استیو و تونی نشسته بودن پیش هم داشتن ستاره هارو نگاه میکردن یه دفعه استیو گفت : تونی من خوشگل نیستم ..
تونی اومد دلداریش بده دستشو گذاشت رو شونه اش گفت : ببین داداش من مهم نیست که قشنگ نیستی ، قشنگ اینه که مهم نیستی ....
استیو یه کم به جمله اش فکر کرد بعد پاشد یه نگاه به تونی انداخت و گفت : خیلی بی شعوری ...
و بعد قهر کرد رفت پیش باکی نشست
باکی داشت چیپس میخورد و سریال سال های دور از خانه میدید
استیوم نشست کنارش باکی یه دفعه گفت : ها چیه ؟ باز تونی رید بهت اومدی پیش من ؟
استیو شونه بالا انداخت باکی ام دوباره شروع کرد چیپس خوردن
یه هو پیترم اومد کنارشون نشست : خیلی دلم میخواد میتونستم زایمان کنم ...
استیو یه نگاهی بهش کرد : چرا ؟ بچه میخوای ؟
پیتر یه لگد به هوا زد : نه !!
واسه بچه و اینا نمیگم ، دلم میخواست زایمان کنم که اگه آقای استارک باز اومد دید زیر پتوام و گفت مگه زاییدی همش درازکش زی پتوایی بگم آره زاییدم که دست از سرم برداره !
همون موقع سر و کله ثورم پیدا شد
با لبخند اومد تو اتاق گفت : رفته بودیم با این یارو کاراگاهه دنبال راه برگشت به دنیامون بگردیم !
استیو کنجکاو گفت : خب چیشد ؟
ثور نشست جلو استیو : هیچی بابا رسیدیم به یه دهکده ایی همه دیونه بودن منو دوتا بدبخت دیگه رو گرفتن گفتن باید دیکتونو ببریم ولی نه همین جوری ...شغلتون هرچی باشه دیکتونو با همون میبریم !
استیو و پیتر دوتایی باهم گفت : خب خب بعدش !
ثور لبخند زد : اولی بیچاره قصاب بود ...با ساطور بریدنش
دومی ام نجار بود با اره بریدنش
بعد به من گفتن شغلت چیه دیدم اوضاع خرابه گفتم من آبنبات فروشم ...هیچی دیگه هرچی میخوردنش تموم نمیشد
آخرش ولم کردن
پیتر و استیو پشماشون ریخته بود از شدت دیوثیت ثور ولی باکی کلافه شد داد زد : اگه گذاشتین فیلم ببینیم ...
بعدم پاشد بره دوش بگیره هنوز ده دیقه نگذشته بود که در حمومو باز کرد داد زد : هوی استیو چقد بت گفتم تو حموم نزن ..بیا ته چهره بچه سوسکا شبیه تو شده ..
استیو بیچاره رنگ به رنگ شد ولی چیزی به روی خودش نیاورد
خلاصه که تا شب همه بیکار و بی عار میچرخیدن
پیترم که مشقاشو نوشته بود و بیکار بود پاشد رفت پیش دین نشست : عمو ؟ میگم که جق چیه همه میگن جق میزنن ؟
دین بیچاره نمیدونست چی به بچه بگه یه دفعه گفت : جق بشکنه دیگه ..ندیدی بشکن میزنن صدا جق جق میده ؟
پیتر خوشحال و راضی از اطلاعات جدیدش پاشد رفت دینم یه نفس راحت کشید
آخر شب وقت شام همه نشستن دور میز یه دفعه پیتر روبه تونی گفت : دد ، بهم یاد میدی چه جوری دو دستی جق بزنم ؟
تونی چشماش گرد شد غذا پرید تو گلوش
استیو رفت از خفگی نجاتش بده
پیتر باز گفت : آخه شما خیلی خفن دودستی جق میزنی من فقط یه دستی بلدم بزنم ...
اونم باکی یادم داده ...
یه هو استیو به تونی خیره شد : آخه جلو بچه ؟ اونم دو دستی ؟
تونی همزمان که از خجالت آب میشد کمربندشو کشید و افتاد دنبال پیتر اون وسط سم داشت با دقت یه چیزی تو تبلتش نگاه میکرد
دین نگاه کرد دید داره پورن میبینه سم بیخیال گفت : حاجی خیلی عجیبه ...این دختره خواب بود ..مرده اومد حسابی کردش ورفت باز بیدار نشد ....خا کصکش زنگ بزن اورژانس شاید مرده ..کجا میری ...
دین دو دستی زد تو سر خودش از دست سم و پاشد سفره رو جمع کرد
بلاخره قائله ختم شد همه رفتن بخوابن
تونی چشماش داشت گرم میشد که پیتر گفت : دد ...مگه ما دوتا زانو بیشتر نداریم ؟
پس چه جوری میگن چارزانو بشین ؟
تونی نزدیک بود از دست پیتر سکته کنه ولی خودشو کنترل کرد و آهسته گفت : یه فرصت دیگه بت میدم که بگیری بخوابی وگرنه میام زانومو میکنم تو حلقت ...
و این جوری شد که پیتر خیلی سریع گرفت خوابید