خانم پارک به سرعت جلو رفت و بهشون رسید . نگهبان بعد تعظیمی بیحرف اونا رو ترک کرد . خانم پارک خواست با عصبانیت چیزی بگه که جین دست به کار شد تعظیمی کرد و با خوشرویی گفت :سلامم اومونیم خوش اومدید چرا زودتر به جیمینی خبر ندادید که ما بیایم جلوی در جلوتون . ولی شما واقعا مادرشید مطمئنید
باجدیت گفت و خانم پارک با عصبانیت گفت اره من مادر جیمین ساده ایم که...
جین با هیجان ادامه داد: وااااو اصن بهتون نمیاد مادرش باشید بیشتر بهتون میاد که نوناش باشید الان میدونم که جیمینی به کی رفته اینقدر خوشگله
اومونیم اینجا واینسین بفرررمایید تووو
خانم پارک با عصبانیتی که ناخودگاه یکم فروکش کرده بود گفت :لازم نکرده همین جا راحتم برین بگیدکیم نامجون بیادش کارش دارم شما چیکاره شین بچه هاش یا برادرزاده هاش
نامجون یک قدم جلو رفت و با خنده گفت دیه اینقدرام پیر نشدم اومونیم .
تعظیم کرد و با لبخندی عمیق که چالش مشخص میشدگفت کیم نامجون منم اومونیم خیلی خوش اومدید خواهش میکنم بفرماییدتو ،من میفههم چرا اومدین ،براتون موبه مو توضیح میدم لطفا بفرمایید تو اینجور رو پا نایستید . بیاین داخل و ارامش خودتون رو حفظ کنید
ولی خیلی نامحسوس از لحن آلفاییش استفاده کرد که خانم پارک حتی متوجه نشد
خانم پارک در حالی که سعی میکرد عصبانی بمونه با اخم پشت سر نامجون حرکت میکرد اما به طرز عجیبی عصبانیتش رو نمیتوانست بروز بده
وارد پذیرایی شدند نامجون به مبل اشاره کرد و خانم پارک روی مبل نشست
جین پرسید چی میخورین براتون بیارم
خانم پارک با حرص گفت زهرمار ،مرگ موش
جین لبشو گاز گرفت تا نخنده
نامجون گفت لطفا یک چیز خنک بیار هیونگ
خانم پارک با اخم گفت جیمین کجاست همین رو که گفت صدای افتادن اومد
نامجون به سرعت از جاش پرید وبه سمت منبع رفت خانم پارک هم پشت سرش اومد جیمین بخاطر سرعت و حواس پرتیش از پله ها افتاده بود
نامجون سریع از زیر زانوهاش گرفت و باطی کردن مسافتی روی مبل گذاشتش بعد اون دو مرد از پله ها اومدند و با عجله به سمت جیمین رفتند.
_جیمین خوبی چیزیت که نشده ؟؟؟خیلی درد داری؟؟؟
جیمین گفت خوبم هوبی هیونگ سه تا پله ی اخر بود اگر پله های اول بود که الان باید برام ختم میگرفتین
خانم پارک عصبانی شد جلو رفت و باکیفش محکم توی سر جیمین زد و گفت حرف از مردن نزن که خودم میکشمت پسره خیره سررر .خبرای گندکاریت بهم رسیدههه
جونگکوک گفت :لطفا اروم باشید اومونیم به سرش ضربه نزنین خطرناکه
کنار جیمین مثل محافظ نشست ونذاشت ضربه ی بعدی به جیمین بخوره
خانم پارک نفس عمیقی کشید :کجات درد گرفت خدایا تو از بچگی همین بودی روی ...
