📣قبل از خوندن بگم اگر میخواین ووت و نظر ندین من راضی نیستم بوکم رو بخونید💔
______________________________________________
_ پامپکین من هنوزم قصد بیرون اومدن از اتاقش رو نداره؟
تهیونگ با خنده گفت و پشت در بستهی اتاق خرگوشکش ایستاد. تهیونگ بالأخره رضایت داده و گذاشته بود، جیمین و خواهرش تهیانگ، که چند سالی میشد با هم توی رابطهن به دیدن پسرکش بیان. جونگکوک از لحظهای که متوجهی این موضوع شده بود، خودش رو توی اتاقش انداخته و راضی نبود از اونجا بیاد بیرون.
_ چرا جواب نمیدی عزیزدلم؟! پسرک من خجالت میکشه؟ مگه خودت نبودی که میخواستی جیمینی رو ببینی؟!
کوکی که با اضطراب پشت در نشسته و دستش رو روی قلب کوچیکش که تندتند میزد، گذاشته بود؛ با شنیدن سؤالهای پیدرپی تهتهش، بالأخره به آرومی زمزمه کرد:
_ ولی... ولی کوکی فقط میخواست جیمینی هیونگ رو ببینه! کوکی از نونای تهتهش خجالت میکشه.
تهیونگ که از شدت بانمکی بانی کوچولوی شیرینش در حال جون دادن بود، برای جلوگیری از گازگازی نکردن لپهای نرمش که همین الان هم مطمئن بود اونها رو باد کرده، لبش رو گاز گرفت و با گذاشتن دستش روی قلب بیقرار از خواستنش لب زد:
_ تو آخرش قاتل من میشی شیرین عسلم... من میدونم! آخه قربون اون چشمای ناز و گردت بره تهیونگ... دیدن نونای تهته که خجالت نداره! مطمئنم اونم مثل من عاشقت میشه عزیزدلم. در رو باز کن که دلم برای بوی تنت یک ذره شده.
کوکی که بیقراری مشهود تهتهش رو از پشت در دید، به آرومی از پشت در بلند شد و دستی به گوشهاش که از شدت هیجان سیخ شده بودن کشید. کوکی کوچولوی تهته خیلی باهوش بود و میدونست از بعد اعتراف واضح تهیونگ و بوسههای گاه و بیگاهشون، چیزی بین اون دو تغییر کرده. خودش توی فیلمهایی که تهیونگ در غیابش برای سر نرفتن حوصلهش براش تهیه کرده، دیده بود... وقتی دونفر یکدیگر رو خیلی دوست داشتن و مدام در حال نوازش و بوسیدن هم بودن، یعنی با هم رابطهای فراتر از دوستی داشتن و این موضوع قلب کوچولوی کوکی رو گرم میکرد؛ اون خوشحال بود که جایگاه ویژهای توی قلب تهیونگ داره. جایگاهی فراتر از دوست، همخونه و یا برادر! تهته خودش بهش گفته بود که عاشقه.
بعد از انداختن نگاهی توی آینه، پیراهن حریر آبی رنگش رو توی تنش صاف و در رو باز کرد. تهیونگ به محض باز شدن در دستهاش رو برای پسرکش باز کرد و کوکی بدون هدر دادن ثانیهای خودش رو توی آغوش گرم و پر از آرامش تهتهش انداخت.
_ مطمئنی نونات از من خوشش میاد، تهته؟
جونگکوک همون طور که پشت کتف تهیونگ خطهای فرقی میکشید، بینیش رو روی گردن و شاهرگش به صورت رفت و برگشتی حرکت میداد، پرسید. تهیونگ که با نفسهای گرم کوکی توی گردنش، گرم شدن بدنش رو به وضوح حس میکرد؛ دم عمیقی از عطر بدن پسرکش که بوی شامپو بچه میداد، گرفت و همون طور که پشت سر هم موهای خوشبوش رو میبوسید، با صدای لرزونی روی لالهی گوشش لب زد:
YOU ARE READING
My pumpkin 🐰
Romanceقرار نبود مریض شدنِ سادهی خرگوشِ موردعلاقهی دامپزشک کیم، به عجیبترین اتفاقِ زندگیش مبدل بشه! مرد فقط قصدِ مراقبت و بهبودِ خرگوش کوچولویِ نحیفِ باغوحشش رو داشت ولی انگار قرار نبود همهچیز به همین سادگی پیش بره... Couple:vkook Genre: hybrid, fluff...