صبح
( با کمی سردرد بلند شد ، تو اتاقی که نمیشناخت بود با چشماش اطراف زیر رو کرد
اخرین چزی که یادش بود با کوک از اون دستشویی اومد بیرون)
جیمین: نهههه
( نگاهی به بدنش انداخت با دیدن لباساش نفس راحتی کشید ، سمت دستشویی رفت و بعد از شستن دست صورتش طبقه پایین رفت، صداهایی که از آشپزخونه میومد دنبال کرد و به محض. ورود با کوک نیمه لخت رو به رو شد که داشت صبحانه اماده میکرد ، اب دهنش قورت داد ، کوک سمت عقب برگشت که جیمین دید)
کوک: بیدار شدی بهت نگفتم مست نکنی ،دردسر بشین
( جیمین با دیدن سینه و شکم کوک ماتش برده بود و ضربان قلبش بلاتر میرفت ، کوک رد نگاه جیمین روی بدن خودش دید و پوزخندی زد )
کوک : نمیدونستم اینقدر خوشت میاد
جیمین : چی نه
( لپای جیمین سرخ شدن و سرش پایین انداخت فورا پشت میز نشست، کوک به کیوتی جیمین لبخندی زد و از اشپزخونه بیرون رفت ، جیمین مشغول خوردن صبحانه شد )جیمین : واو خوشمزه است
کوک : خوبه
( با تیشرت برگشت )
جیمین: دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
کوک : مست بودی خوابت برد ، ادرس خونتو نداشتم برای همین اوردمت اینجا
جیمین : ما احیانا ...
( نگاهش به قاشق توی دستش داد و گونه هاش شروع به سرخ شدن کردن )
کوک: معلوم که نه درباره من چی فکر کردی که با زیردستم بخوابم
جیمین : اوه نه من قصد ...
( جا خورد ، شاید سوالش بد گفته و کوک عصبانی شده ، درسته اون نجاتش داد چرا باید همچنین فکر مسخره ای میکرد )
کوک : واقعا کیوتی ( خندید )
( جیمین سرش بالا اورد و نگاهش به نگاه کوک گره خورد ، و کوک یه لحظه متوجه شد افکارش بلند گفته )
کوک : منظورم اینکه ...
اصلا هرچی غذات تموم شد
میتونی بری
( هر دوتاشون توی سکوت مشغول خوردن صبحانه شدن )#########
مادر جیمین: بچه من دیشب خونه نبوده
الان هم بهم میگی گزارش تخلفش دادن
بهتر بری بیینی. بچه من چیشده
پدر جیمین: اروم باش اون پسر منم هست نمیزارم اسیب ببینه
مینهی : اوما چیشده
مادر جیمین: بهتر از پدرت بپرسی
پدر جیمین: وای خدا ، هیچی نشده
میرم ارتش خوب شد
مادر جیمین: منم میام
پدر جیمین: نه
مادر جیمین: میام الان میریم ژنرال پارک
پدر جیمین: قدرت مامانت از منم بیشتر
مینهی : اره ( خندید )########
( صدای زنگ گوشی )
یونگی : بله
پدر جیمین: مین ده دقیقه دیگه ارتش باش همراهت کیم نامجون هم بیار
یونگی : بله ژنرال
( قطع تماس)
یونگی: فاک
اول صبح چه گندی زدین
(از رو تخت بلند شد و شماره نامجون گرفت )
نامی : هیونگ
یونگی : خودت برسون احضار شدیم ژنرال عصبانیه
نامی : اوه شاید قضیه پسرش فهمیده
یونگی : اون وقت مستقیم گردن کوک میزنه
نامی : اومدم##########
(صدای زنگ گوشی)
کوک : بله فهمیدم
( جیمین با نگاه متعجبی به کوک خیره بود )
کوک : بابات داره میاد باید بریم
جیمین : اپا من چرا
کوک : تو پسرشی
( کوک بلند شد ژاکتش از روی مبل برداشت ، ولی جیمین هنوز توی فکر بود شاید پدرش فهمیده شب خونه کوک بوده ، کوک که دید جیمین هنوز سر جاش ، سمت یخچال رفت و یه نوشیدنی که برا خماری بود برداشت و سرش باز کرد و جلو جیمین گذاشت ، جیمین سرش بالا اورد نگاه کوک کرد )
کوک : میای یا نه
( نوشیدنی برداشت همراه کوک سوار ماشین شد )
YOU ARE READING
پسر ژنرال
Fanfiction+شنیدی میگن پسر ژنرال فردا میاد - پس واقعا پسرشه * معلومه اینقدر راحت برسی به دست راست سرهنگ +مطمئنم یه شبم دوم نمیاره ، سرهنگ جئون از پارتیبازی خوشش نمیاد * فاتحه اش خونده است -------- چی میشه اگه همچیز برخلاف تصور بقیه عوض بشه ژانر:رمنس، عا...