جیمین گفت :ماماااان...باز شروع کردی
خانم پارک گفت یااااماااان خب راست میگم روی زمین صاف خداهم میوفتادی
نامجون با نگرانی بدون توجه به بحث پرسید کجات درد میکنی جیمینی
جیمین با اشاره به پای چپش گفت این زانوم درد میکنه
نامجون پاچه ی شلوارشو کشید بالا و زخمشو دید رو زانوش زخمی شده
اخمی کرد و گفت :هوسوکی برو جعبه کمک های اولیه رو بیار جونگی هم بده کوکی نگه داره
کوک بچه رو از هوسوک گرفت خانم پارک تازه متوجه بچه ی تو دست هوسوک شد . نگاهی بهش انداخت . خیلی بامزه بود و داشت دستشو میخورد
یادش اومد جیمین گفته بود برای پرستاری به این عمارت اومده نفسی کشید و با خودش گفت ممکنه همه چیز سوتفاهم باشه ؟
بعد اوردن جعبه کمک های اولیه نامجون با حوصله زانوشو ضد عفونی کرد و بعد چسب زخم زد
جین براش یک لیوان اب پرتقال اورد . خانم پارک میدید که همه ی اونا به جیمین توجه دارند و نگرانشن این براش شیرین بود
جیمین از نوجوونی از هرچی الفا و بتای مرد متنفر بود و کنارشون معذب بود حتی کنار پدرش هم راحت نبود اما کنار اونا به طرز عجیبی میدید که راحته و این برای خانم پارک تازگی داشت
اهمی کرد و گفت یکی برای من توضیح بده این جا چخبره
جیمین گفت :اوما... داستان از این قراره که...
نامجون بین حرفش دویدو گفت :خودم براتون توضیح میدم بفرمایید اتاق کارم ،بچه ها شما به کارتون برسید مراقب جیمینی هم باشید
خانم پارک بااخم نشست و گفت میشنوم
نامجون هم روی صندلیش نشست و گفت :خب اومونیم من واقعا متاسفم بابت اتفاقی که پیش اومد حقیقتا ما مشکلات زیادی برامون پیش اومد وعجله داشتیم البته که قصد نداشتیم تا ابد ازتون مخفیش کنیم اما میدونید واقعا اداره ی یک پک سخته چ برسه که پکی که چندتا الفا داشته باشه . اونا خودسر و غیر قابل کنترل میشن یه وقتایی... چند روز پیش یکی از الفاهام یکی دیگه رو مارک کرد
خانم پارک متوجه نشده بود گفت ؛یکککک لحظه اون الفاها دوستات نیستن اعضای پکن؟؟؟؟خدای من !!! این چه پکیه !؟ این اشکالی نداره؟منظور از نظر قانونی؟؟؟ حالا چی شد اون الفات مُرد؟
خانم پارو بخاطر دیدن سختی های پدرو مادرش کشیدن و عشق بینشون هرگز مشکلی با هم جنس گرایی (جنسیت ثانویه )نداشت فقط تعجب کرد
نامجون با حوصله به تک تک سوالاش جواب داد و گفت :نه مشکلی نیست اونا اعضای پک من هستن نه دوستام اون الفام زنده موند زهرو خونشو بیرون کشیدند و اینطوری شد که خون لازم شد و جیمین خونش بهش میخورد بهش خون داد اما کار اشتباهی بود چون این باعث شد گرگش فکر کنه جیمین امگاشه و میخواست مارکش کنه که ما تونستیم جلوشو بگیریم اما دوری از جیمین براش مثل سمه ممکنه تا مدتها مریض شه
متاسفم واقعا که بدون اطلاعتون اینکارو کردم اما شما مادرید و تقریبا حس منو درک میکنین میتونین ببینید که یکی از اعضای خانوادتون جلوی چشمتون پرپر شه ؟
خانم پارک سرشو به نشونه ی فهمیدن تکون داد و گفت اما این دلیل سو استفاده از بچم نمیشه از کیفش مقاله رو در اورد و روی میز مطالعه ی نامجون انداخت و گفت : این که بخواین از جسم وروح و آبروی بچه ی من بازی کنین اشتباهه هرچقدرم پول داشته باشید ...
نامجون مقاله رو برداشت و بادیدنش گفت خدای من اومونیم حتی یک کلمه از حرفای این مقاله رو باور نکنین من ازشون شکایت کردم این روزنامه نگار با من مشکل داره
نکنه شما باور کردین که رابطه ی ما اینشکلیه ؟ شما منو نمیشناسید درسته ولی پسرخودتون رو چی ؟؟من تاحالا انسانی به مهربونی و دلسوزی وشرافت جیمین کم دیدم خیلی بخشنده است شما درست تربیتش کردین به تربیت خودتون شک دارید؟
از توی کیفش برگه ی ثبت عضویت رو در اورد و گفت منم اهل بازی با پسر مردم نیستم فکر کنم ما منظور همو بد متوجه شدیم جیمین از دیروز عضوی ازماست و حتی نمیتونم کلمه ای این مقاله بهش نسبت داده توی ذهنم تکرار کنم اون مثل گلبرگ پاکه خواهش میکنم شماهم بهش شک نکنین
خانم پارک با دیدن برگه متعجب گفت این غیر ممکنه ،جیمین هرگز اینکارو نمیکنه اون متنفره ...
