اواخر زمستان بود و هوای سردِ اون موقع از سال داشت کمکم جاش رو به نسیم مطبوع و دلانگیزی که نشون از فرا رسیدن فصل بهار بود میداد. ساعت چهار عصر بود و دکتر وظیفه شناس و عاشقما هنوز قصد نداشت از بالای سر مریض بد حالش بلند بشه و برای استراحت به خونه بره. درسته تهیونگ عاشقِ کارش و بیشتر از اون عاشق تکتک مراجعینش بود. مریضها و مراجعینی که پاکترین و معصومترین آفریدههای خداوند بودند و همین عشق به اونها بود که تهیونگ رو از همون بچگی مصمم کرد تا خوب درس بخونه تا بتونه دکتر بشه و بهشون خدمتکرده و هر روز باهاشون در ارتباط باشه. با نگرانی بار دیگه تبِ سگِ *پانمیران بدحال دراز کشیده روی تخت مطبش رو گرفت و با دیدن پایین اومدن تبش لبخندی از روی شوق زد و مشغول نوازشِ گوشهای بانمک و کوتاهش شد.تهیونگ نمونهی بارز یک دامپزشکِ دلسوز و مسئولیتپذیر بود که برای تکتک بیماران بیزبون و کوچولوش، وقت میگذاشت و عاشقشون بود. همین عشق هم باعث شده بود تهیونگ با اون هوش بالا و استعداد ارثیِ پزشکیش، به جای انتخاب رشتههای به اصطلاح باکلاستر و پر درآمدتری مثل دکتر زیبایی یا دندانپزشکی یا حتی دکتر جراح قلب، این شاخه از پزشکی رو انتخاب کنه و صد البته درونش بدرخشه. تهیونگ با اون سن کمی که داشت تونسته بود با هوش سرشارش خیلی زود به طور جهشی راهنمایی و دبیرستان رو تموم کنه و به سرعت وارد دانشگاه بشه و در نتیجه حالا با ۲۵ سال سن یکی از نوابغِ رشتهی خودش محسوب بشه.
توی خانوادهی تهیونگ همگی پزشک بودند. از پدر و مادر و خواهر و برادرش بگیر تا مادربزرگ و پدربزرگش، همگی متخصصین مشهور کشور در زمینههای مختلف پزشکی بودند و برای همین ابتدا مخالف تحصیل تهیونگ توی این رشته بودند و دامپزشکی رو کسرشأنه خاندان بزرگِ کیم میدونستن؛ ولی پافشاریهای تهیونگ باعث شد کوتاه بیان و بذارن کوچیکترین فرد خانوادهشون کاری که دوست داره بکنه.
تهیونگ بعد از صدا زدن منشیش که دختر جوان و پر جنب و جوشی بود، ازش خواست تا با صاحب سگ کوچولوی توی مطبش تماس بگیره و خبر سلامتی و خوب شدنش رو بهش بده و ازش بخواد برای بردنش به اینجا بیاد و خودش هم بعد از خداحافظی با مریض و البته منشیش مطبش رو ترک کرد و سوار ماشینش شد تا بالاخره بعد از ساعتهای طولانی کار کردن راهی خونهش شده و با نوشیدن یک لیوان شیر گرم توی تختخوابِ گرم و نرمش بخوابه و استراحت کنه. با رسیدن به چراغ قرمز پشت اون ایستاد و همزمان موبایلش شروع کرد به زنگ خوردن. با دیدن اسم جیمین سریع دکمهی اتصال رو زد و صدای خشمگینِ دوستش پردهی گوشهاش رو خراش داد:
_ هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی تهیونگ؟! از صبح این دفعهی هزارمه که دارم باهات تماس میگیرم!
تهیونگ گوشی رو از گوشش فاصله داد و با دیدن تعداد دفعاتی که از صبح جیمین بهش زنگ زده بود با تعجب پلکی زد و آب دهانش رو قورت داد. یکی از عادتهای خوب یا شاید هم بدش این بود که کلاً به گوشیش اهمیت نمیداد و همیشه توی مطبش اون رو روی حالت سکوت میذاشت و تنها بعد از خروج از مطب اون رو از حالت سکوت خارج میکرد.
YOU ARE READING
My pumpkin 🐰
Romanceقرار نبود مریض شدنِ سادهی خرگوشِ موردعلاقهی دامپزشک کیم، به عجیبترین اتفاقِ زندگیش مبدل بشه! مرد فقط قصدِ مراقبت و بهبودِ خرگوش کوچولویِ نحیفِ باغوحشش رو داشت ولی انگار قرار نبود همهچیز به همین سادگی پیش بره... Couple:vkook Genre: hybrid, fluff...