Part 2🐰

2.8K 456 16
                                    


‎با شنیدن صدای زنگ آلارم گوشیش که ساعت ۷ صبح رو نشون می‌داد به آرومی لای پلک‌هاش‌ رو باز کرد و با به یاد آوردن اتفاقات روز گذشته، سیخ سر جاش نشست و دستش رو دراز کرد تا از زنده موندن خرگوش کوچولوش مطمئن بشه که با ندیدن اون سرجایِ دیشبش با نگرانی از روی تخت بلند شد و اطراف رو نگاه کرد. آخه اون کوچولوی بد‌حال چطور تونسته بود از سرجاش بلند بشه و اتاق رو ترک کنه؟! با رسیدن به اون طرف دیگه‌ی تخت، ناخودآگاه نگاهش به زمین کشیده شد و با دیدن صحنه‌ی رو‌به‌روش جیغ کشیدن تمام سلول‌های بدنش رو حس کرد. اون پسرِ سفیدهِ ریز جسته‌ی تماماً لخت دقیقاً توی اتاقش و روی زمین چه غلطی می‌کرد؟!  با تعجب و از سر ترس قدمی به عقب برداشت و جیغ نه چندان مردانه‌ای کشید و باعث شد پسرک خوابیده روی زمین با ترس توی جاش بپره و ‌سیخ بشینه. تهیونگ که چیزی تا سکته کردن فاصله نداشت با دیدن پایین تنه‌ی برهنه‌ و گوش‌های خرگوشی‌ سفیدی که روی سرِ اون پسر سیخ رو به بالا ایستاده بود، دوباره جیغ بنفشی کشید و باعث شد پسرک ترسیده که با چشم‌های درشت مشکیش مستقیماً بهش زل زده بود هم متقابلاً جیغی بکشه و به عقب خیز برداره و دست‌هاش رو ناخودآگاه برای حفاظت از خودش روی سرش بذاره.

‎تهیونگ با دیدن این کار پسرک با دستپاچگی به تن لرزون و گوش‌هایی که روی سرش مدام از استرس تکون می‌خورد نگاهی انداخت و با صدایی که به دلیل جیغ‌هایی که کشیده بود نازک‌تر از حد معمول شده بود شوکه پرسید:

‎_ تو....تو کی هستی...چطوری...چطوری اومدی توی اتاق من؟

‎پسرک بعد از شنیدن سوال تهیونگ با استرس لای یکی از پلک‌هاش رو باز کرد و همون‌طور که به طور غریزی برای پوشوندن پایین تنه‌ش پتوی افتاده روی زمین رو روی خودش می‌کشید با لکنت گفت:

‎_ من...من..کوکی هستم.

‎تهیونگ با شنیدن صدای نازک و لطیف اون پسرک نگاهی به دست‌های لرزونش انداخت و با ادعایی که کرد شوکه پلکی زد.

‎_ چی...چی‌ داری میگی؟! با کوکی کوچولوی کیوتم چیکار کردی دزدِ کوچولو؟!

‎و بعد از زدن حرفش سرش رو زیر تخت فرو برد تا شاید بتونه کوکی کوچولوی مریضش رو پیدا کنه. پسرک با دیدن حالت پریشونِ تهیونگ و جوری که انگار داشت دنبال چیزی میگشت گفت:

‎_ کوکی کوچولوی کیوتت منم..ته‌ته‌ی خودم.

‎تهیونگ با شنیدن زمزمه‌ی آروم اون پسرک که انگار کمی آروم‌تر شده بود چشماش از تعجب گشاد شد و گفت:

‎_ اسم منو از کجا میدونی؟! تو رو خدا بگو کوکیم رو چیکار کردی اون مریضه گناه داره اذیتش نکن.

‎پسرک که لحن درمونده و حلقه‌ی اشکِ توی چشم‌های ته‌ته‌ش رو دید، خودش هم گریه‌ش گرفت ‌و به پهنای صورت اشک ریخت و خودش رو به مردِ درمونده‌ی رو‌به‌روش که روی زانو‌هاش نشسته و غمبرک زده بود رسوند و پایین تیشرت‌ِ گشادِ سفیدش رو توی دستش گرفت و گفت:

My pumpkin 🐰Où les histoires vivent. Découvrez maintenant