خانم پارک در عین دلخوری از بیخبر بودن آرامش خاطر خاصی گرفته بود . این آرزوش بود که جیمین سر عقل بیاد و از آلفاها فرار نکنه به هرحال هر امگا تا یه سنی میتونست تشکیل خانواده بده
نامجون گفت سوالی ندارید اومونیم ؟بیاین بریم کنار بچه ها با خود جیمین هم حرف بزنید
جیمین روی مبل نشسته بود و جونگی توی بغل داشت کنارش جونگکوک نشسته بود وهوسوک روی مبل تک نفره ای لم داده بود که با دیدن خانم پارک سیخ نشست
جیمین با دیدن مادرش ایستاد . خانم پارک ناگهان با دیدن جیمین و جونگی یک حس خیلی شیرین توی دلش نشست تصور جیمینی که توله خودشو بغل میکرد و داشتن نوه
نگرانی توی صورتش موج میزد خانم پارک خنده اش گرفت چون جیمین نگران کیوت بود قیافش دقیقا مثل وقتایی بود که توی خونه یا مدرسه خرابکاری میکرد . اما خنده اشو خورد و گفت بیا اینجا ببینم
جیمین با اضطراب نزدیک رفت مادرش گوششو گرفت و کشید
جیمین گفت اخخخخ مامان کندییشششش گوشمو ایییی بچه تو دستمه
خانم پارک دستشو دراز کرد و جونگی رو ازجیمین گرفت جونگی براش لبخند زد و چالش مشخص شد خانم پارک که ذاتا بچه دوست بود دلش ضعف رفت و بوسیدش
خانم پارک پرسید اوماش کجاست
جونگکوک جلو رفت گفت من اوماشم
خانم پارک با چشایی که داشت میافتاد گفت :داری الکی میگی ؟؟؟پسرم منو مسخره نکن تو کجات به
با اشاره ها ی جیمین ساکت شد و گفت :واقعا میگی ؟؟؟
خانم پارک یک بار دیه به قد هیکل تتو و پرسینگ جونگکوک نگاه کرد و گفت ووواااو تو خیلی خاصی تا بحال امگایی با این وجنات ندیده بودم ولی رایحت! اولین باره هم چین رایحه ای میشنوم!! ن به امگا بودن میخوره ن الفا بودن عجیب دووجهیه برای همین متوجه جنسیتت نشدم زنده باشی پسرم
اوه ساعت چنده من باید برم یسول خونه ی همسایه است
جین :برای ناهار بمونین
خانم پارک :ممنون الان نمیشه یه وقت دیه میام
جین :منتظرتونم
همگی تا دم در مادر جیمین رو همراهمی کردند و بااصرار خانم پارک به داخل رفتند
تهیونگ با دیدن مادر جیمین لبخند عمیقی زد و از دور صدا زد :اومونیییی
خانم پارک متعجب شد و به فرد جدیدی که به سمتش میامد نگاه کرد . مرد قد بلند و جذابی با قدم های تند و لبخند وسیعی به سمتش میامد . از وجناتش آلفا بودن میریخت . با رسیدن به مادر جیمین تعظیمی کرد و گفت : سلام اومونی من کیم تهیونگم جیمینی عکس شما رو نشون داده بود بهم خوشحالم از نزدیک میبینمتون . چرا بیرون ایستادید نکنه دارین میرین این وقت روز ؟؟؟
باید حداقل ناهار رو با ما بمونین
خانم پارک از لحن صمیمانه ی تهیونگ لبخند زد و باخودش گفت چرا اینقدر با محبت و با ادبن همه ی افراد این خونه ،خیالم راحت شد که پسرم پیش افراد خوبی بقیه ی عمرشو میگذورنه .
خانم پارک گفت ممنون پسرم ولی باید برم
تهیونگ سری تکون دادو گفت یسول تو خونه تنهاست ؟؟وای اومونیم لطفا دفعه ی بعد اونم بیارین من عکسش رو دیدم خیلی بامزه بود دلم میخاد خودشم ببینم .
