خمیازه ای کشید و کش و قوسی به بدن کوچولوش داد و با شنیدن صدای صاحبش از اتاقش خارج شد.
:یونتان؟بیا غذات و بخور!
با دیدن ظرف غذای سبز رنگش سمتش رفت و با دیدن سینه مرغ آبپز شده خوشحال شد و شروع کرد به خوردن غذاش.
بعد از تموم کردن سینه های مرغ خوشمزه دنبال صاحبش گشت!
با دیدن مرد مو سیاه مورد علاقه اش روی مبل پرید و کنارش جا گرفت.
مرد لبخند لثه ای زد و موهای سگش و نوازش کرد.
:جیمین بیا فیلم شروع شد!
یونگی گفت و با دیدن پسر که داشت خوراکی میآورد لبخندی زد و ظرف چیپس و ازش گرفت.
یونتان با ذوق به ظرف های خوراکی ها نگاه کرد و مظلومانه به صاحب هایش نگاه کرد!
:بیا تانی...بهت میدم اما به شرطی که شب با بم مهربون باشی!
صدای زوزه سگ بلند شد و بعدش دندون های کوچولوش و به صاحبش نشون داد!
جیمین پوفی کشید و یکی از چیپس ها ساده و بدن ادویه و به سگش داد...
یونتان با لذت به خوردن اون تکه کوچیک سیبزمینی که سرخ شده بود پرداخت.
•••
با شنیدن صدای زنگ در با خوشحالی زیادی که داشت از اتاقش بیرون اومد و با سرعت سمت در دوید!
برای دیدن عمو جینش مثل همیشه ذوق داشت!
یونگی در و باز کرد و با لبخند با دوستاش دست داد...
جیمین هم از داخل اتاق بیرون اومد و سمت جین رفت و بغلش کرد!
یونتان بین اون همه پا ، دست و پا میزد و منتظر توجه های عمو جینش بود!
در آخر سگ نامجون یعنی بم هم وارد خونه شد و درست همون لحظه جین یونتان و دید و بغلش کرد!
یونتان چشم غره ای به سگ بزرگ تر کرد و شروع کرد به لیسیدن صورت جین.
•••
یونتان بدون توجه به سگ بزرگی که هر کار میکرد و هرجا میرفت دنبالش میومد سمت اتاق رفت و به ارومی به چهره انسانیش تبدیل شد!
بم به ارومی از لای در وارد اتاق شد و با دیدن پسر برهنه ای که مشغول مالیدن گوش هاش بود با پاش در و بست و به چهره انسانیش برگشت!
یونتان با شنیدن صدای بسته شدن در ترسیده سمت در چرخید و با دیدن بم که درست مثل خودش تغیر شکل داده بود اخمی کرد و دستاش و دور بدنش پیچید!
+سگ عوضی!گمشو بیرون از اتاقم!
بم نیش خندی زد و سمت هیبرید امگا رفت!
_منظورت اینه دلت برام تنگ نشده تهیونگی؟
یونتان پوفی کشید و از دستاش برای دور کردن بم استفاده کرد!
+نه که تنگ نشده تازه خیالم راحت بود نیستی آرامش دارم!
بم قلاده دور گردن تهیونگ و گرفت و سمت خودش کشید!
_اوه...جونگکوکی و ناراحت کردی!
تهیونگ دندون های نیش کوچیکش و به الفا نشون داد!
_فکر میکنی ازت میترسم؟
تهیونگ نیشخندی زد!
+از من؟نه ولی از عمو جین اره!
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و با تبدیل شدن تهیونگ به سگ کوچولویی اخمی کرد!
یونتان شروع کرد به زوزه کشیدن و پارس کردن که تازه جونگکوک فهمید منظور اون سگ کوچولو چی بوده!
با شنیدن صدای جیمین و نامجون سریع تبدیل شد و مظلومانه گوشه دیوار نشست و با چشم های مظلومانه به در نگاه کرد و منتظر ورود صاحبش شد!
جیمین و نامجون در و باز کردن و با دیدن این که یونتان داره پارس میکنه و بم ترسیده گوشه ای ایستاده اخمی کردن...
جیمین سمت یونتان رفت و اونو توی بغلش گرفت!
بم هم سریع خودش و به نامجون رسوند و شروع کرد به مظلوم نمایی...
و باز هم بم پیروز این نبرد مزخرف شده بود!
•••
یونتان اون سمت فنس کوچیکش نشسته بود...همیشه همین طور بود!اون سگ گنده احمق باعث میشد صاحبش دعواش کنه و داخل قفس بده!
سمت عروسک هویجش رفت و اونو برداش و روی تخت کوچیکش خوابید...
با حس رایحه بم چشماش و باز کرد و سگ بزرگ تر و درحالی دید که رون مرغ توی دهنشه!
پشتش و به سگ بزرگ تر کرد و دوباره سعی کرد بخوابه!
بم به راحتی از روی فنس پرید و کنار یونتان نشست و رون مرغی و که براش آورده بود جلوش گذاشت و با چشم هایی منتظر بهش نگاه کرد...
یونتان سمت غذا چرخید و بعد از نشون دادن دندوناش به سگ بزرگ تر شروع کرد به خوردن گوشت های دور استخوان رون مرغ!
بعد از اینکه از تموم شدن گوشت ها مطمئن شد نگاهی به بم کرد....
بم به ارومی سمتش خم شد و با زبونش شروع کرد به لیسیدن پوزه کوچولو ی یونتان!
یونتان عقب کشید و دوباره پشتش و به بم کرد و دوباره سعی کرد بخوابه!
بم نگاهی به یونتان کرد و سرش و چرخوند....
اون امگای لعنتی واقعا پرو بود!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اینم یه پارت کوتاه فقط برای اینکه بیشتر با داستان آشنا بشین...ووت و کامنت فراموش نشه🥺💛💕
VOUS LISEZ
𝓜𝓪𝔂𝓫𝓮 𝓵𝓸𝓿𝓮||𝓚𝓥
Fanfictionمن تهیونگم! یه هیبرید سگ که در قالب یک سگ خونگی به اسم یونتان با جیمین و یونگی زندگی میکنم و سعی میکنم از گذشته ام فرار کنم!...اونا از راز من خبر ندارن...تنها کسی که خبر داره دشمن بزرگ ، گنده و همیشگی من بمه! بم هم یک هیبریده درست مثل من! اما ما...