همزمان که باعجله از پله های بیمارستان بالا میرفت با کلافگی پالتوی نخودی رنگش رو از سرشونه هاش پایین انداخت و دستاشو از آستیناش بیرون کشید.
پالتوشو روی ساعد دست چپش انداخت و کراوات مشکیش رو کمی شل کرد.
وارد سالن ورودی بیمارستان که شد چندلحظه ای بخاطر شلوغی سرجاش میخکوب شد و با گیجی به اطرافش نگاه کرد.
نیم نگاهی هم به ساعت مچیش انداخت، فقط یک ساعت وقت داشت تا خودش رو به جلسه ی تعیین معاون جدید شرکت برسونه و باید عجله میکرد.
سریع خودشو به میز رسپشن رسوند و با صدای مردونه اما آرومش محترمانه سوالش رو پرسید :_روز بخیر... دو جیآن رو بعد از حادثه به این بیمارستان رسوندن، کجا میتونم ملاقاتش کنم؟
دختر جوونی که پشت میز نشسته بود بلافاصله اسم دو جیآن رو توی سیستم بیمارستان سرچ کرد و سرش رو دوباره بالا آورد و به اون مرد جوون چشم دوخت :
«چه نسبتی با ایشون دارین؟»
_من برادرش هستم، دو کیونگسو.
...
«جیآنا..! یاا دو جیآن! چشماتو باز کن»
صدای کیونگسو داشت اونو کم کم به هوش میاورد، میخواست صورت برادرشو ببینه اما نور چشماش رو میزد و نمیتونست بازشون کنه.
بدنش زنده بودن رو باور نداشت و انگار نمیخواست بهش اجازه ی بلند شدن بده.
ضعیف شده بود و تمام بدنش درد داشت.
پس مرگ همچین حسی داشت!
به قدری ناتوانت میکرد که از همه ی عزیزانت دور بشی.درحالی که بیشتر از هروقتی دلتنگ برادرش بود افکار تلخ تمام ذهنش رو در بر گرفته بود و لمس اون وحشت باعث شد قطره ی اشک سمجی از بین پلکای بستش راه پیدا کنه و آزاد بشه و حتی خودش متوجه اشکاش نبود؛ تا اینکه دست مردونه و گرم برادرش برای پاک کردن اشکاش گونه ی سردش رو لمس کرد و قلبش رو وادار به باور ضربانش کرد.
چشماش رو به سختی باز کرد و صورت کیونگسورو تو فاصله ی نه چندان زیادی از صورت خودش دید. چندثانیه طول کشید تا ریتم نفس هاش عادی بشه و درنهایت با صدای بیحال و مظلومانه ای پرسید :_اوپا... من... نمردم مگه نه؟
کیونگسو چندلحظه ای با نگاه تو خالی بهش خیره موند اما درنهایت نتونست مقاومت کنه و با صدای آرومی که برای بقیه مزاحمت ایجاد نکنه به حرفش خندید :
«نه! برای چی باید بخاطر یه تصادف ساده بمیری؟ بیشتر مراقب خودت باش»
اخمای جیآن بخاطر جوابی که شنید تو هم رفت و گیج شد، لب های خشکش رو با زبونش خیس کرد و ناله کرد :
_تصادف نه من... اوپا من از پشت بوم افتادم.
کیونگسو چشمای گردش رو چندلحظه ای روی صورت جیآن چرخوند، مطمئن بود که جیآن تصادف کرده و این حرفش باعث شد اخماش تو هم بره.
درآخر به چسب زخم روی پیشونیش خیره شد و بی حواس نفسش رو محکم بیرون فرستاد و افکارش رو به زبون آورد :
YOU ARE READING
𝐼𝑛 𝑀𝑦 𝐷𝑟𝑒𝑎𝑚𝑠 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓
Fanfiction[در رویاهایم | In My Dreams] Genre : Romance, Fantasy Writer : Oyun EXO : Sehun, Kyungsoo. BoyXGirl "شنیدی؟ یه افسانه هست که میگه شبی که میمیریم وارد رویای ابدیمون میشیم. یعنی آدما بعد از مرگ تو رویاشون زندگی میکنن! بهش باور داری؟"