I'll be waiting-2²

419 124 30
                                    


وارد کافه ی دنج شد و چشم بسته، بوی قهوه و وانیل رو با لذت نفس کشید. از خونه نشینی خسته شده بود. همزمان با گشودنِ پلک هاش، لبخند محزونی روی لب هاش بوسه زد.

آخرین باری که به این کافه اومده بود، یونگی همراهش بود. کلید های تهیونگ رو با هزار حیله و کلک ازش گرفته و نصفه شب بدون هیچ برنامه ی قبلی ای با دوست پس-...اوه نه! اون دیگه دوست پسرش نبود.
لبخندش شکسته تر شد و فضای کافه دلش رو زد. شاید اگه خونه می موند بهتر بود. اما تمامِ شهر، خاطرات اون رو به همراه داشت. چطور می تونست پشت سر بذارتش؟؟

-فلش بک-

" آهسته و هماهنگ با آهنگ تکون می خورد. دست هاش آروم، دور گردن یونگی حلقه شدن و سرش رو به شونه‌ش تکیه داد:
_انتظار نداشتم قبول کنی.

لبخندی به تن لب های یونگی نشست، چطور می تونست خواسته ی جیمین رو رد کنه؟ اون هم وقتی با لبخند پرستیدنیش، پیشنهادش رو مطرح می‌کرد....نه! یونگی اونقدر ها هم قوی نبود که مقابل همچین چیزی مقاومت کنه.

_البته که قبول می‌کردم، سوآن. منظورت چیه؟

جیمین، هفته ی سنگینی که از سر گذرونده بود رو به یاد آورد. یونگی چنان مشغول کارش بود که به زور فرصت حرف زدن باهاش رو پیدا می‌کرد. از وضعیت کاملا ناراضی بود اما لب به شکایت باز نمی‌کرد. به هرحال باید دوست پسرش رو درک می‌کرد.
پس لبش رو با زبون، تَر و زمزمه کرد:
_منظوری نداشتم.

سرش رو از شونه ی یونگی فاصله داد و حالا مقصد چشم های براقش، چشم های آرامش گرفته ی مرد بود. یونگی، با هر پلکی که می زد، اجزای چهره ی جیمین رو می‌پرستید...نگاهش نیازی به کلمات نداشت و امیدوار بود جیمین هم این رو بفهمه.

جیمین هم ریتم با موسیقی، صدای روح نوازش رو به گوش های مرد هدیه کرد:
_your lips, my lips, apocalypse.

یونگی لبخند محوی زد و نگاهش رو تسلیم لب های معشوقش کرد. اون واقعا زیبا بود و صداش؟...حاضر بود قسم بخوره، هیچ موسیقی ای نمی تونست انقدر به دلش بشینه و آرومش کنه. جیمین اومده بود تا به زندگیِ روزمره و تکراریش به بی نقص ترین شکل ممکن، رنگ ببخشه. رنگی به نرمیِ پلک زدن هاش و به خوش طعمیِ لبخند هاش. رنگی به زیباییِ هلالِ چشم هاش، وقتی آوای خنده هاش، گوش های مرد رو نوازش می‌کرد.

سکوتش رو دید و به اعتراض لب باز کرد:
_صدات...خیلی خوبه...میشه بازم بخونی؟

جیمین ریز خندید:
_صدامو دوست داری؟

یونگی تک سرفه ای کرد و چشم دزدید:
_خب...سلیقمه. "

-پایان فلش بک-

با صدای نگران تهیونگ، گره ی افکارش گسسته شد:
_هی پسر! حالت خوبه؟

متعجب زمزمه کرد:
_چیزی شده؟

YoonMin ausWhere stories live. Discover now