soul

94 7 0
                                    


Hyunho

بیشتر و بیشتر تو خودش جمع شد. دلش میخواست انقدر اینکار رو انجام بده تا دیگه خودی وجود نداشته باشه. دست‌هاش رو به درون استین‌های لباسش فرو برده بود. نمیخواست چیزی حس کنه، نه حتی برخورد انگشت‌هاش به پوستش رو. تاریکی اتاق هرچیزی رو می‌بلعید شاید حتی اکسیژن هوا رو یا حداقل اون اینطور فکر میکرد. شاید تپش قلب و عرق‌های سردی ک صورت رنگ پریده‌ش رو خیس میکرد و لرزش مکرر بدنش، تنفس اکسیژن رو براش مثل سم کرده بودن. چیزی وارد ریه‌هاش نمیشد و بازو بسته شدن ناشیانه لب‌هاش بی‌فایده بود، هرچند که خودش متوجه نبود. جنگ کشنده ای تو سرش به‌ پا بود. داشت نابودش میکرد.
روح درخشانی که با لکه‌های سیاه مخرب پر شده بود. هربار که اینطور میدیدش، جونی از جون‌هاش کم میشد. ترسید! معلومه که ترسید. اون روح پاکی که گوشه ‌ای از این اتاق تاریک مثل بید میلرزید، تنها داراییش بود.
ترسش رو پنهان کرد. نمیخواست دردی به درداهای روح بی‌گناهش اضافه کنه.
پرده رو کنار زد و کمی پنجره رو باز کرد تا اکسیژن کمی جریان پیدا کنه. این هوا حتی برای خودش هم سنگین بود.
با قدم های اروم به سمتش رفت و جلوش زانو زد. از این فاصله حتی بیشتر درمونده به نظر می‌رسید و صدای تنفسش برای دست یافتن به اکسیژن شنیده میشد. قلبش به درد اومد. دست های گرمش رو به طرفش دراز کرد اما متوقف شد، مطمئنا حتی متوجه حضورش نشده و لمس کردنش ممکنه باعث ترس بیشترش بشه.
دستش رو عقب کشید و اسمش رو زمزمه کرد:"روح زیبای من!"
صداشو شنید. لرزش بدنش رو میتونست ببینه که به وضوح کمتر میشد. سرشو بالا گرفت. ترسیده بود. خیلی ترسیده بود. اینو میتونست از چشم‌های قرمزش بخونه. حتی اشک‌هاش هم جرعت ریختن نداشتن.
"چی باعث لکه دار شدنت شده" سعی در پنهان کردن لرزش صداش نکرد. نمیتونست! نه تا وقتی که موجودی که از جونش هم براش باارزش‌تره به این روز افتاد بود.
لرزش لب‌های کبود و اولین گلوله نمکی‌ش، سد اشک‌هایی که تو چشم‌هاش پنهان شده بودن رو شکست. این روح اسیب دیده نیاز به ترمیم داشت. نیاز به کسی که ازش مراقبت کنه. دست‌های گرمش رو باز کرد و به اغوش امن‌ش دعوتش کرد. امینت؛ اون فقط به امنیت نیاز داشت. نیاز داشت دست از ترسیدن برداره. نیاز داشت اعتماد کنه، حداقل به این اغوش امن.
"نیازی نیست بترسی نه تا وقتی که من اینجام. اینجا پیش من در امانی. روح بی‌گناه من از ذره ذره جون من تغذیه کن. تو روح منی و این میدونی یعنی چی؟ یعنی بدون تو منی وجود نداره. پس از من استفاده کن. بذار منبع شادی‌ت باشم، بذار مکان امنت باشم. روح درخشان من

My MindWhere stories live. Discover now