7:creator of beauty

12 6 2
                                    


به محض بیدار شدن سراغ موبایلش می رفت تا شاید بتونه رمزشو به یاد بیاره.

همونطور که شیر قهوه شو سرمیکشید با دست دیگه ش رمزای مختلفو پیاده میکرد.
طبق معمول کلافه شد و آروم موبایل رو کنارش انداخت‌.

لیوانش رو روی میز کنار تخت گذاشت و چشمش به گل آفتاب گردونی که خشک شده بود افتاد، به یاد آورد که چندوقت پیش یه نفر به دیدن اون و هری اومده بود... هری، با یادآوری اتفاقات جدید لبخندی زد.

وقتی هری اسمش رو صدا میزد حس کاملا متفاوتی داشت، انگار که باورش نمیشد اسمش انقدر قشنگ باشه، شایدم زبون شیرین هری باعث میشد همچین فکری بکنه.

غرق افکارش بود که هری روی تخت جا به جا شد ، غلتی زد و و سمت لویی چرخید.

چشماشو مالید و یکم بازشون کرد، توی خواب و بیداری لبخندی زد:《لو...》

هری از وقتی که اسم لویی رو به یاد آورده بود، مدام تکرارش میکرد؛ مثل پیرمردی که همیشه اسم نوه هاشو فراموش میکنه.

توی جمله هاش چندین بار اسم لویی رو تکرار میکرد و هربار موقع گفتن اسمش، لبخندش درخشان تر از قبل میشد؛ انگار که اسم لویی براش یه نور بود، نوری که باعث میشد خودشو از اون تاریکی بیرون بکشه.

در جواب هری لبخندی زد:《صبح بخیر، حالت چطوره؟》
هری کلافه دستش رو توی موهاش برد و دور انگشتش پیچوند:《مثل همیشه.》

لبخند جفتشون محو شد اما هنوز به هم نگاه میکردن، تا اینکه هری کش و قوسی به خودش داد و چشماشو بست.

چشماشو بست و به تیک تاک روی مخ ساعت گوش داد. نگاهی به موبایل روی تخت انداخت، هیچ ایده ای نداشت چرا صفحه ش ترک خورده؛ حتی تا همین چند وقت پیش سعی میکرد به یاد بیاره که این واقعا موبایل خودشه یا نه.

برش داشت و روشنش کرد.
به عددای روی صفحه زل زد و چشماشو ریز کرد تا تمرکز کنه.
خب...قاعدتا هیچ ایده ای نداشت.

پس دوباره شروع کرد
همون عددای کوفتی رو از اول وارد کرد.
یک.یک.یک.یک
دو.دو.دو.دو
سه.سه.سه.سه
...

بعد از چند دقیقه گردنش رو بالا گرفت و کش و قوسی به بدنش داد.

به شکم روی تخت دراز کشید و همینطوری ادامه داد؛ دستش رو بین موهاش برد و پوزخند زد:《باز خوبه شمارش اعدادو یادته تاملینسون.》

چهار بار عدد بیست و هفت رو وارد کرد:《پوفف.》

کلافه تر از قبل سراغ عدد بعدی رفت و با دهن باز به موبایلش زل زد، موبایلی که حالا صفحه ش عوض شده بود و نشون میداد که دیگه قفلی در کار نیست.
سراغ تنظیماتش رفت و قفل موبایلش رو به کل حذف کرد؛ بعد اون رو به کنار انداخت و سرش رو روی دستاش گذاشت.

چشم هاش رو به هم فشار داد:《بیدار شو دیگه هری. حوصلم سر رفته.》
هری غلت دیگه ای زد؛ کش و قوسی به خودش دادو نشست:《بیدارم. کی میشه از این مکان کوفتی خلاص بشیم؟》

و با خودش جواب داد:《وقتی که جواب این علامت سوال های کوفتی توی ذهنمون رو پیدا کنیم.》

و توی همون لحظه، لویی هم دقیقا داشت به همچین چیزی فکر میکرد.

***
میخواست جلوتر بره اما مردد بود. آهی کشید و به وسایل توی دستش نگاهی انداخت.

چشم هاش رو بست و با تصور اینکه اونجا نشسته و فضای داخل مغازه رو نقاشی میکنه ذوق کرد.

بالاخره تصمیم گرفت بره داخل اما فقط چند قدم جلو رفت، ایستاد و در زد.
گلوش رو صاف کرد و سعی کرد صداش نلرزه:《سلام.》و منتظر جواب شد.

نایل مشغول درست کردن یه سبد گل برای مشتری منتظر داخل مغازه بود.
با شنیدن صدای زین سرش رو بالا آورد و لبخند زد:《سلام زین. خوش اومدی. میتونم کمکت کنم؟》

زین دست رو بین موهاش برد:《داشتم فکر میکردم که مغازه ت علاوه بر اینکه خیلی قشنگه، منو وسوسه میکنه که نقاشیش کنم...》

همین کافی بود تا نایل دست از کار بکشه و صندلی چهار پایه ی همیشگی رو برای زین بزاره تا نقاشی کنه:《تو و هنرت خیلی ارزشمندین زین‌. و این کار تو برای من باعث افتخاره.》

زین احساس کرد گونه هاش قرمز شدن و لبخند زد:《خیلی ممنونم...نایل.》

و بدون معطلی وسایلش رو از کوله پشتیش بیرون آورد؛ سعی کرد خیلی اونجا رو شلوغ نکنه، بهترین زاویه رو انتخاب کرد، نشست و مشغول شد.
نایل با بیشترین سرعتی که ازش برمیومد سبد رو آماده کرد و دست مشتری داد؛ میخواست نقاشی کردن دوست جدیدش رو ببینه.

زین توی نقاشی کردن هیچ عجله ای نداشت، دومین کارش آماده کردن رنگ هاش بود و بعد مدتی به سوژه ش نگاه میکرد، تک تک جزئیاتش رو توی ذهنش ثبت میکرد و شروع میکرد.

تمرکزش روی نقاشی کردن به حدی بود که هیچ چیزی نمیتونست حواسش رو پرت کنه‌.
به آرومی قلم مو رو حرکت میداد و زیباترین تصاویر رو خلق میکرد.

محو تماشای حرکات ماهرانه دستاش و خط هایی بود که کنار هم قرار میگرفتن و زیبایی رو خلق میکردن.
و زین مخلوق اون تصاویر بود.

زین همیشه مخلوق چیزهای زیبا بود.

و برخلاف بقیه ی آدما، حالا احساس میکرد همه چیزش به لیام بستگی داره.

حالا یجورایی حس میکرد لیام مخلوق اونه...
و امیدوار بود که بتونه به این احساس اعتماد کنه.

SOUL PAINTERDonde viven las historias. Descúbrelo ahora