شمال

60 7 2
                                    

همین طور روزا میگذشت ؛ هی اینا به هیچ نتیجه ایی نمیرسیدن
دیگه انقدر مونده بودن خونه شرلوک اینا که حالا میتونستن ادعای ارث و میراث کنن
اون روز صبح تونی باز مثل کل روزای دیگه نشسته بود گوشه اتاق تو فکر فرو رفته بود
استیو دید این خیلی تو خودشه رفت نشست کنارش ولی متاسفانه هیکلش زیادی گنده بود همین که نشست کنار تونی ؛ اون بیچاره جوری بین هیکل استیو و دیوار پرس شد که چشاش عین وزغ مرداب زد بیرون به هو عصبانی شد یه لگد برا استیو پروند : جا قحطه مگه اومدی چسبیدی به من ؟ پاشو برو اون ور مرتیکه عین یخچال ساید بای ساید میمونی !
استیو بنده خدا بش برخورد پاشد با زمزمه " چته عین سگ پاچه میگیری"
پاشد رفت دنبال کارش ؛ تونی ام دوباره به فکر فرو رفت ؛ آخرش نتیجه اون همه عین مجسمه یه جا نشستن شد این که پاشه بره سراغ پیتر
پیت یه گوشه اتاق خواب عین میت دراز به دراز افتاده بود داشت چرت میزد
تونی شلوارک چارخونه اشو کشید رو عرق گیرش کشش رو محکم کرد وایساد بالا سر پیتر یه لگد براش پروند: بچه پاشو جمع کن میخوایم پدر پسری بریم شمال !
پیتر با ذوق از خواب پرید باورش نمیشد تونی باهاش خوب شده تازه میخواد ببرتش شمال
پس هیچی نپرسید فوری رفت وسایلشو جمع کرد
خلاصه که اینا جلوی چشمای از حدقه در اومده بقیه یه ماشین کرایه کردن رفتن شمال
پیتر تاحالا خودشو انقد خوشحال ندیده بود ؛ اصلا هرچی میگفت تونی نه نمیاورد
حسابی خوش گذروندن آخر شبم لب دریا داشتن جوج کباب میکردن برا شام
یه هو تونی دستشو گذاشت رو شونه پیتر با لحن پدرانه گفت : بعد این جوج چی میچسبه پیتر اگه گفتی؟
پیتر یه لبخند ملیح زد : چایی؟
تونی ام متقابلا لبخند زد : آفرین حالا بعد چایی چی میچسبه ؟
پیتر یکم سرشو خاروند : خواب دیگه !
یه هو تونی قاطی کرد یکی از سیخارو برداشت افتاد دنبال پیتر و داد میزد : آخه لاشی من این همه خرجت کردم نمیخوای یه نخ سیگار بکشی یعنی؟
پستر بیچارم همین جوری که از ترس جونش میدوید داد میزد : آخه من سیگاری نیستم پدر من !
از این ور بقیه در نبود پیتر و تونی جاشون راحت تر شده بود نشسته بودن دور هم داشتن ستایش میدیدن
یه هو ثور زد زیر گریه همه برگشتن نگاش کردن
لوکی نگران دستشو گذاشت رو شونه ثور : چیشده ؟
ثور با چشای اشکی به لوکی زل زد : اودین رفته تو کما ...
لوکی یه هو شوکه شد : شوخی نکن ...کی بت گفت ؟
ثور یکم به گوشیش نگا کرد دوباره چشاش پر اشک شد : خودش بم پیام داد ..
لوکی چند ثانیه به ثور خیره شد ؛ تو نگاهش انواع فحش های رکیک موجود بود
از این ور باکی به تاسف سر تکون داد : لوکی این اوسکل واقعا برادر توعه ؟
لوکی سرشو انداخت پایین : به فرزند خوندگی گرفتنش !
باکی خواست یه چیزی بگه که صدای اعتراض بقیه بلند شد که آقا ما داریم فیلم میبینم و از این حرفا
یه هو تبلیغات شروع شد استیو زد یه شبکه دیگه داشت برنامه آشپزی میداد
طرف با لبخند ماهیتابه رو گذاشت رو گاز
"" طرز تهیه املت سیاه!
گوجه رو خورد میکنیم ؛ میریزیم توی ماهیتابه تخم مرغ هارو میریزم روش و بعد !
میریم سراغ اینستا ...""

استیو داشت سعی میکرد بفهمه این املت چه فرقی با املتای دیگه داره که یه دفعه شرلوک درو باز کرد اومد تو با یه کاغذ تو دستش رو مبل ولو شد : عوووفففف آبم اومد ...
یه هو چشای همه چارتا شد ؛ صورتشون رنگ به رنگ شد
دین یه نیشخند زد رفت نشست کنارش گفت : تک خوری نکن لعنتی ..بده باهم ببینیم ! عکس سکسیه ؟
شرلوک با نگاه خدایا این چه عذابیه دیگه سر من اومده به دین نگاه کرد : مرتیکه بی همه چیزه منحرف قبض آبو گفتم اومد ...
همه این دفعه یه نفس راحت کشیدن دوباره شروع کردن ستایش دیدن
یه دفعه گوشی سم زنگ خورد ؛ برداشت دید یه خانم خوش صدا پشت خطه
+شما برا شرکت ما رزومه داده بودین توش نوشتین دانشجوی انصرافی آکسفورد..واقعا آکسفورد درس خوندین ؟
سم یه لبخند ملیح زد : نه میخواستم برم اونجا درس بخونم دیدم هم پول میخواد ؛ هم معدل بالا هم باید زبان بلد باشی کلا منصرف شدم
زنه یه چند دقیقه سکوت کرد بعد گوشی رو کوبید تو دیوار
سم دوباره یه لبخند ملیح زد: مردم اعصاب ندارنا ...به خاطر شرایط اقتصادیه دیگه خدا بگم باعث و بانیشو چیکار نکنه ...
از اون ور تونی که با پیتر به در بسته خورده بود داشت برمیگشت خونه
یه هو راننده ماشین که داشت با تلفن حرف میزد عصبانی شد داد زد : باشه بابا بزار این گوهارو برسونم بعد !
تونی بش برخورد همونجا از ماشین پیاده شد خودش و پیتر دوتایی موندن وسط جاده
منتظر ماشین
چند ساعت گذشت یه اتوبوس رد شد تونی هرچی دست تکون داد اتوبوس واینستاد

آخرش انقدر عصبانی شد دست کرد تو شورتش دیکشو در آورد
راننده اتوبوس لز تو آینه ماشین این صحنه رو میبینه دنده عقب میگیره میرسه به تونی میگه : چی گفتی ؟
تونی هول میکنه از ترسش میگه : هیچی جناب ...منظورم این بود که رو کی...رتم جا نبود مارو سوار کنی؟
خلاصه که راننده خنده اش میگیره سوارشون میکنه آخرسر

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 05, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ماجراهای قر و قاطی (طنز)Where stories live. Discover now