایت خوابش
نمی بره, این امکان هم هست که آدام بخواد این فاصله و حفظ کنه. هانیبال در اتاقش و باز میذاره و به
صداهای تکون خوردن و حرکت گوش میکنه, هیچکس نمیاد و در نهایت خوابش میبره.
YOU ARE READING
𝑰𝑵𝑪𝑶𝑵𝑻𝑹𝑨𝑹𝑺𝑰 𝑫𝑰 𝑵𝑼𝑶𝑽𝑶
Fanfiction⇉ [ 🦌 ; 𝑰𝑵𝑪𝑶𝑵𝑻𝑹𝑨𝑹𝑺𝑰 𝑫𝑰 𝑵𝑼𝑶𝑽𝑶 ⿻ #hannigram ⿻ #fanfic ➜Name: #Incontrarsi_di_nuovo ➜ship: hannibal & Adam - ̗̀ ⋮ part : 1 تعداد پارت : یک ୧ تعداد صفحه: 23 ୧ مترجم : ୧ melikau وضعیت آپ : تموم شده ୧ مرد باالخره به هانیبال نگاه میک...