خانم پارک گفت :اوه جیمین از ما براتون گفته؟
تهیونگ گفت البتههه اون خیلی یسول رو دوست داره باید ذوقشو مخصوص نشون دادن عکساش به ما میدیدین
خانم پارک لبخندی زدو گفت که اینطور ،خوشحال شدم وای من باید برم .
تهیونگ پرسید: راننده میبرتون؟
خانم پارک گفت :بله
تهیونگ جلو رفت و گفت خودم میرسونمتون
خانم پارک گفت لازم نی پسرم اذیت میشی
تهیونگ گفت چه اذیتی وظیفست
سوییچ رو از راننده گرفت ودرو برای خانم پارک باز کرد و با سوارشدنش درو بست
خودش هم پشت فرمون نشست و بازدن ریموت از در خونه خارج شد چند ثانیه ای توی سکوت گذاشت . تهیونگ آدرس رو پرسید
خانم پارک جواب داد . تهیونگ گفت:این که خیلی راهه اومونیم حتما اذیت شدید که اومدید از این به بعد هر وقت خواستید بیاین به جیمین زنگ بزنید تا... نه اصن چه کاریه شماره مو یادداشت کنید به خودم زنگ بزنین تا بیام دنبالتون که اذیت نشید اخه یکم بد مسیره راننده کم گیر میاد
تهیونگ شماره رو گفت و خانم پارک یادداشت کرد تهیونگ گفت:لطفا با من رودربایستی نکنین منم مثل جیمین پسر خودتون بدونید .وااو حالا که از نزدیک میبنمتون شما خیلی زیبایین جیمین زیبایی شو از شما به ارث برده
خانم پارک لبخندی از لحن شیرین و چاپلوسانه ی تهیونگ زد و پرسید کارت چیه پسرم
تهیونگ گفت کار اصلیم عکاسی حرفه ایه ولی چند وقتیه که فیلمبرداری سریال ها رو انجام میدم
خانم پارک هومی کشید و گفت چند سالته بنظر جوون میای واسه هم چنین حرفه ای معمولا افراد پرتجربه رو انتخاب میکنن
تهیونگ گفت یک چندماهی از جیمین کوچکترم اومانیم ولی از بچگی عکس میگرفتم وتجربه ام زیاده
بچه که بودم یک دوربین که میدیدم ذوق میکردم همه پسرا عاشق ماشین بودند من عاشق دوربین ،تا جدید میومد زمین و زمان رو بهم میدوختم تا برام بخرن
خانم پارک یواش گفت چه بامزه
اما تهیونگ شنید و گفت نظر لطفتونه
تا رسیدن به اونجا باهم حرف زدند . به محض رسیدن تهیونگ پیاده شد و درو برایخانم پارک باز کرد که باعث شد خانم پارک خجالت بکشه و کمی هم ذوق کنه
تهیونگ روبه روی خانم پارک ایستاد وگفت خیلی خوشحال شدم از دیدنتون اومونیم فعلا خداحافظتون من رفع زحمت میکنم
خانم پارک گفت نمیای داخل خونه ؟
تهیونگ گفت نه اومونیم یک کار کوچکی دارم که باید سریع انجام شه ،سری های بعد بهتون زحمت میدم خداحافظ
خانم پارک گفت اوه باشه پسرم ممنون که رسوندیم سلام برسون خداحافظت
تهیونگ بعد تعظیم کردن سوار ماشین شد ورفت
خببب عشقای جیکللل نفسای من جیگرای من
من از دیروز رفتم سر کار😍
روزای اپ کمتر میشن سه روز در هفته سعی میکنم پارتام طولانی تر کنم گلام
شرط اپ پارت بعدی ۸۰ ووت💜

YOU ARE READING
our savage omega
Fanfictionبیبی سیتر شدن آرزوم نبود و نیست ولی تنها راه نجات من از کار کردن توی کلاب و گارسونی رستورانه.... کاپل: seven some بخشی از فیک: _ من موندم بیبی سیتر بودن چه ربطی دیفرانسیل و گلدوزی داره؟؟ + : اوه اینطوری میخاد از الفاهاش مراقبت کنه .اخه تو یک پک...