ماه آخر بارداری جونگکوک بود و ترس برملا شدن رازِ هیبرید بودنش کاری کرده بود تا با نمایان شدن شکمش دیگه نتونه از خونه بیرون بره.درسته که تهیونگ برای عوض شدن روحیهی شکنندهی پامپکینش، اون رو وقتی توی حالت خرگوشیش بود به بیرون از خونه میبرد؛ ولی جونگکوک دوست داشت توی حالت انسانیاش هم بره بیرون و بهجای اینترنتی خرید کردن برای بچهاش، خودش حضوری براش خرید کنه.
خانم کیم از توی آشپزخونه نگاهی به جونگکوک انداخت و با دیدن صورت گرفته و ناراحتش آه عمیقی کشید. کاش جامعهای که توش زندگی میکردن، کمی بهتر با هیبریدها برخورد میکرد تا اونها مجبور نباشن اون خرگوشک حامله رو توی خونه حبس کنن.
ههجین لیوان شیرموزِ مخصوص جونگکوک رو روی عسلی جلوش گذاشت و کنارش نشست.
جونگکوک که توی اون سرهمی راهراه سفید مشکی با اون شکم گردش، بامزهتر از هر زمانی شده بود، با دیدن مادر جدیدش، لبخند زیبا و در عینحال بیحالی زد و به آغوش ههجین پناه برد.
ههجین همونطور که موهای نرم پسرک رو نوازش میکرد با دلسوزی لب زد:
_ بهتره بریم و توی حیاط کمی پیادهروی کنیم. یکجا نشستن و کم تحرکی توی ماه آخر بارداری برای بچه و خودت خوب نیست.
جونگکوک که خودش هم از توی خونه نشستن خسته شده بود، تأیید کرد و بعد از نوشیدن شیرموزش به کمک ههجین راهی حیاط شدن.
بعد از چند دقیقه راه رفتن توی باغ بزرگ و سرسبز عمارت، ههجین رفت تا به کیکی که داشت برای جونگکوک میپخت سر بزنه و پسر کوچیکتر هم که دلتنگ شنیدن صدای مردش شده بود، گوشیش رو از توی جیبش بیرون کشید و شمارهی تهیونگ رو گرفت.
_ پامپکین ناز و گیلاس کوچولوی ددی چطوره؟
تهیونگ به محض جواب دادن با لحن مهربونی حال همسر و فرزندش رو پرسید.
درسته! اونها دو ماه پیش توی یک جشن کوچیک و خودمونی پیوندشون رو عمیقتر کرده و با هم بهطور رسمی ازدواج کرده بودن.
_ سلام ددی خوشحال. بیرون خوش میگذره؟ پس کی میای خونه؟ دل کوکی اندازهی یک دونهی انار شده از دوریت.
تهیونگ با تکخندی زد و جواب داد.
_ معلومه که بدون خرگوشکم هیچ کجا بهم خوش نمیگذره. منم دلم برای تو و گیلاس کوچولوم یک ذره شده شیرینم. تا کمتر از یک ساعت دیگه خونهام.
جونگکوک با شنیدن این حرف تهیونگ با خوشحالی توی کاش تکون خورد و پرسید:
_ خوراکیهایی که گفته بودم رو خریدی؟
تهیونگ همونطور که از فروشگاه خارج میشد جواب داد:
_ معلومه که خریدم! مگه میشه خرگوش نازم از من چیزی بخواد و یادم بره؟!
YOU ARE READING
My pumpkin 🐰
Romanceقرار نبود مریض شدنِ سادهی خرگوشِ موردعلاقهی دامپزشک کیم، به عجیبترین اتفاقِ زندگیش مبدل بشه! مرد فقط قصدِ مراقبت و بهبودِ خرگوش کوچولویِ نحیفِ باغوحشش رو داشت ولی انگار قرار نبود همهچیز به همین سادگی پیش بره... Couple:vkook Genre: hybrid, fluff...