-متوجه نمیشم یعنی چی استعفا داد؟
جیمین با چشم های درشت شده و وحشت زده به یونگی گفت.
افتضاح بود! چشم های جیمین نه، وضعیتی که در آن گیر کرده بودند.
البته چشم های جیمین هم می توانست باشد، او سه شب بود که بی وقفه کار کرده و حتی برای خرید نسکافه ی دوست داشتنیش هم بیرون نرفته بود!
حالا که فقط یک هفته تا افتتاح و سفر کشتی تفریحی ای که یکسال از عمرش را پای آن گذاشته بود باقی مانده است عکاسش استعفا داده بود!
مین یونگی فحشی زیر لب داد و هوسوک نگاه چپی به او انداخت.
جیمین نگاهی مشکوک به آن دو انداخت؛ بلافاصله موضوع را فهمید!
_تو...مین یونگی... به من نگو که دوباره به خاطر اینکه یه نفر با هوسوک لاس زده اخراجش کردی!‐من اخراجش نکردم.
یونگی طلبکار و با ابروهای بالا داده گفت
-درسته تو اخراجش نکردی تو رسما بهش گفتی اگه استعفا ندی می کشمت!
هوسوک نقشه های مرد گربه سان را با نیشخندی نقش برآب کرد
-یاااا
بعد از اینکه بسته ی دستمال کاغذی از بغل گوش یونگی رد شد فریاد زد.
یونگی شاکی به سمت جیمین برگشت ولی با دیدن بینی باز شده از خشم جیمین و صورت سرخش لبانش به هم دوخته شد. نه جوری که امید داشت در آینده هوسوک لبانش را به هم بدوزد؛ این به هم دوختن درد داشت؛ احساس می کرد خیاطی که چند روز پیش کت اش را پیش او برده بود سوزنش را در لب هایش فرو کرده و نیشخند زنان او را ترک می کند.-برش می گردونی مین وگرنه خودتم اخراجی!
جیمین بدون پلک زدن گفت.-اما من رفیق چندین سالتم؛ تو نمی تونی به خاطر کسی که فرق بین محیط کار و دیسکو رو نمی دونه من رو اخراج کنی!
یونگی ناباور گفت.
- این هشتمین نفر بود یونگی!
جیمین پلک هایش را به هم فشرد و گفت.-اگه برش نگردونی هم تو رو هم هوسوک رو میندازم بیرون برید کنار هم بشینید خیار شور پاپیون زده بفروشید؛ دیگه هم نگران کسایی که با اون لاس می زنن نمی شی چون هیچ کس خیارشور های احمقانه ی تو و اون رو که احتمالا ترکیب رنگ سیاه و صورتیه نمی خره!
آخر حرفش را زمزمه وار طوری که به گوش هوسوک نرسد گفت.
-اما.. جیمین چارلی امروز صبح یه بلیط به روسیه داشته
هوسوک با لب های گاز گرفته شده و استرس گفت.-صبحونه چی می خوره جانگ؟
یونگی با لحن طلبکار پرسید-چطور؟
هوسوک با تعجب سوالش را مطرح کرد.یونگی خواست چیزی بگویید که کیک بسته بندی شده ای که تا چند لحظه ی پیش روی میز جیمین بود محکم به صورتش برخورد کرد!
-مین یونگی،جانگ هوسوک تا وقتی که عکاس پیدا نکردید حق ندارید پاتون رو توی شرکت بزارید!
جیمین عصبی گفت، زمانی برای اعتراض هوسوک باقی نگذاشت و با سرعت از اتاق خارج شد.
YOU ARE READING
I JUST WANNA DANCE ( vmin)
Fanfiction••••فقط میخواهم برقصم•••• کاپل: ویمین ، سپ -تو چطور آلفایی هستی که دوست داری برقصی؟ حتما چند وقت دیگه هم می خوای با یه آلفا ازدواج کنی! پدرش با تمسخر گفت؛ جیمین دور دهانش را با دستمال پاک کرد -حتما این کار رو انجام میدم؛ ولی اول باید به نتیجه برسم...