با بُهتی که کاملاً توی چهره اش پدیدار بود دستشو بالا آورد و روی کمر چانیولی که سرشو روی میز استیشن گذاشته بود کشید
× ب..باورم نمیشه..!
چانیول سرشو بالا آورد و به طور متوالی روی میز کوبید
- باورت بشه کیم جونگین.. باورت بشه!
موهاشو با دو دست چنگ زد و همونطور که می کشیدشون ادای گریه کردن دراورد
- من یه احمقم! یه احمق به تمام معنا!
جونگین با تکون دادن سرش حرفشو تائید کرد اما بعد سی ثانیه باز نگاهشو بهش داد
× هی! یه بار دیگه دقیق توضیح بده چه کار کردی؟!
چانیول با حالت زاری به جونگین چشم دوخت و در حالی که یکی یکی با انگشتاش میشمرد کلماتشو ادا کرد
- من داشتم تو خلوت خودم گریه میکردم و مثل یه گربه ی کتک خورده زیر بارون به نظر میرسیدم، دکتر دو یهویی سر و کله اش پیدا شد و با اون چشمای مهربونش خیره شد بهم، من نتونستم دووم بیارم و توی همین استیشن فاکی بوسیدمش و تازه این ته ماجرا نیست..!
دوباره موهاشو به چنگ گرفت و با ولوم بلندی ادامه داد
- من انقدری ترسیده بودم که همون موقع دویدم و فرار کردم کیم جونگین! میفهمی؟؟!
چشمای جونگین به طوری به انتهای بهت زدگی رسیدن که انگار این داستان تکراری رو اولین باره که میشنوه
× تو به فنا رفتی چان.. قطعاً رفتی..
چانیول دوباره سرشو روی میز کوبید
- حالا چکار کنم جونگ؟ اون قطعاً از من عصبانیه.. حتماً تا فردا به یه بخش دیگه منتقل میشم و دیگه نمیذاره حتی یه نظر هم ببینمش.. یا نه.. فقط میاد و منو میکشه!
جونگین که زبونش بند اومده بود کلماتشو بریده بریده به زبون آورد
× ریدی.. تو.. واقعاً بدجور ریدی..! حتی.. من توی سناریوهایی که برات پیچیده بودم حرفی از کیس نزدم.. و چی..؟ هنوز اعتراف نکرده اونو بوسیدی؟ و کامان.. چطور تونستی بدون اینکه چیزی بگی فقط از اونجا فرار کنی؟
چانیول کم مونده بود دوباره گریه اش بگیره.. در شُرف کوبیدن سرش به میز بود که صدایی به شدت از جا پروندش
+ جونگین من باید سهون رو حمام کنم.. لطف کن یه سر به اون نوزاد سه روزه تو بخش آی سی یو بزن
جونگین سیخ نشست و نگاهشو به کیونگسوی جدی و اخمالو انداخت
بی حرف براش سری تکون داد و بعد از رفتنش از استیشن، نگاهشو به چان داد که حالا دیگه با دیدن نگاه کیونگ کاملاً خودشو باخته بود
کیونگسو همونطور که توی راهرو جلو میرفت انگشتاشو بین موهاش فرو کرد و با کلافگی به عقب هلشون داد
از صبح همش فکرش درگیر حرکت غافلگیرانه ی پرستارش بود.. یعنی اینم مثل تمام رفتارای دیگه اش یه شوخی مسخره بود؟ بعید نبود که باشه چون از نظرش پارک چانیول یه دلقک به تمام معنا بود! اما چطور میشه یه شوخی رو تا این حد پیش برد؟ نگاه شفاف چانیول چی میگفت؟ میتونست پیش خودش فکر کنه که چان واقعاً از روی علاقه اون کارو کرده؟ اگه اینجوری بوده پس چرا چان به محض تکون خوردن کیونگ سریع پا به فرار گذاشته بود؟ احیاناً.. قصدش مسخره کردن علایق کیونگ که نبوده؟ حتماً از جونگین شنیده بوده که با ووسوک قرار ملاقات داشته..!
