پارت ۳

1.7K 275 11
                                    


صبح
( با کمی سردرد بلند شد ، تو اتاقی که نمی‌شناخت بود با چشماش اطراف زیر رو کرد
اخرین چزی که یادش بود با کوک از اون دستشویی اومد بیرون)
جیمین: نهههه
( نگاهی به بدنش انداخت با دیدن لباساش نفس راحتی کشید ، سمت دستشویی رفت و بعد از شستن دست صورتش طبقه پایین رفت، صداهایی که از آشپزخونه میومد دنبال کرد و به محض. ورود با کوک نیمه لخت رو به رو شد که داشت صبحانه اماده میکرد ، اب دهنش قورت داد ، کوک سمت عقب برگشت که جیمین دید)
کوک:  بیدار شدی  بهت نگفتم مست نکنی ،دردسر بشین
( جیمین با دیدن سینه و شکم کوک ماتش برده بود و ضربان قلبش بلاتر میرفت  ، کوک رد نگاه جیمین روی بدن خودش دید و پوزخندی زد )
کوک : نمیدونستم اینقدر خوشت میاد
جیمین : چی نه
(  لپای جیمین  سرخ شدن و سرش پایین انداخت فورا پشت میز نشست، کوک به کیوتی جیمین لبخندی زد و از اشپزخونه بیرون رفت ، جیمین مشغول خوردن صبحانه شد )

جیمین : واو خوشمزه است
کوک : خوبه
( با تی‌شرت برگشت )
جیمین: دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
کوک : مست بودی خوابت برد ، ادرس خونتو نداشتم برای همین اوردمت اینجا
جیمین : ما احیانا ...
( نگاهش به قاشق توی دستش داد و گونه هاش شروع به سرخ شدن کردن )
کوک: معلوم که نه درباره من چی فکر کردی که با زیردستم بخوابم
جیمین : اوه  نه من قصد ...
( جا خورد ، شاید سوالش بد گفته و کوک عصبانی شده ، درسته اون نجاتش داد چرا باید همچنین فکر مسخره ای میکرد )
کوک : واقعا کیوتی ( خندید )
( جیمین سرش بالا اورد و نگاهش به نگاه کوک گره خورد ، و کوک یه لحظه متوجه شد افکارش بلند گفته )
کوک : منظورم اینکه ...
اصلا هرچی غذات تموم شد
میتونی بری
( هر دوتاشون توی سکوت مشغول خوردن صبحانه شدن )

#########
مادر جیمین:  بچه من دیشب خونه نبوده
الان هم بهم میگی گزارش تخلفش دادن 
بهتر بری بیینی. بچه من چیشده
پدر جیمین:  اروم باش اون پسر منم هست نمیزارم اسیب ببینه
مینهی : اوما چیشده
مادر جیمین: بهتر از پدرت بپرسی
پدر جیمین: وای خدا ، هیچی نشده
میرم ارتش خوب شد
مادر جیمین:  منم میام
پدر جیمین: نه
مادر جیمین: میام الان میریم ژنرال پارک
پدر جیمین: قدرت مامانت از منم بیشتر
مینهی : اره ( خندید )

########
( صدای زنگ گوشی )
یونگی : بله
پدر جیمین: مین ده دقیقه دیگه ارتش باش همراهت کیم نامجون هم بیار
یونگی : بله ژنرال
( قطع تماس)
یونگی: فاک 
اول صبح چه گندی زدین
(از رو تخت بلند شد و شماره نامجون گرفت )
نامی : هیونگ
یونگی : خودت برسون احضار شدیم ژنرال عصبانیه
نامی : اوه شاید قضیه پسرش فهمیده
یونگی : اون وقت مستقیم گردن کوک میزنه
نامی : اومدم

##########
(صدای زنگ گوشی)
کوک : بله فهمیدم
( جیمین با نگاه متعجبی به کوک خیره بود )
کوک : بابات داره میاد باید بریم
جیمین : اپا من چرا
کوک : تو پسرشی
( کوک  بلند شد ژاکتش از روی مبل برداشت ، ولی جیمین هنوز توی فکر بود شاید پدرش فهمیده شب خونه کوک بوده ، کوک که دید جیمین هنوز سر جاش ، سمت یخچال رفت و یه نوشیدنی که برا خماری بود برداشت و سرش باز کرد و جلو جیمین گذاشت ، جیمین سرش بالا اورد نگاه کوک کرد  )
کوک : میای یا نه 
( نوشیدنی برداشت همراه کوک سوار ماشین شد )

پسر ژنرال Where stories live. Discover now