Part 10🐰

2.1K 369 67
                                    




" دو ماه بعد /  باغ‌وحش "

_ کوکی، نزدیک من بایست. گم می‌شی پامپکینم.

تهیونگ همین‌طور که داشت با جیمین درباره‌‌ی مریضی یکی از راکون‌ها صحبت می‌کرد، رو به جونگ‌کوکی که داشت به قفسه‌ی خرگوش‌ها نزدیک‌و‌نزدیک‌تر ‌می‌شد لب زد.

امروز وقتی تهیونگ گفته بود که می‌خواد برای معاینه‌ی حیوون‌ها به باغ‌وحش بره، جونگ‌کوک هم اصرار کرده بود که اون رو هم با خودش ببره تا بتونه دوست‌های قدیمی‌اش رو ببینه؛ ولی حالا تهیونگ داشت معطلش می‌کرد و همه‌‌اش درگیر کارش بود. خب پسر کوچیک‌تر دوست داشت بره پیش هم‌نوعانش!

نگاه پر از حسرتی به دوست‌های کوچولوش که داشتن با ولع اون هویچ‌های خوش‌رنگ و آبدار رو می‌خوردن انداخت و برای تهیونگ که دوباره مشغول صحبت با جیمین شده بود، چشم‌غره‌ی نه چندان ترسناکی رفت.

_ باید این راکون مریض رو از بقیه‌ی راکون‌ها جدا کنیم تا جواب آزمایشش بیاد. می‌ترسم مریضیش واگیر‌دار باشه و بقیه رو مریض کنه.

جیمین با جدیتی که فقط مخصوص کارش بود، سر تکون داد و تأیید کرد.

_ باشه. می‌گم همین الان جداش کنند. راستی چی شد که کوک رو با خودت آوردی اینجا؟

تهیونگ آه بی‌صدایی کشید و جواب داد:

_ این روز‌ها خیلی بهونه‌گیر شده جیمین! همش دوست داره به بهونه‌های مختلف همراهم به مطب و هرجایی که می‌رم‌ بیاد. امروزم به بهونه‌ی دیدن دوست‌هاش گفت که باید من رو با خودت به باغ‌وحش ببری.

جیمین تک‌خندی زد و گفت:

_ این بچه از همون اولشم لوس بود. تو با کار‌ها و مهربونی‌های بی‌حدت، بیشتر از قبل لوسش کردی.

تهیونگ خشمی برای جیمین چرخوند و غرید:

_ این‌طوری نگو. کجاش لوسه؟ خرگوشکم فقط زیادی به من وابسته شده و من عاشق اینم که نازش رو بخرم.

جیمین خواست جواب تهیونگ رو بده که با متوجه شدن چیزی، با تردید لب زد:

_ اوه، کوک کجا رفت؟ تو بهش اجازه دادی تنهایی بره بگرده؟

تهیونگ که با این حرف جیمین مثل برق‌ گرفته‌‌ها به پشت‌سرش برگشته بود تا بلکه ردی از پسرکش پیدا کنه، با لکنت جواب داد:

_ نه. من... من بهش گفتم از کنارم تکون نخوره. اگر گم بشه چی؟ خدای من جیمین باید پیداش کنیم!

جیمین با اضطرابی که به جونش افتاده بود، تأیید کرد.

_ باشه. من می‌رم سمت چپ رو می‌گردم. تو هم برو سمت راست. دستشویی‌ها رو فراموش نکنی ته؛ شاید رفته باشه اونجا.

_ باشه.

تهیونگ با ترسی که هر لحظه بیشتر زیر پوستش می‌خزید جواب داد و به‌سرعت برای پیدا کردن خرگوشکش از اونجا دور شد.
.
.
.
.
.
دو ساعت بود که داشتن بی‌وقفه اون باغ‌وحش بزرگ رو می‌گشتن؛ ولی خبری از جونگ‌کوک نبود! جایی نبود که نرفته باشن و کسی نبود که با دیدنش سراغ پسر کوچیک‌تر رو ازش نگرفته باشن.

My pumpkin 🐰Where stories live. Discover now