تمام مدتی که لباسای سهون رو دراورده بود و توی حموم اتاقش روی دو زانو در حال شستنش بود فکرش هم درگیر این سوالا بود و از نگاه خیره ی تیزی که از روش برداشته نمیشد غافل مونده بود
سهون سرشو کج کرد و بالاخره حرف زد
• آپا؟
نگاه کیونگ با پراکنده شدن افکارش بالا اومد و توی چشمای پسرش نشست
سهون پلک آرومی زد و کف دو دست خیسشو روی گونه های کیونگ گذاشت
کیونگ برای لحظه ای مکث کرد و بعد حوله ی تن پوش سهون رو دور تنش گرفت
+ چیزی نیست عزیزم
بند حوله اشو بست و شروع کرد به خشک کردن موهاش با کلاه حوله
بغلش کرد و از حموم بیرون زد تا سریعتر لباساشو بهش بپوشونه
• من..!
روی تختش گذاشتش و همونطور که لباساشو بهش میپوشوند سر تکون داد و با حوصله گوش کرد
• آپا..
انگشتشو به طرف کیونگ گرفت و بعد به طرف در اتاق اشاره کرد
• یور.. یورا..
کیونگ ابرویی بالا انداخت
+ یورا؟ یورا کیه؟
سهون لباشو روی هم فشار و سرشو به چپ و راست تکون داد و سعی کرد درست تلفظ کنه
• یور! یورا!
وقتی نگاه گیج کیونگ رو دید پوفی کشید و قبل از اینکه کیونگ بخواد به قیافه ی کیوتش بخنده خودشو از تخت روی چهارپایه ی پایین تخت کشید و دمپایی هاشو پوشید
دست کیونگ رو گرفت و با خودش از اتاق بیرون برد
کیونگسو بی مخالفت دنبالش راه افتاد تا بتونه منظورش رو بفهمه
با رسیدنشون به استیشن سهون بی درنگ نگاهشو چرخوند و با دیدن چانیول انگشت اشاره اشو به طرفش گرفت و دوباره رو به کیونگ تکرار کرد
• یورا!
چانیول که گیج نظاره گر ماجرا بود، چشماشو گرد کرد و سوالی با انگشتش به خودش اشاره کرد
کیونگ که دست کمی از چان نداشت و همزمان دلش نمیخواست با چان چشم تو چشم بشه، خم شد و سهون رو تو بغلش بلند کرد
+ چیشده بیبی؟
سهون باز به چان اشاره کرد
• یورا، آپا.. جونکجین!
+ اوه.. جونگین؟
سهون به معنای تائید سر تکون داد
کیونگ قیافه متفکری به خودش گرفت تا متوجه منظور سهون بشه اما جونگین که از پشت سرشون حرفاشونو شنیده بود، باز برگشت تا از استیشن خودشو دور کنه و زیرلب زمزمه کرد
× ای وای.. این بچه انقدر چغول کار بود؟! تمام شکلاتایی که بهش دادم به باد رفت!
از طرفی سهون آخرین تلاشاشو میکرد
• اون.. آپا.. یااا!!
آخر سر با کلافگی صداشو بالا برد و اخم کرد
کیونگ پلک آرومی زد و برای آروم کردنش موهاشو کنار زد و به نرمی پیشونیشو بوسید
+ چیزی نیست عزیزم.. عیبی نداره.. تا چند روز دیگه پیش خودت نگهش دار و بعد دوباره سعی کن بهم بگیش.. باشه؟
سهون چشماشو چرخوند و بی مخالفت اجازه داد که کیونگ دوباره به سمت اتاقش ببرتش
نگاهشو از بالای شونه ی کیونگ به چانیولی داد که در حال دور شدن بود و با دو انگشتش اول به چشمای خودش و بعد به چانیول اشاره کرد که نشونش بده حواسش کاملاً بهش هست و نباید دست از پا خطا کنه!
چانیول که حالا چشماش درشت تر از این نمیشد با حیرت دستشو جلوی دهنش گرفت
- اون.. اون نیم وجبی..! واه خدای من.. اصلاً چجوری اون حرکتو یاد گرفته؟!
YOU ARE READING
𝗚𝗹𝗮𝗻𝗰𝗲
Fanfiction𝗘𝗽𝗶𝘁𝗼𝗺𝗲; کیونگسو یه جراح حرفه ای و جدیه که کارش رو دست نداره.. چانیول که خیلی وقته پرستار بخششه تا به حال توی اتاق عمل برای عملای زیادی همراهش بوده و پیوندای متعددی رو انجام داده.. اما چی میشه اگه یه روز یه بیمار کوچولوی استثنایی پیدا بشه و ر...