𝓟𝓪𝓻𝓽9

2.1K 417 25
                                    

همگی دور هم جمع شده بودن...بعد از شام روی مبل نشسته بودن و نوشیدنی‌های الکلیشون و مینوشیدن و در مورد اتفاق های روزمره زندگیشون با هم صحبت میکردن.

جونگکوک هم مدام تهیونگ و چک میکرد و مراقبش بود!اما امگا پیش از اندازه تو خودش بود!و خب...جونگکوک دلیلش و میدونست...خاطرات دردناکشون.

تهیونگ ناخودآگاه توی افکارش غرق میشد و دستش و روی شکمش میذاشت...با صدای جیمین تازه متوجه صورت خیسش شد!

:تهیونگ داری گریه میکنی؟

با این حرف جیمین همگی لیوان و موبایل یا هر چیز دیگه ای که دستشون بود و پایین گذاشتن و نزدیک تهیونگ شدن!

جونگکوک دید نمیتونه نزدیک تهیونگ بشه پوفی کرد و بعد از تبدیل شدن به بم خودش و از لای پاهای مزاحم رو به روش رد کرد و خودش و به امگاش رسوند!

تهیونگ اشک هاش و پاک کرد و لبخندی به صورت نگران صاحبش و دوستاش زد!

+چ..چیزی نیست..

اما گوش های افتاده اش حرف دیگه ای برای گفتن داشت.

سر بم روی زانوی تهیونگ ظاهر شد و تهیونگ سر بم و نوازش کرد و این باعث شد بقیه یکمی از هم فاصله بگیرن و بم بپره کنار تهیونگ و شروع به لیسیدن صورتش بکنه!

نامجون لباس های جونگکوک و از ری زمین برداش و دست تهیونگ داد تا شاید پسر تبدیل بشه اما بم نمیخواست تبدیل بشه؟!

•••

در آخر بم با لباسها رفت داخل اتاق و بعد از تبدیل شدن و پوشیدن لباس پیش بقیه برگشت و این بار کنار تهیونگ نشست!

تهیونگ بخاطر اتفاق های صبح هنوز خسته بود پس سرش و به جونگکوک تکیه داد و به حرف های بقیه گوش میداد.

:چرا گریه میکرد؟

جین وقتی چشم های بسته تهیونگ و دید به ارومی از جونگکوک پرسید.

جونگکوک نمیدونست باید جواب میداد یا نه...

_ما...یکمی خاطرات بدی داشتیم...اونا براش یاداوری شده.

همگی سری تکون دادن...

•••

یک هفته از آخرین باری که جونگکوک و تهیونگ هم دیگه و دیده بودن گذشته بود.

تو این مدت جونگکوک سعی کرده بود جین و نامجون و راضی کنه تا بذارن کار کنه و بتونه پول برای خرید یک خونه جمع کنه‌!

اما وقتی شناسنامه یا مدارک تحصیلی نداشت چجوری باید دنبال کار میگشت؟اینجا بود که یونگی وارد عمل شده بود!

برای تهیونگ و جونگکوک شناسنامه و چند تا مدارک تحصیلی جور کرده بود!

جونگکوک فعلا پیش جین و نامجون کار میکرد و قسمت وسایل حیوانات و اداره میکرد.

𝓜𝓪𝔂𝓫𝓮 𝓵𝓸𝓿𝓮||𝓚𝓥Where stories live. Discover now