تهیونگ بالشتش رو مرتب کرد و دراز کشید
+رفته بودم به پدر و مادرم سر بزنم
بالشت کنار تهیونگ رو برداشت و زیر سرش
گذاشت فضای تاریک اتاق باعث شده بود خوابش
بگیره
:اونجا اتفاقی افتاد؟
+نه
:نه؟
+اتفاقی بزرگی نیفتاد، مافقط یه بحث کوچیک با هم داشتیم ،همون بحثای تکراری خانوادگی
:کمکی از من برنمیاد ؟
+نه گفتم که، مشکلی نیست. میدونی جیمین ...
به پهلو رو به جیمین چرخید
+خانواده تو هم اینطورن؟ اونا خیلی سنتی فکر میکنن . نمیتونم درکشون کنم . ما تو هیچ چیزی اتفاق نظر نداریم .
:این جدیده
+چی؟
:تو قبلا با این چیزا مشکل نداشتی
+داشتم
نگاهشو از جیمین گرفت و به پشت دراز کشید
+فقط همیشه سعی کردم براشون پسر خوبی باشم
و نا امیدشون نکنم .حتی اگه باهاشون مخالف
بودم چیزی نگفتم که مبادا نگاهشون به من تغییر
کنه و ازم نا امید بشن
زیر لب زمزمه کرد+خواستم پسر خوبه بمونم
جیمین هم با لحن ارومی گفت :میدونی ته روابط
خانوادگی ما اینجوری نیست .رابطه من و پدر و
مادرم بیشتر کاریه . من حتی اخرین باری رو که با
هم درباره چیزی جز بیزنس حرف زدیم به خاطر
نمیارم .اونا هیچوقت ازم نمیخوان پسر خوبی
براشون باشم ازم میخوان مدیر خوبی برای
شرکتشون باشم .
جیمین هم حالا به سقف زل زده بود
: من وقتی کنارشون سر میز غذا میشینم حواسم
به رفتار و حرکات و حرف هام هست مثل زمانی
که تو جلسه ها به عنوان یک مدیر شرکت میکنم
تهیونگ بلاخره لبخندی زد
+درسته جمع خانوادگی شما واقعا یک افتضاح بزرگه
:شاید به خاطر همین بود که من تو دوران
دبیرستان تمام تایمم رو با خانواده تو میگذروندم.
من با ورود به جمع خانوادگی شما مفهوم خانواده
رو درک کردم
هر دو با به یاد اوردن اون دوران لبخندی زدن
+اره اونا فوقالعادن .اما...
:ته هیچکس بدون اما فوقالعاده نیس
تهیونگ سعی کرد فضا رو با شوخی عوض کنه
+ولی یکی اینجاست که بدون اما فوقالعادس
جیمین همه باهاش همراه شد
:اره میدونم اون..
+منم
به خاطر پرویی تهیونگ خندید
:واقعا که بی چشم و رویی
+چجوری راضیش کردی ؟
تغییر لحن تهیونگ لبخندشو پاک کرد.میدونست
داره درباره جونگکوک میپرسه
:اینا فنون سری مدیریته
+دربارش حس گناه دارم
:دیوونه شدی ته؟ اون فقط میخواد چند روزی تنها
باشه .به خودت و اون انقدر سخت نگیر
+من خیلی در حقش کوتاهی کردم .هیچوقت
براش برادر خوبی نبودم . زمانی که بهم نیاز داشت
بی توجه از کنارش گذشتم که مبادا نگاه اونا به
منم تغییر کنه .جنس نگاهشون به جونگکوک رو
دوست نداشتم نمیخواستم به منم اونطور نگاه کنن
:منظورت چیه ؟
+جیمین من حتی از یاداوریش خجالت زده میشم
:هی ته ؟
جیمین نمیدونست تهیونگ درباره چه چیزی حرف
میزنه فقط سعی کرد اون حس بد رو ازش دور کنه
: ته هنوز برای جبران دیر نشده .اون فردا قراره
بیاد شرکت
+جیمین اون خیلی مهربون و دوست داشتنیه .اگه
رفتارش حالااینطوریه به خاطر دیواریه که منو و
پدر و مادرم دورش کشیدیم
:میدونم . همه چیز درست میشه .
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بعد از سالها ..
از این همه تاخیر معذرت میخوام .
این چند وقت درگیر درس و دانشگاه و استریم بودم و واقعا وقت نشد چیزی بنویسم .