𝓟𝓪𝓻𝓽4

2.3K 527 132
                                    

یونگی دادی از وحشت زد!اون جونور چی بود جلوی چشمش؟

جیمین و جین همسرشون رفتن و همون لحظه بود که پسر غریبه مشتی خاک برداشت و سمت اونا پرتاب کرد و سریع به گربه تبدیل شد و جونگکوک و تهیونگ هم به تقلید از اون این کار و کردن و بم برای اینکه گربه فرار نکنه از پشت گردنش بلندش کرد!

جین هینی کشید و نگاهی به بم و یونتان کرد!

:ش...شما همونی و که من دیدم دیدین؟

نامجون عینکش و بالا داد و نفس عمیقی کشید...

:جین من الان غش میکنم!

بعد از گفتن این حرف داخل دست یونگی افتاد و جیمین مات و مبهوت بهشون نگاه میکرد!

نکنه سگش آدم فضایی بود؟

•••

جیمین ، جین ، یونگی و نامجون روی مبل نشسته بودن و یونتان و بم و اون گربه نارنجی رنگ جلوشون نشسته بود!

نامجون چند قرت از شربتش نوشید و سعی کرد با حیوون های جلوش صحبت کنه!

:خب...شماها میفهمین ما چی میگیم؟

با حرکات سر اون سه حیوون رو به روشون که به معنی تایید بود نفس لرزون و عمیقی کشیدن.

:میشه به همون چیزی که چند دقیقه پیش تبدیل شده بودن بشین؟

گربه هیسی کشید و با پارس بم ساکت شد و چشم غره ای به سگ بزرگ تر کرد.

بم سرش و به دو طرف که نشانه نه بود تکون داد!

جیمین بشکنی زد!

:اون موقع لخت بودن!باید بهشون لباس بدیم!

•••

همگی روی مبل نشسته بودن و باز هم تهیونگ و جونگکوک و اون غریبه روی زمین بودن...

:شما دقیقا چی هستین؟

یونگی گفت و به پسری که گوش ها و دم پشمالویی داشت اشاره کرد...

تهیونگ بغض کرده بود...هیچ وقت فکر نمی‌کرد صاحبش اینجوری باهاش برخورد کنه...برای همین بود که حالش از خودش به هم می‌خورد...چی میشد یک سگ معمولی بود؟

پسر غریبه نگاهی به جونگکوک کرد و با دیدن سکوتش خواست جواب مرد و بده اما با شنیدن صدا پسر کنارش ساکت شد!

_هیبرید....

:اون دیگه چیه؟

جین گفت و نامجون نفس عمیقی کشید!

:بهتره کامل خودتون و معرفی کنین!ما بهتون آسیب نمی‌زنیم!

نامجون برای اروم کردن جو بینشون گفت...

_ما هیبریدیم...موجودی بین حیوون و انسان...کاری با کسی نداریم...همونجوری که سالها با خودتون زندگی کردیم!

𝓜𝓪𝔂𝓫𝓮 𝓵𝓸𝓿𝓮||𝓚𝓥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora