⚖part:4👑

64 27 16
                                    

Namjoon:
ب در واحدی ک قرار بود صاحبشو از خطرات احتمالی در امان نگه داره خیره شد
چرا باز بود!
نام:یعنی خبر داشت میام دنبالش؟!
با احتیاط وارد خونه شد و همونطور ک از راهرو کوتاه عبور میکرد بلند یونگی رو صدا کرد و  گفت
نام:مین یونگی شی خونه ایید!
سرشو بالا اورد؛ سالن خونه پر بود از ادمهای بیهوش جانگ..
نگاه تیزشو اطراف سالن چرخوند
کلافه چنگی ب موهاش زد وسط سالن ایستاد
صدای خش خش ارومی  از اشپزخونه شنید
دستی ب کمرش زد و اسلحشو دراورد
اما ...
اسلحه ایی ک از وسط دو نصف شده بود باعث شد پاشو محکم روی زمین بکوبه و پرحرص گوشه ایی بندازش و انگشت فاکشو برای اسلحه نابود شده نشون بده
نام:فاک یو فاک یو فاکککککیووو  من حتی لمست نکردم لعنتی فاکی چطور شکستی
نفسشو کلافه بیرون داد و ادامه داد
نام:بیخیال پسر تقصیر تو نبود
و سمت اشپزخونه حرکت کرد 
ب جز دو مرد ک با تیرهای بیهوشی توی اشپزخونه روی زمین افتاده بودن کسی نبود  
خواست برگرده اما  دیدن مردی با چشمهای گربه ایی و پوست برفی با لباس خواب مشکی تنش بالای یخچال ایستاده بود  باعث شد با برگای ریخته فریاد بزنه و روی زمین بیفته
نام:هولی شت اون بالا چیکار میکنی نزدیک بود سکته کنم
یونگی:خفه شو ؛تو کی هستی ؟تو خونه من چ غلطی میکنی
ب وضعیت مرد نگاهی انداخت  و  از روی زمین بلند شد
نام:من کیم نامجونم و ب خاطر نجات جونت اینجام
یونگی  پوزخندی زد و گفت
یونگی:چرا باید حرفتو باور کنم درحالیکه فقط با دیدن من این بالا نزدیک بود ریق رحمتو سر بکشی
توی دلش انگشت فاکشو ب گربه مقابلش نشون داد
اما برعکس طغیان درونش لبخندی زد و گفت
نام:منو چانیول شی فرستاده
یونگی حرصی غر زد
یونگی:باید میفهمیدم همه اتیشا از گور اون دیلاق  عفونت  بلند شده
حداقل ی ادم حسابی میفرستاد دنبالم ن ی  احمق مثل خودش
نمیدونست ب غر غرهای مرد بخنده یا از توهینهای پی در پیش عصبانی بشه
نام:یونگی شی بهتره هرچه زودتر از خونتون خارج بشیم  از الان ب بعد اینجا موندن خطرناکه
یونگی:مرسی ک گفتی واقعا نمیدونستم باید همچینکاری انجام بدم
نیشخندی زد و گفت
نام:پس حالا بیا پایین
اما فریاد یهویی یونگی باعث شد تو جاش بپره و ب گربه عصبی روی یخچال با چشمای درشت شده نگاه کنه
یونگی:ریدم سر در اون مدرسه ایی ک توش درس خوندی و بهت مدرک دادن، فکر کردی اگه میتونستم از اینجا پایین بیام  منتظر میموندم ک تو بهم  بگی ک چیکار کنم!!!
.........
Yoongi:
ب ادمای بیهوش روی زمین نگاهی کرد و قولنج گردنشو شکست
خیلی وقت بود کتک کاری درست و حسابی نداشت
ورود دونفر دیگه باعث شد فحشی زیر لب بده و سمت اشپز خونه بره و با  پا گذاشتن روی کابینت خودشو بالای یخچال بکشه
با دیدن اسلحه هاش نیشخندی زد
یونگی:پسرای من
وقت احوال پرسی کردن با پسراشو نداشت پس سریع اسلحشو با داروی بیهوشیش پر کرد و ب دو مرد گنده زیر پاش شلیک کرد
باید از خونه خارج میشد اما دیدن ارتفاعی ک باید پایین میرفت باعث شد سر جاش ثابت بمونه
همیشه بالا رفتن از درخت ،دیوار واسش مثل اب خوردن بود  اما پایین اومدن ...
مشت ارومی ب سرش زد و گفت
یونگی:کارت ساختس مین
.................
پسری ک برای نجات جونش اومده بود بخاطر فریادی ک زده بود شکه نگاهش میکرد
نفسشو پر حرص بیرون دادو عصبی تر توپید
یونگی:بجای نگاه کردن من اون پاهاتو تکون بده و بیا کمک کن پایین بیام
پسر سری تکون داد و سریع پایین یخچال ایستاد
نام:خب بیا پایین من میگیرمت
سری ب نشان تایید تکون داد اما همینکه خم شد و ارتفاع رو دید چند قدم عقب رفت و اب دهنش و پر صدا قورت داد
نام:چرا عقب رفتی!
اخمی کرد و نق زد
یونگی:بلنده میفهمی یان
نامجون مهربون خندید و گفت
نام:من این پایین ایستادم ک اگه افتادی بگیرمت 
نگاهی ب چال گونه های پسر کرد قبل از اینکه حواسش پرت مسائل دیگه بشه دوباره غر زد
یونگی:ن
....
Namjoon:
مثل اینکه اون گربه غرغرو  ب هیچ عنوان  قانع نمیشد
نگاهی ب اطراف کرد و با دیدن صندلی بشکنی زد و سریع صندلی رو برداشت و پایین یخچال گذاشت و از روش بالا رفت
نام:دست منو بگر و بشین
یونگی با تردید دستشو محکم گرفت و تهدید وارانه گفت
یونگی:اگه دستمو ول کنی میکشمت
لبخند پر اطمینانی ب گربه ترسیده ایی ک تمام تلاششو میکرد ترسو تو چهرش نشون نده زد و گفت
نام:چشماتو ببند و ب من اعتماد کن
یونگی چشماش رو بست و روی یخچال نشست
حالا نوبت خودش بود
دستشو دور کمر یونگی حلقه کرد و بغلش کرد
یونگی دستاشو محکم دور گردن و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد
اولین چیزی ک از ذهنش خطور کرد
نام:چرا اینقدر نرم و بغلیه!
ب خودش اومد
نام:احمق الان وقت فکر کردن ب این موضوع نیست
از روی صندلی پایین اومد
چند ظربه اروم ب کمر یونگی زد و گفت
نام: دیگه میتونی چشمات باز کنی
یونگی سرشو عقب کشید و چشماشو باز کرد و ب اطرافش نگاه کرد
ناخواسته ب چهره پسر توی بغلش خیره شد
چشمای گربه ایی ،پوست شیری رنگ و گونه های تپل ک کمی سرخ رنگ بودن و لبای نازک و صورتی ...
گربه ایی باچهره ایی کیوت ک سعی در پوکر نشون دادن خودش بود
.......‌
Yoongi:
سنگینی نگاه نامجون باعث شد ب چشماش زل بزنه
باید اعتراف میکرد پسری ک حدس میزد چندسالی از خودش کوچکتر باشه جذاب بود
پوست گندمی رنگش نقطه مقابل پوست سفید خودش بود
چشمایی ک میتونست ب جرعت بگه مثل چشمای پادشاههای توی کتاب تاریخیشون  ک کلی میکاپشون میکرد بود
لبای پفکی و بوسیدنی
خط فک و گردنی ک التماس مارک شدن میکردن
پسر این خود جنس بود
مین فاکینگ یونگی ب خودت بیا و دست از منحرف بازی بردار 
از بغل پسر پایین اومد و دست ب سینه رو بروش ایستاد
یونگی: انتظار تشکر نداشته باش چون وظیفت بود
حالاهم صبر کن وسایلمو جمع کنم
و بدون توجه ب لبخند سکسی روی لبای پسر ک باعث میشد رگهای کنار شقیقش نبض بزنه سمت اتاقش حرکت کرد
یونگی:فاااااککک فکر کنم مدت طولانی کسی رو ب فاک ندادن  تأثیر داشته
..........
Chanyeol:
بعداز چک کردن اتاق و مطمئن شدن از نداشتن دوربین مدار بسته سمت حمام رفت و شیر اب رو باز کرد
گوشیش رو از جیب شلوارش دراورد و ب رئيس چوی زنگ زد
چوی:الو پارک حالت خوبه هنوز زنده ایی
نیشخندی زد و گفت
چان:قربان ی نفس عمیق بکشید خوب نیست با این سن و سال اینقدر تند حرف زدن
چوی:زبون منو باز نکن بچه بگو ببینم چرا تو خونت اونهمه ادم کتک خورده و خونی بود
اهی کشید و ماجرارو تعریف کرد
چان:حالا نقشه تغییر کرده
من تو عمارت اون کوتوله نیم وجبیم و مطمعنم جون یونگی هیونگم در خطره.
بیشتر بخاطر این موضوع زنگ زدم  هرچه زودتر چند نفرو بفرست تا از هیونگم محافطت کنن
با نگرفتن جوابی از رییسش دوباره صداش کرد
چان:قربان پشت خطی هنوز ..الو نکنه مردید ..
چوی:یااا پارک چانیول وقتی این مأموریت تموم بشه تعليقت میکنم؛ نمیدونم چ اصراری داری منو اول جوونیم ب کام مرگ بفرستی فقط رفته بودم دستشویی همین
اروم خندید و گفت
چان:خیلی خب معذرت میخوام؛میدونم دلتنگم میشی اما من باید برم و دنبال مدارک بگردم
چوی:پسرم مواظب خودت باش و هراتفاقی افتاد کافیه با من تماس بگیری مطمئن باش کمتراز چند دقیقه اونجام
چان:یاااا باید کمتر ۳ثانیه اینجا باشین ن چند دقیقه
چوی:دیگه قطع میکنم
و بدون اینکه اجازه حرف زدن بهش بده قطع کرد
زبونی برای گوشیش دراورد
وان  پر از اب شده بود و مدام بهش چشمک میزد و میگفت
وان:چانیولااا بیا بغل من ریلکس کن
با چشمای قلبی ب وان لبریز از اب خیره شد و گفت
چان:با کمال میل
و با پرتاب لباساش ب گوشه های نامعلوم خودشو توی وان انداخت
.........
حوله رو دور کمرش محکم کرد و وارد اتاق شد
چان:آیگووو واقعا سرحال شدم
همونطور ک سوت میزد سمت چمدون لباساش رفت و روی تخت گذاشتش
مشغول باز کردن زیپ چمدون بود ک با صدای از پشت سرش فریادی کشید و برگشت
.......
Suho:
متعجب بود چرا یودای دراز  از اتاقش بیرون نیومده
با خصوصیاتی ک از اون پسر بچه فهمیده بود شک نداشت عمارت رو زیر و رو میکنه
چند تقه ب در وارد کرد
با نگرفتن جوابی اروم دستگیره دررو پایین کشید و وارد اتاق شد
صدای اواز خوندن پسر توی حموم باعث شد لبخندی بزنه
سوهو:چطور با این روحیه وارد خشم شب شدی
تصمیم گرفت تا بیرون اومدن پسر توی تراس منتظرش بمونه
کام عمیقی از سیگارش گرفت
چندین سال بود ک دیگه از زندگی لذت نمیبرد
تنها کاری ک خودش انجام میداد
جمع کردن اسناد و مدارک از مقام های سیاسی و پخش کردن اونها در روز سخنرانی های مهمشون و رو کردن دستشون برای مردم بود البته گاهی اوقات اونهارو با قیمت بالا ب رقیبهای خود مقامات میفروخت
باقی کارهای مهمش رو نامجون پی گیری میکرد
دلش زندگی عادی با دغدغه های عادی ک تمام مردم داشتن رو میخواست
هم برای خودش هم برای نامجون
لرزش گوشی باعث شد از فکر بیرون بیاد و پیامی ک نامجون فرستاده بود رو بخونه
نام:هیونگ تا چند دقیقه دیگه اونجاییم
از تراس خارج شد
دیدن بالاتنه ورزیده و تتو دار پسر باعث شد چند ثانیه خیره نگاهش کنه
قابل تحسین بود
البته اگه رد چنتایی کبودی روی بازوهاو سرشونه هاش بود قشنگ تر هم میشد
نیشخندی زد و گفت
سوهو:بلاخره بیرون اومدی
چانیول ترسیده فریادی زد و سمتش برگشت
همونجور ک دستش روی قلبش بود تند تند نفس میکشید
چان:آیگووووو  آیگووو داشتم جوونمرگ میشدم چرا مثل روح یهو سر میرسی شاید من لخت بودم
سوهو:اونموقع بهتر میشد
چانیول گره حوله دور کمرشو محکم کرد و دستاشو ضربدری روی سینش گذاشت و گفت
چان:یااااا منحرف از اتاق برو بیرون
با پوزخند روی لبش  نزدیکش شد و چانیول عقب رفت
اما با برخوردش ب تخت روش افتاد و نشست
چان:ها کجا میای برو انطرف نزدیک من نیا 
بهش رسیده بود
بی توجه ب صحبت های پشت سر همش   با انگشتش ب سر شونش  فشار وارد کرد ک روی تخت انداختش
