با ضربه های ریتم داری که در دفترش میخورد سرشو از لبتاپ در آورد
:بیا تو هیونگ
یونگی با کلی فایل وارد اتاقش شد و در رو پشت سرش به سختی بست
:هیونگ
جیمین سریع از جاش بلند شد تا به برادرش کمک کنه-خوش اومدی رئیس
یونگی با لحن همیشه خنثی مختص خودش گفت و فایل ها رو رو میز جیمین گذاشت
جیمین که از بچگی با یونگی بزرگ شده بود از چشماش میفهمید که دلتنگش شده خودشم دلتنگ هیونگش شده بود به زور یونگی رو تو آغوشش کشید
یونگی متعجب سعی میکرد جیمینو از خودش جدا کنه-هی انقدر به من نچسب
جیمین با خنده گفت:هیونگ دلم برات تنگ شده بود آخه
-فقط دو هفته نبودی جیمین .خودتو لوس نکن
:یااا چطور میتونی اینو بگی
جیمین گفت و از یونگی جدا شد
یونگی بی توجه به اعتراض های اغراق امیز جیمین به سمت در رفت و قبل خروجش رو به جیمین برگشت-این دو هفته که نبودی کارای شرکت کلی عقب افتاده منو تهیونگ همه تلاشمونو کردیم ولی برای یه چیزایی نیاز به خودت بود برای همین به تهیونگ گفتم چند روز تو خونه نگهت داره که استراحت کنی که وقتی برگشتی شرکت وقت سرخاروندن نداری
این فایلا رو هم نگاه بنداز جاهایی که لازمه امضا کن و اگه مشکل داشت حلش کن:چشم هیونگ ممنون
گفت و بوسی براش فرستاد
یونگی از روی تاسف سرش رو تکون داد و رفت
با خروج یونگی دوباره مشغول چک کردن حساب های دوهفته قبل شد......
+هی جیمین
تهیونگ سرش رو از لای در داخل آورده بود:چیشده ته
+ناهار خوردی ؟
:نه مگه ساعت چنده ؟
نگاهی به ساعت مچیش کرد
:اوه چقدر زود گذشت ساعت ۴ عصره تو چی ناهار خوردی+نه گفتم با هم بریم خونه. هیشکی تو شرکت نمونده همه رفتن
جیمین سرشو خاروندن و به فایل های رو میزش نگاهی انداخت
:نه من خیلی کار دارم ناهارمو اینجا سفارش میدم تو برو خونه
+اگه کمک بخوای میتونم بمونما
:ممنون ته لازم نیست تو برو پیش جونگکوک خونه تنهاست
+اوکی تو هم زود بیا خودتو خسته نکن فعلا
:اوکی فعلا
......
روی کاناپه پذیرایی دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت تنظیمات خوابش هنوز درست نشده بود برای همین سر درد داشت
با صدای در آپارتمان سرشو از گوشی در آورد و تهیونگ رو دید
_هیونگ