روی پسر خم شد و همونجور ک ب چشماش خیره بود  گفت
سوهو:بهت گفته بودم این عمارت از هر کجای دیگه میتونه  خطرناکتر باشه بیبی بوی
نفهمید با چ سرعت جاهاشون عوض شد
با چشمایی ک رنگ تعجب رو میشد توشون دید ب چانیول نگاه کرد
چان:فکر کنم منم فراموش کردم بهت بگم من از همه میتونم خطرناکتر باشم حتی از این عمارت و ادمهای توش
و توی گوشش بم تر زمزمه کرد
چان: حتی کینگ مافیای فسقلیش
صدای بم شده پسر حین ادات کلمات موهای تنشو سیخ میکرد
این روی پسر واقعا دارک وجدی  بود و میتونست بگه این روی دستوردهنده پسر باعث شده بیشتر نظرشو جلب کنه
سر چانیول دوباره با فاصله ی کمی مقابلش بود
سردی قطره های ابی ک از موهای پسر روی صورتش میریخت باعث لرز نامحسوس بدنش میشد
لبای مرد مقابلش هوس انگیز ب نظر میومد
ب خودش اومد و نیشخندی زد و گفت
سوهو:امیدوارم همینطور ک میگی باشه
چان:شک نکن همینطوره
سوهو:خوبه پس فکر کنم دوستداشته باشی  کسی ک همراه نامجون اینجا میاد رو ببینی
از روش بلند شد و متعجب پرسید
چان:کی! من میشناسمش؟
همونطور ک سمت در خروجی میرفت جواب داد
سوهو:البته زودتر لباس بپوش بیا هرچند بدون لباس قابل تحمل تری
و قبل از اینکه منتظر جواب پسر بمونه در رو بست
احساس میکرد گونه هاش رنگ گرفته
چند ظربه اروم ب صورتش زد وهمونطور ک سمت پله ها میرفت  سعی کرد تصویر نیمه برهنه پسر رو فراموش کنه
Chanyeol:
حس میکرد ضربان قلبش روی هزاره
چنتا مشت روی قلبش زد و گفت
چان:آیشششش نزدیک بود بفاک بری شانس اوردی
سریع لباساشو پوشید و از پله ها پایین رفت
حالا باید کجای اون عمارت بزرگ میرفت
"چانیول شی لطفا همراهم بیاید"
با صدای خدمتکار ب سمتش برگشت تعظیمی کرد و همراهش رفت
دهنش از زیبایی عمارت باز مونده بود
"بفرمایید ارباب داخل منتظرتونن"
منظورش از ارباب اون کوتوله ی فسقلی بود!
بدون اینکه سعی کنه جلوی خندشو بگیره سری تکون داد وارد اتاق شد
همونطور ک میخندید و درو میبست گفت
چان:هِ هِ  کجای توب ارباب میخوره اخه
برگشتش مصادف با تخم تو تخم چشم شدن با یونگی هیونگ روی مبل شد
چان:هیوووونننگ تو اینجا چیکار میکنی!!!
یونگی همونطور ک از رو مبل بلند شده بود خنثی ب اطرافش نگاه کرد  با دیدن  گلدون روی میز برداشتش و دوباره ب تخمای چشمش زل زد و گفت
یونگی:گورخودتو بکن پارک چانیول
با تهدید  هیونگش و گلدون توی دستش  شروع ب دوییدن کرد و یونگی مثل گربه های زخمی دنبالش کرد
یونگی:وایسا بینم عفونت دراز  مگه نگفته بودم هر گهی میخوای بخوری پای منو وسط نکشی چرا دقیقا برعکس حرفمو میفهمی ههها
همونطور ک پشت نامجون برگ ریخته پناه گرفته بود جواب داد
چان:هیونگ گوش کن بهتر نیست با صحبت حلش کنیم
یونگی:ننن بخاطر تو مجبور شدم از خوابم بزنم و با چنتا نره غول درگیر بشم ؛ پس اول باید این گلدونو یا تو کونت کنم یا حلقت بعد میشنیم با صحبت حلش میکنیم
و ب نامجون توپید
یونگی:برو کنار وگرنه رو تو  پیادش میکنم
چان:دروغ میگه همینجا بموننن
یونگی:برو کنارررر
سوهو:کافیهههه
اینهمه ابهت و صدا واسه مافیا فسقلی بود !!!!
سوهو:بشینید همین الان
بدون زدن حرفی نشستن البته ک سعی کرد نگاه کشنده یونگی رو نادیده بگیره
سوهو:یونگی شی تو و این  بخاطر من اینجایید
منظورش از این من بودم !
میخواست تیکه خوبی بپرونه ک یونگی هیونگ و مافیا فسقلی همزمان نگاهش کردن و گفتن
یونگهو:خفه
دهنشو بست و مظلوم کنار نامجون کز کرد ک دست نامجون دورشونه هاش حلقه شد و ب نشان همدردی چند ظربه ب شونش زد
سوهو با تعریف ماجرا برای یونگی ارومش کرد
سوهو:من معذرت میخوام بابت این موقعیت اما چند وقت باید اینجا بمونید تا اوضاع بهتر بشه
یونگی:مشکلی نیست فقط من از سرو صدای زیاد خوشم نمیاد
و اینکه باید اهنگ یکی از گروهای کمپانیxxxرو تنظیم کنم باید ب استودیوم برگردم
سوهو:مطمئن میشم صدایی اذیتتون نکنه و اینکه برای اهنگسازیتون میتونید با اسکورت کامل ب محل کارتون برید
یونگی:خوبه
و رو ب چانیول ادامه داد
یونگی:تو عفونت دراز بلند شو منو ببر اتاقت
مظلوم سری تکون دادوچمدون هیونگشو برداشت
نامجون بلند شدو گفت
نام:اینجا اتاق زیاد هست میگم یکیشو واستون اماده کنن
یونگی:لازم نیست و بدون اینکه اجازه حرفی ب کسی بده
  باهم از اتاق بیرون اومدن
یونگی:دهنتو..
چان:هیششش بزار بریم اتاقم ممکنه دوربینارو چک کنن
تا رسیدن ب اتاقش حرفی نزدن
چمدونو گوشه ایی گذاشت و درو بست و ب یونگی اخمو روی تخت نگاه کرد
اب دهنشو قورت داد و گفت
چان:هیونگگگ ب مسیح نمیخواستم اینجوری بشه
یونگی:احمق  عفونت میدونی الان داریم تو خونه کینگ مافیا زندگی میکنیم و این یعنی  استقبال مرگ رفتن
دستی پس کلش کشید و گفت
چان:میدونم هیونگ بخاطر همین باید زودتر مدارک رو پیدا کنیم
یونگی:خب حالا نقشت چیه
هیجان زده کنار یونگی نشست و گفت
چان:قدم اول نزدیک شدن ب نامجونه
اون دست راست کینگه پس اطلاعات زیادی داره و مطمئنا میدونه جای اسناد کجاست
یونگی همونطور ک زیر پتو خزید گفت
یونگی:خوبه فقط زودتر کارتو انجام بده حوصله اینجا موندنو ندارم
حرصی نق زد
چان:هیونگ انتظار نداری من  تنهایی ب سرعت جت کل کارارو انجام بدم
انجام اینکارا زمان ،دقت و صبر زیاد میخواد
یونگی روی تخت نشست و پس گردنی محکمی بهش زد
همونجور ک ناله میکرد جای دست یونگی رو ماساژ داد و گفت
چان:یااااا هیونگ چرا میزنی
یونگی:زدمت چون همه اینا از کون تو بلند میشه 
کمکت میکنم  زودتر اون مدارک کیری رو پیدا کنی ن فقط بخاطر اینکه دونسنگمی و جونت در خطره و بلایی سرت بیاد پارت میکنم، فقط بخاطر اینه ک از اینجا زودتر بیرون بریم
پس هرکار فاکی میخوای انجام بدی رو تقسیم میکنیم.
لبخند بزرگی روی لبش نقش بست و خودشو روی یونگی انداخت و بغلش کرد
چان:هیونگگگ تو بهترینی
یونگی همونطور ک سعی میکر  از اغوشش بیرون بیاد غر زد
یونگی:عفونت دراز صدبار گفتم منو بغل نکن
ب حرف یونگی توجهی نکرد و محکم تر بغلش کرد
میدونست ک هیونگش واقعا کمک بزرگی بهش میکنه
یونگی  بزرگترین موهبتی بود ک توی زندگی سختش بهش هدیه داده شده بود 
🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨🧸🧨
آناناسای خوشگلم 🤗😍
اگه عضو کانال تلگرام نیستید حتما عضو بشید
البته اونایی ک فیک رو دوستدارن میخونن حتما عضو بشن چون احتمالش هست تا چند روز اینده برنامه هامو روی گوشی دیگه انتقال بدم
رمز واتپدو اینا یادم نیست
خالصه ک اگه حذف بشه تو تلگرام ادامه میدمش تا دوباره نصب کنم 😬
ووت و کامنت فراموش نشه ❤
بوس رو لبای یک یکتون💋
ووت و کامنت فراموش نشه

🧸Dangerous little 🧨Onde histórias criam vida. Descubra agora